کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهار

      فصل چهار


    آيا تا به حال در آيه 57 سوره "احزاب" دقّت كرده اى؟ آنجا كه قرآن مى گويد:
    (إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ...).
    "كسانى را كه خدا و پيامبر او را اذيّت مى كنند، خدا در دنيا و آخرت آنان را لعنت مى كند و براى آنان عذابى خواركننده، آماده كرده است".
    تو خودت مى دانى كه خدا، جسم نيست، هيچ كس نمى تواند او را اذيّت كند، او صفات و ويژگى هاى انسان ها را ندارد، انسان ها نمى توانند او را آزار بدهند و او را به خشم آورند. پس به راستى منظور از اين سخن چيست؟
    معناى اين سخن اين است: هر كس پيامبر را اذيّت كند، خدا را اذيّت كرده است، قرآن اين گونه به انسان ها هشدار مى دهد تا پيامبر را آزار ندهند و او را به خشم نياورند. هر كس پيامبر را آزار دهد، خدا را آزار داده است.

    * * *


    آن شب را فراموش نمى كنم، شبى كه مهمان خانه دوست بودم و دور آن خانه زيبا طواف مى كردم. صدايى به گوشم رسيد. يكى در كنار من راه مى رفت و با صداى بلند چنين مى گفت: "خدايا ! تو لعنت كن آنانى كه خلفاى پيامبر تو را لعنت مى كنند".
    من اوّل به او توجّه نكردم، امّا او اين سخن را بارها و بارها تكرار كرد، گويا او مى خواست كه من اين دعا را بشنوم !
    او خيال مى كرد كه من دارم در حال طواف، زيارت عاشورا مى خوانم، براى همين جمله خود را بارها تكرار كرد.
    نگاهى به او كردم، لبخندى زدم و به او سلام كردم. او جواب سلام مرا داد. به او گفتم آيا دوست دارى قدرى با هم گفتگوى علمى داشته باشيم. قبول كرد. كنارى رفتيم و گفتگوى ما آغاز شد، من گفتم:
    ــ برادر ! آيا قول مى دهى كه اين نشست ما، فقط يك گفتگوى علمى باشد.
    ــ بله. من از بحث علمى بسيار خوشحال مى شوم.
    ــ برادر ! تو در هنگام طواف چه دعايى مى خواندى؟
    ــ من اين دعا را مى خواندم: "خدايا ! هر كس كه خلفاى پيامبر را لعنت كند، تو آن ها را لعنت كن".
    ــ برادر ! منظور شما از خلفاى پيامبر چه كسانى هستند؟
    ــ منظور من، خليفه اوّل و دوم و سوم مى باشند كه بعضى ها آنان را لعنت مى كنند.
    ــ خوب، بگو بدانم چه كسانى آن ها را لعنت مى كنند؟
    ــ من شنيده ام كه شيعيان آنان را لعنت مى كنند.
    ــ برادر! آيا تا به حال، دليل اين كار را از ايشان پرسيده اى؟
    ــ نه.
    ــ برادر! پس گوش كن، مى خواهم مطلبى برايت بگويم، مطلب من سه مقدّمه دارد، مقدّمه اوّل من اين است: قرآن مى گويد: "هر كس پيامبر را آزار دهد، خدا در دنيا و آخرت او را لعنت مى كند". آيا اين آيه را خوانده اى؟
    ــ آرى، اين، آيه 57 سوره احزاب است.
    ــ آيا قبول دارى اگر كسى پيامبر را خشمناك و غضبناك كند، خدا را آزار داده است؟
    ــ آرى !
    ــ مقدّمه دوم من را بشنو ! آيا اين حديث را شنيده اى كه پيامبر فرمود: "دخترم، فاطمه پاره تن من است، هر كس او را بيازارد مرا آزرده است، هر كس او را غضبناك كند، مرا غضبناك كرده است".[4]
    ــ بله. اين حديث در كتاب هاى معتبر ما نقل شده است، اين حديث حتّى در كتاب "صحيح بخارى" هم آمده است و تو مى دانى كه "صحيح بخارى"، بهترين كتاب ما مى باشد.
    ــ يعنى اين حديث صحيح است و اشكالى ندارد؟
    ــ بله. حديث صحيح است.
    ــ امّا مقدّمه سوم، در كتاب "صحيح بخارى" اين حديث نقل شده است كه وقتى فاطمه(عليها السلام) از ابوبكر ارث خود را طلب نمود، ابوبكر از پرداخت آن به فاطمه(عليها السلام) خوددارى كرد. به همين دليل، فاطمه(عليها السلام) از ابوبكر خشمناك شد و ديگر فاطمه(عليها السلام) هرگز با ابوبكر سخن نگفت.[5]
    ــ خوب، حالا حرف اصلى تو چيست؟
    ــ اگر سه مقدّمه مرا قبول كردى. حالا من اين سه مقدّمه را كنار هم مى گذارم: فاطمه(عليها السلام) از ابوبكر خشمناك بود، هر كس فاطمه(عليها السلام) را آزار دهد، پيامبر را آزار داده است، هر كس پيامبر را آزار دهد، لعنت خدا براى اوست.
    ــ منظور تو از اين حرف ها چيست؟
    ــ من بيش از اين توضيح نمى دهم، تو خودت بنشين و فكر كن ! ببين به چه نتيجه اى مى رسى، اگر شيعيان بعضى از اطرافيان پيامبر را لعن مى كنند، دليلش واضح است. من از كتاب هاى خود شما دليل آوردم. آنانى كه فاطمه(عليها السلام)را آزردند، خدا آن ها را لعنت كرده است !

