کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفت

      فصل هفت


    نام تو "عبدالزهرا كَعبى" است، در كشور عراق زندگى مى كنى، اهل علم هستى و منبر مى روى، روضه هاى تو به زبان عربى بسيار جانسوز است، سخنان تو، روشنگرى حقّ و حقيقت است و راه سعادت را براى مردم آشكار مى كند. ماموران صدّام، چند بار تو را دستگير كرده اند، بارها به زندان رفته اى، ولى راه خودت را ادامه مى دهى و جيره خوار حكومت نمى شوى، روى منبر امام حسين(عليه السلام) از حكومت تعريف و تمجيد نمى كنى.
    امسال محرّم كه فرا مى رسد به بحرين سفر مى كنى، زيرا شيعيان آنجا تو را دعوت كرده اند تا برايشان منبر بروى. در بحرين در چند حسينيّه مجلس دارى، جمعيّت زيادى در اين مجالس شركت مى كنند.
    روز هفتم، جوانى نزد تو مى آيد، سلام مى كند و دست تو را مى بوسد، او سنّى و مهندس است، از تو مى خواهد تا شب تاسوعا به منزلش بروى و روضه بخوانى. به او مى گويى: "شب تاسوعا واقعاً وقت من پر است، از ماه ها قبل، قول داده ام، نمى توانم بيايم".
    يك وقتى مى بينى كه آن جوان منقلب مى شود و اشكش جارى مى شود و مى گويد: "اگر به مجلس ما نيايى، شكايت تو را به حضرت فاطمه(عليها السلام) مى كنم". پاسخ مى دهى: "چشم. مى آيم، فقط بعد از آخرين مجلسم، شايد كمى دير بشود"، او خوشحال مى شود و آدرس خانه اش را به تو مى دهد.
    شب تاسوعا فرا مى رسد، به منزل آن جوان مى روى، مى بينى كه جمعيّت زيادى در آنجا جمع شده اند، گروهى از علماى اهل سنّت هم آمده اند، منبرى كوچك در بالاى مجلس قرار داده اند، به سمت منبر مى روى، آن جوان به تو مى گويد: "امشب روضه پهلوى شكسته حضرت فاطمه(عليها السلام) را بخوان". نگاهى به او مى كنى و مى گويى: "خواسته تو، مناسب اين مجلس نيست، امشب شب تاسوعاست، همه جا روضه حضرت عبّاس را مى خوانند، در اين مجلس علماى اهل سنّت آمده اند".
    آن جوان پاسخ مى دهد: "مجلس، مالِ من است، آيا اجازه ندارم براى حضرت فاطمه(عليها السلام) روضه خوانى بكنم؟". تو قبول مى كنى و مجلس را آغاز مى كنى و سپس روضه فاطمه(عليها السلام) را مى خوانى، مى بينى كه آن جوان با صداى بلند گريه مى كند و صدا مى زند: "يا فاطمه! يا فاطمه"، مردم از حال او، منقلب مى شوند...
    وقتى مجلس تمام مى شود، سفره پهن مى شود، آن جوان از همه پذيرايى خوبى مى كند، سپس نزد تو مى آيد و چنين مى گويد: "اى مردم! بدانيد كه مدّتى است شيعه شده ام و اين رستگارى خود را به بركت حضرت فاطمه(عليها السلام) مى دانم". از او سؤال مى كنى كه ماجرا چيست؟

    * * *


    او ماجراى خود را اين طور شرح مى دهد: مدّتى قبل در اداره به كارها رسيدگى مى كردم كه تلفن زنگ زد، گوشى را برداشتم، همسرم پشت خطّ بود، او با استرس زياد گفت: "زود به خانه بيا كه بچّه ما دارد مى ميرد!". سريع خود را به خانه رساندم، ديدم بچّه ام در تب و تاب است، او مشغول بازى با چند سكّه بوده است، يكى از آنها را به دهان برده است و در گلوى او گير كرده است، سريع به بيمارستان رفتيم، به ما گفتند: "گلوى بچّه حسّاس است و عمل خطرناك است، بايد او را به لندن ببرى". با چه زحمتى به لندن سفر كردم و بچّه را در بيمارستان بسترى كردم. بچّه را به اتاق عمل بردند، خيلى مضطرب بودم، در پشت اتاق عمل قدم مى زدم، ناگهان يادم آمد كه شيعيان در گرفتارى ها به حضرت فاطمه(عليها السلام) توسّل پيدا مى كنند، سيم دلم را وصل كردم و گفتم: اى فاطمه! اگر شفاى فرزندم را از خدا بخواهى من نامش را حسين مى گذارم و شيعه مى شوم و برايت مجلس روضه مى گيرم". اين سخنان را از عمق وجودم مى گفتم و اشك مى ريختم.
    در همان لحظه ديدم كه پرستارها سراسيمه از اتاق عمل بيرون آمدند، گفتم: چه خبر شده است؟ بچّه ام چه شده است؟ گفتند: آيا به درِ خانه عيسى(عليه السلام)رفته اى؟ بچّه ات شفا پيدا كرد، سكّه از گلوى او خارج شد، حال او خوب است، نياز به عمل نيست. گريه كردم و گفتم: من به درِ خانه دختر پيامبرم رفتم و از او شفاى بچّه ام را خواستم.

    * * *


    سخن به اينجا كه مى رسد، آن جوان، پسرش حسين را صدا مى زند و او را مى بوسد و در آغوش مى گيرد و بار ديگر اشكش جارى مى شود، از آن سال به بعد، او هر سال شب تاسوعا، مجلس مى گيرد و از منبرى مى خواهد تا براى فاطمه(عليها السلام) روضه بخواند تا مردم در مظلوميّت آن بانو، اشك بريزند.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب مهر مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن