کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل نه

      فصل نه


    نام او "زكريّا بن آدم" بود، او از علماى بزرگ شيعه بود و در قم زندگى مى كرد و مردم قم به او احترام زيادى مى گذاشتند. او بارها به مدينه سفر كرد و خدمت امام رضا(عليه السلام) رسيد و از علم آن حضرت بهره زيادى برد. او در قم به نشر احاديث اهل بيت(عليهم السلام)پرداخت و به مكتب شيعه خدمت بزرگى نمود.
    در اينجا مى خواهم ماجرايى را كه او نقل كرده است بيان كنم:
    زكريابن آدم به خانه امام رضا(عليه السلام) رفته بود، ساعتى در خدمت امام بود و سؤالات خود را مى پرسيد، در اين هنگام، در اتاق باز شد و امام جواد(عليه السلام) در حالى كه چهار سال داشت وارد اتاق شد، سلام كرد و جواب شنيد، امام رضا(عليه السلام)فرزند دلبندش را بوسيد. بعد از آن امام جواد(عليه السلام) به گوشه اى از اتاق رفت.
    لحظاتى گذشت، امام رضا(عليه السلام) ديد كه فرزندش دو دستش را بر زمين نهاده است سرش را به طرف آسمان بلند كرده است و به فكر فرو رفته است. امام رضا(عليه السلام) چنين گفت: "عزيز من! جانم به فدايت! در چه فكرى هستى؟". امام جواد رو به پدر كرد و گفت: "به آن دو نفرى كه در حقّ مادرم فاطمه ظلم كردند، فكر مى كنم، به خدا قسم! بدن آن دو را از خاك در مى آورم و در آتش مى سوزانم و خاكستر آنها را به باد مى دهم و در دريا مى ريزم".
    وقتى امام رضا(عليه السلام) اين سخن را شنيد، فرزندش را در آغوش كشيد و پيشانى او را بوسيد و گفت: "پدر و مادرم به فداى تو! به راستى كه تو شايستگى آن را دارى كه بعد از من، امام گردى!".[35]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۹: از كتاب راه روشنايى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن