کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هجده

      فصل هجده


    در يكى از كشورهاى حاشيه خليج فارس زندگى مى كنى، در خانواده اى بزرگ شده اى كه با شيعيان دشمن اند و با اهل بيت(عليهم السلام)بيگانه اند، پدر تو يكى از علماى وهّابى است و كشتن شيعه را جايز مى داند، او مى گويد: "شيعيان به خاطر اين كه به اهل بيت(عليهم السلام) توسّل مى جويند كافرند". تو اين سخنان را باور كرده اى و با شيعيان دشمن هستى.
    در يكى از ادارات دولتى كارمند هستى، دولت به تو مأموريّت مى دهد تا به شهر ديگرى بروى، زندگى ات را جمع مى كنى و همراه با همسر و دختر كوچكت به آنجا مهاجرت مى كنى. در آن شهر يك خانه در مركز شهر تهيّه مى كنى، بعد از مدّتى، خانه اى ديگر در منطقه اى ساحلى اجاره مى كنى تا روزهاى تعطيل با خانواده ات به آنجا بروى.
    مدّتى از سكونت شما در آنجا مى گذرد، يكى از شيعيان در همسايگى شما ساكن مى شود، آنها دختر كوچكى دارند كه هم سن و سال دختر توست. وقتى به مأموريّت چند روزه مى روى، دخترت بهانه مى گيرد، مادرش او را به خانه آن همسايه مى برد تا با دختر آنان بازى كند. كم كم دوستى دخترت با آن خانواده بيشتر مى شود.
    يك روز كه در خانه نشسته اى مى بينى كه دخترت در دنياى خود چنين زمزمه مى كند: "يا فاطمه! يا فاطمه"، تعجّب مى كنى، او اين سخن را از كجا ياد گرفته است؟ مادرش را صدا مى زنى، از او سؤال مى كنى، متوجّه مى شوى كه اين زمزمه را از دوستش فرا گرفته است، خيلى عصبانى مى شوى و به همسرت مى گويى كه ديگر حقّ ندارد با آن خانواده ارتباط داشته باشد.
    اين عادت توست كه هر سه ماه، يك بار به ديدار پدر مى روى، همه تلاش خود را به كار مى برى تا دختر نام "فاطمه" را فراموش كند، ولى موفّق نمى شويد، دختر شما اين نام را از ياد نمى برد.
    مدّتى مى گذرد، قرار است فردا به ديدار پدر برويد، خيلى عصبانى هستى، مى دانى كه پدر خيال خواهد كرد شما شيعه شده ايد. فكرى به ذهنت مى رسد، ساعتى طول مى كشد تا همسرت را با خودت موافق كنى، او چاره اى نمى بيند و نظر تو را قبول مى كند، شب كه فرا مى رسد دختر خودتان را سوار ماشين خودت مى كنيد و به خانه اى كه در منطقه ساحلى داريد مى بريد، او را در قسمت پذيرايى كنار اسباب بازى ها مى گذاريد و خارج مى شويد، تو درِ ورودى ساختمان را محكم قفل مى كنى و كليد اصلى برق را از بيرون قطع مى كنى. سوار ماشين مى شويد و برمى گرديد.
    تو مى خواهى دخترت از تشنگى و گرسنگى جان بدهد تا از شرّ او خلاص بشوى. تو شيعه را كافر مى دانى، دختر هم راهى را رفته است كه پايانش، شعيه شدن است، اعراب جاهلى از ترس فقر دختران خود را زنده به گور مى كردند، تو هم از ترس جان خويش با دخترت، اين گونه رفتار مى كنى، پدرت كسى است كه فرمان قتل شيعيان را داده است، تو او را به خوبى مى شناسى...
    با سرعت از خانه دور مى شويد، خانه در جايى قرار گرفته است كه از فاصله دور هم مى شود آن را ديد، همسرت نگاهى به پشت سر مى كند، مى بنيد كه چراغ هاى خانه روشن است، توقّف مى كنى و از ماشين پياده مى شوى، از دور به خانه ات نگاه مى كنى، تعجّب مى كنى! چراغ ها روشن است! آخر چطور چنين چيزى ممكن است؟ تو كليد اصلى برق را خاموش كردى، همه چراغ ها خاموش شد، تو صداى گريه دخترت را شنيدى كه از تاريكى ترسيده بود، پس چرا الان خانه روشن است؟
    به سوى خانه باز مى گرديد، در خانه قفل است، قفل را باز مى كنيد، سريع وارد خانه مى شويد، مى بينيد كه دخترتان در وسط پذيرايى نشسته است و جلوى او سفره اى پهن است، سفره اى كه پر از غذاست، عطر غذا به مشام تو مى رسد، آب گوارا هم در وسط سفره هست، دخترت هم در كمال آرامش بازى مى كند و زير لب چنين زمزمه مى كند: "يا فاطمه! يا فاطمه!".
    اينجا چه خبر شده است؟ چه كسى آب و غذا براى دختر شما آورده است؟ چه كسى چراغ ها را روشن كرده است؟ دخترتان وقتى شما را مى بيند لبخند مى زند، مادرش او را در آغوش مى گيرد و او را مى بوسد و از او مى پرسد: "دخترم! وقتى ما رفتيم چه كسى پيش تو آمد؟"، او جواب مى دهد: "وقتى شما رفتيد خانمى آمد و براى من آب و غذا آورد، من از او پرسيدم: خانم جان! شما كيستيد؟ او گفت: من همان كسى هستم كه صدايم مى زدى. من فاطمه ام! او خيلى مهربان بود، به من گفت: به زودى پدر و مادرت برمى گردند، او پيش من بود تا اين كه شما آمديد". همسرت وقتى اين سخنان را مى شنود، منقلب مى شود و شروع به گريه مى كند، بغض تو مى تركد، با صداى بلند گريه مى كنى و مى گويى: "يا فاطمه! مرا ببخش!". شما راه خود را انتخاب مى كنيد و شيعه مى شويد و همه خطرات آن را به جان مى خريد زيرا مى دانيد فاطمه(عليها السلام)دوستان خود را رها نمى كند...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۸: از كتاب مهر مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن