کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    ماه محرّم كه فرا مى رسد منبر مى روى و براى امام حسين(عليه السلام)روضه مى خوانى، مردم به منبرهاى تو علاقه زيادى دارند و در پاى سخنان تو، براى مظلوميّت اهل بيت(عليهم السلام) گريه مى كنند.
    تو عادت دارى كه چاى روضه را نمى نوشى، در آن زمان، آب لوله كشى نبود و مردم با زحمت آب را به حسينيّه مى آوردند، رسم بر اين بود كه يك ظرف بزرگ را پر از آب مى كردند و استكان هاى چاى را داخل آن مى شستند و آخر شب، آب آن ظرف را عوض مى كردند، آن زمان، براى اين كه آب را به جوش بياورند بايد چوب مى سوزاندند، تو گاهى ديده بودى در هنگام شكستن چوب ها دست بعضى ها خون مى شود، چه بسا در ميان روضه كه جمعيّت زياد مى شد، همان افراد براى شستن استكان ها اقدام مى كردند، روزى از روزها سؤالى به ذهن تو رسيد: "آيا آنها دست خود را مى شويند يا نه؟ نكند آب آن ظرف، نجس شده باشد؟ بهتر است احتياط كنم".
    اين فكر باعث شده بود كه تو ديگر چاى روضه را نمى نوشيدى، هر چه هيأتى ها اصرار مى كردند تو نمى پذيرفتى و به آنان مى گفتى: "اين چاى احتياط دارد!".
    اين كار تو، باعث شده بود تا عدّه اى از مردم هم ديگر چاى روضه را ننوشند، اگر اين كار تو ادامه پيدا مى كرد، چه بسا باعث مى شد كه خشك مقدّس ها به اين اكتفا نكنند و فردا بگويند: "ممكن است چاى روضه روى فرش ها ريخته باشد، پس فرش ها هم احتياط دارد و...."، ممكن بود اين ماجرا ادامه پيدا كند و عدّه اى فرصت طلب از اهميّت مجلس روضه بكاهند و با اعتقادات اصيل مردم بازى كنند.
    تو به حضرت فاطمه(عليها السلام) محبّت زيادى داشتى، در منبرها از مظلوميّت آن حضرت ياد مى كردى و به پهناى صورت اشك مى ريختى، ديگر وقت آن بود تا آن حضرت، تو را آگاه كند.

    * * *


    مى دانى كه مردم در حسينيّه جمع هستند، مراسم عزادارى است و يكى از هيأتى ها براى عزاداران، صبحانه آماده كرده است، وارد حسينيّه مى شوى و سر سفره صبحانه مى نشينى، يك نان بر مى دارى و سپس مى گويى: "برويد براى من آن ظرفى كه استكان هاى چاى را در آن مى شوييد بياوريد".
    آن ظرف را براى تو مى آورند، تو آن ظرف را جلو خود مى گذارى، نان را خُرد مى كنى و در آن ظرف مى ريزى، با قاشق شروع به خوردن آن نان مى كنى و اشك از گوشه چشمت جارى مى شود، همه از اين كار تو تعجّب مى كنند. (تو حاضر نبودى چاى روضه را بنوشى چون با آب اين ظرف شسته مى شد، حالا آب آن ظرف را مى نوشى و گريه مى كنى) به راستى چه شده است؟ همه مى خواهند بدانند ماجرا چيست؟
    حال تو منقلب است، هر چه از تو سؤال مى كنند، نمى توانى پاسخ بدهى، فقط گاهى مى گويى: "بانوى من! مرا ببخش"، مردم نيز از حال تو منقلب مى شوند، اشك آنان هم جارى مى شود. لحظاتى مى گذرد، رو به مردم مى كنى و مى گويى: "ديشب حضرت فاطمه(عليها السلام)مرا ادب كرد"، باز گريه مى كنى...
    سپس چنين ادامه مى دهى: ديشب خواب ديدم كه قيامت بر پا شده است، همه مردم مضطرب و تشنه اند، آتش جهنّم شعله مى كشد.ترس، وجودم را فرا گرفته بود، تشنگى بيچاره ام كرده بود.
    ندايى به گوشم رسيد: "حضرت فاطمه(عليها السلام) به شيعيانش آب كوثر مى دهد"، ديدم شيعيان در مكانى، صفّ بسته اند، من هم آنجا رفتم، همه از دست فاطمه(عليها السلام)آب كوثر مى نوشيدند، دقّت كردم ديدم آن حضرت آب كوثر را در همان استكان هاى روضه به مردم مى دهد.
    نوبت من كه شد، آن حضرت به من گفت: "اين استكان ها احتياط دارد، تو نمى توانى از آب كوثر بنوشى!". اينجا بود كه من از خواب بيدار شدم، خيلى گريه كردم و از كار خويش، توبه كردم.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب مهر مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن