من براى زندگى در اين دنيا دو راه بيشتر ندارم، يا بايد به حزب خدا بپيوندم يا به حزب شيطان. وقتى من از دشمنان آل محمّد(عليهم السلام) بيزارى مى جويم، از شيطان و حزب او و دوستانش بيزار شده ام.
حقيقت دين چيزى جز تولّى و تبرّى نيست.
تولّى يعنى با دوستان خدا دوست بودن!
تبرّى يعنى با دشمنان خدا دشمن بودن!
دين يعنى اين كه من دوستان خدا را دوست بدارم و دشمنان خدا را هم دشمن بدارم!
تبرّى، يعنى شيطان ستيزى و شيطان گريزى!
تبرّى، يعنى بى رنگى تمام جاذبه ها و جلوه هاى شيطانى در زندگى من! تبرّى، براى هميشه، بريدن از همه پليدى ها و پيوستن به همه خوبى ها!
* * *
اين كه من با دوستان خدا دوست باشم و با دشمنان خدا، دشمنى كنم، اصل دين است. اين يك امر قلبى است. آرى، دوستى با دوستان خدا چيزى است كه در دل من جاى دارد، دشمنى با دشمنان خدا هم در دل من است. اين اصل دين است و زير بناى اصل "امامت" است.
ولى وقتى نوبت به "عمل" مى رسد، ديگر سخن از فروع دين به ميان مى آيد، من بايد دوستى با دوستان خدا را زبان و رفتار خود نشان بدهم، بايد دشمنى با دشمنان خدا را هم با زبان و رفتار خود نشان بدهم، پس تولّى و تبرّى جزء فروع دين مى شود.
وقتى كودك بودم براى من از فروع دين مى گفتند، آنان برايم چنين گفتند: "فروع دين ده تا است: اول: نماز، دوّم: روزه... نهم: تولّى دهم: تبرّى".
آرى، بر من واجب است كه رفتار و كردار خود را بر اساس تولّى و تبرّى تنظيم كنم. اينجا سخن از "عمل" است و براى همين اين دو از فروع دين مى شوند، امّا وقتى سخن از "قلب" است ديگر تولّى و تبرّى فرع دين نيست، بلكه اصل دين است.
امام باقر(عليه السلام) فرمود: "مگر دين چيزى غير از محبّت ما و دشمنى با دشمنان ماست؟".