    * * *


    پس از رحلت پيامبر، مردم با ابوبكر بيعت كردند، حوادث دردناكى براى عزيزان پيامبر پيش آمد، چند ماه گذشت. فاطمه(عليها السلام) در بستر بيمارى افتاد، ابوبكر و عمر تصميم گرفتند به عيادت فاطمه(عليها السلام) بروند. آنان به على(عليه السلام)خبر دادند و قرار شد نزد فاطمه(عليها السلام) بروند.
    ابوبكر و عُمَر وارد خانه فاطمه(عليها السلام) شدند . سلام كردند و نشستند، فاطمه(عليها السلام)جواب آنان را نداد و روى خود را برگرداند .[6]
    عُمَر نگاهى به ابوبكر كرد و از او خواست تا سخن خود را آغاز كند .
    ابوبكر چنين گفت: "اى فاطمه ! اى عزيز دل پيامبر ، تو مى دانى كه من تو را بيش از دخترم، عائشه دوست دارم".[7]
    امّا فاطمه(عليها السلام) جوابى نداد، ابوبكر گفت: "اى دختر پيامبر! آيا مى شود ما را ببخشى ؟".[8]
    فاطمه(عليها السلام) همان طور كه روى خود را به ديوار كرده بود، چنين گفت:
    ــ آيا شما از پيامبر شنيديد كه فرمود: "فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم ، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟"
    ــ آرى ، اى دختر پيامبر ! ما اين حديث را از پيامبر شنيديم .
    ــ شكر خدا كه شما به اين سخن اعتراف كرديد .
    فاطمه(عليها السلام) دستان خود را به سوى آسمان گرفت و روى خود را به سوى آسمان كرد و از سوز دل چنين فرمود: "بارخدايا ! تو شاهد باش ، اين دو نفر مرا آزار دادند و من از آن ها راضى نيستم ".[9]
    سپس رو به آن ها كرد و فرمود: "به خدا قسم ! هرگز از شما راضى نمى شوم ، من منتظر هستم تا به ديدار پدرم بروم و شكايت شما را به او كنم ".[10]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴: از كتاب راه روشنايى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن