اسم او "حارِث اَسَدى" و از ياران امام باقر(عليه السلام) بود، او در كوفه زندگى مى كرد، در يكى از سال ها كه براى حجّ به مكّه رفته بود، در آنجا با امام باقر(عليه السلام)ملاقات كرد، او تلاش مى كرد كه در بيشتر وقت ها با امام همراه باشد تا بتواند بهره بيشترى ببرد.
يك روز امام باقر(عليه السلام) براى "حارِث اَسَدى" اين ماجرا را نقل مى كند:
سال ها پيش همراه با پدرم به داخل كعبه رفتم. دو ستون در داخل كعبه بود، كنار يكى از ستون ها، سنگ مرمر قرمزى بود. وقتى پدرم نمازش را خواند به من گفت: "در همين جا، دشمنان ما در زمان پيامبر نشستند و با هم پيمان بستند. پيمان آنان اين بود كه هر وقت پيامبر از دنيا رفت، آنان تلاش كنند كه حكومت به خاندان پيامبر نرسد".
[46] "حارِث اَسَدى" اين ماجرا را شنيد و به فكر فرو رفت، اين اوّلين بارى بود اسم "صحيفه ملعونه" به گوشش رسيده بود، پيمان نامه اى كه بين گروهى از منافقان در كعبه بسته شد، آنان با هم پيمان بستند كه حقّ على(عليه السلام) را غصب كنند. پيمان نامه اى كه لعنت خدا را براى آنان به همراه داشت.
عرب هاى جاهلى رسمى داشتند كه پيمان هاى مهم خود را يا در كعبه مى بستند يا نوشته اى مى نوشتند و آن را در كعبه قرار مى دادند. منافقان براى اين كه خاطر جمع باشند كه همه به اين پيمان عمل مى كنند، در داخل كعبه اين گونه پيمان بستند، سپس آن را در گوشه اى از كعبه زير خاك مخفى كردند.
* * *
مناسب مى بينم در اينجا سخنى كوتاه از امام صادق(عليه السلام) بنويسم كه درباره اين "صحيفه ملعونه" است، آن حضرت فرمودند: "زمانى كه آن نوشتار نوشته شد، حسين(عليه السلام)به شهادت رسيد". (هنگام نوشتن آن صحيفه، امام حسين(عليه السلام)تقريباً هفت سال داشت).
[47] آرى، همه مصيبت هاى اهل بيت(عليهم السلام) از همان روز آغاز شد، همه دشمنى ها در آن روز برنامه ريزى شد.