کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پنج

      فصل پنج


    پيامبر در مسجد نشسته بود، گروهى از يارانش نزد او بودند، پيامبر اين ماجرا را براى آنان بيان كردند:
    خدا اراده كرد تا آدم (عليه السلام) را خلق كند، پس پيكر او را آفريد و روح در او دميد و او از جاى خود برخاست. آدم (عليه السلام)نگاهى به عرش خدا كرد، در آنجا پنج موجود نورانى ديد كه عبادت خدا را به جا مى آوردند و گاهى به ركوع مى رفتند و گاهى به سجده.
    آدم (عليه السلام) قدرى فكر كرد، او مى خواست بداند آنها كيستند، براى همين به خدا چنين گفت:
    ــ بارخدايا! آيا قبل از آن كه مرا بيافرينى، كس ديگرى را از خاك خلق كرده اى؟
    ــ نه.
    ــ پس اين پنج موجود نورانى كيستند كه اين قدر به انسان شبيه مى باشند؟
    ــ اى آدم! اين پنج تن از نسل تو هستند، اگر آنها نبودند، هرگز تو را نمى آفريدم. اگر آنان نبودند، بهشت، جهنم، عرش، كرسى، آسمان و زمين، فرشتگان، انسان و جنّ را خلق نمى كردم.
    ــ بارخدايا! نام آنان چيست؟
    ــ محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين.
    ــ بارخدايا! براى من درباره آنان بيشتر سخن بگو!
    ــ اى آدم! به عزّت و عظمت خود سوگند ياد مى كنم، هر كس به مقدار ذرّه اى كوچك، دشمنى آنان را به دل داشته باشد، جايگاه او جهنم خواهد بود. اى آدم! اين پنج تن، برگزيدگان من هستند; كسى كه آنان را دوست بدارد، سعادتمند مى شود و كسى كه آنان را دشمن بدارد، هلاك مى گردد، اى آدم! هرگاه خواستى از من حاجتى طلب كنى، پس به آنان توسّل پيدا كن و آنان را واسطه درگاه من قرار بده![6]
    و اين گونه بود كه آدم (عليه السلام) با حقيقت بزرگى آشنا شد، او آموخت كه در گرفتارى ها به اين پنج نور مقدّس، توسل پيدا كند.

    * * *


    خدا فرمان داد تا همه فرشتگان بر آدم (عليه السلام) سجده كنند، همه آنان تسليم امر خدا شدند ولى شيطان اطاعت نكرد و حاضر نشد بر آدم (عليه السلام) سجده كند. خدا شيطان را از درگاه خود دور كرد و به آدم (عليه السلام) چنين گفت: "اى آدم! همراه با همسرت، حوّا در بهشت ساكن شويد و از نعمت هاى زيباى آن استفاده كنيد ولى هرگز به درخت ممنوعه نزديك نشويد".
    آدم و حوّا در بهشت، زندگى خويش را آغاز كردند، امّا شيطان بيكار ننشست، او تصميم گرفت آنان را وسوسه كند تا از ميوه آن درخت ممنوعه بخورند.
    خدا پرده از مقابل چشم آدم برداشت، آنان عرش خدا را ديدند، خدا به آنان چنين گفت: "اى آدم! آن نورهايى كه در عرش مى بينى، نور بهترين بندگان من است. بدان كه اگر آن ها نبودند، من تو را خلق نمى كردم! آنان خزانه دار علم و دانش من هستند و اسرار من نزد آنان است. هرگز آرزوى مقام آن ها را نكن كه مقام آن ها بس بزرگ و بالاست. آن نورها، نور محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين مى باشد، همه آنان از نسل تو مى باشند".[7]

    * * *


    آدم (عليه السلام) اين سخن را شنيد، او همراه با همسرش در بهشت بود، مدّتى گذشت، او لحظه اى با خود فكر كرد كه من كسى هستم كه همه فرشتگان بر من سجده كرده اند، كاش مقام من، مثل آن پنج نور مقدّس مى شد؟!
    همين كه اين فكر از ذهن او گذشت، خدا او را به حال خود رها كرد، خدا به او گفته بود كه نبايد در قلب خود، حسدى به آن پنج نور مقدّس داشته باشد، همين مقدار حسد باعث شد تا خدا توفيق را از او بگيرد.[8]
    در همان لحظه شيطان آمد و با آدم و حوّا چنين گفت:
    ــ اى آدم! اى حوّا! من خير و صلاح شما را مى خواهم. آيا مى دانيد چرا خدا به شما دستور داد كه نزديك آن درخت نشويد؟
    ــ نه. نمى دانيم.
    ــ اگر شما از ميوه آن درخت بخوريد، يا فرشته خواهيد شد يا زندگى جاويد خواهيد داشت. به خدا قسم، من خير و صلاح شما را مى خواهم!
    آدم و حوّا هرگز فكر نمى كردند كسى به نام خدا، قسم دروغ بخورد، لحظه اى غافل شدند و فريب شيطان را خوردند، آنان اصلاً نيازى به ميوه آن درخت نداشتند، امّا حريص شدند و از ميوه آن درخت خوردند و خدا آنان را از بهشت بيرون كرد.[9]
    آرى، آدم از بهشت رانده شد، او از حوّا هم خبرى نداشت، نمى دانست كه همسرش كجاست، وحشت همه وجودش را فرا گرفت. آدم نگاهى به اطراف خود كرد، او نمى دانست چه بايد كند.
    او سر خود را به سوى آسمان گرفت و گريست، سپس سر به سجده نهاد و از خدا طلب رحمت كرد. گريه آدم چهل روز طول كشيد...[10]
    آدم پشيمان بود، او مدّتى طولانى در سجده گريه كرد و اشك ريخت و گفت: "خدايا! من بنده تو هستم، من به خودم ظلم كرده ام...".
    صدايى به گوش آدم رسيد: سلام اى آدم!
    آدم سر از سجده برداشت، چه كسى بر او سلام كرد؟ آدم جبرئيل را ديد، جواب سلام او را داد. جبرئيل به او گفت: "خدا مرا به سوى تو فرستاده است. تو بايد خدا را به حقّ پنج تَن قسم دهى; پس چنين بگو: اى خدا تو را به حقّ محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) مى خوانم".
    آدم (عليه السلام) خدا را به حق پنج تن قسم داد، اشك او جارى شد... آنگاه خدا توبه اش را پذيرفت.[11]

    * * *


    سيدفضل الله مى گويد: "فاطمه (عليها السلام) هم سطح زنان عادى است"، چگونه چنين چيزى ممكن است، در حالى كه خدا در ابتداى خلقت براى آدم (عليه السلام)از فاطمه و مقام او سخن گفته است؟
    مناسب مى بينم كه در اينجا اين ماجرا را هم نقل كنم:
    روزى از روزها، پيامبر رو به ياران خود كرد و چنين فرمود: "خدا نورِ فاطمه را قبل از آن كه آسمان ها و زمين را خلق كند، آفريد".
    وقتى مردم اين سخن را شنيدند به فكر فرو رفتند، يكى از آنان رو به پيامبر كرد و گفت: "اى پيامبر! اگر فاطمه قبل از خلقت آسمان ها و زمين خلق شده است، پس او ديگر انسان نيست، بلكه او حُوريه است".
    پيامبر در جواب چنين گفت: "فاطمه حُوريه اى به شكل انسان است، خدا قبل از اين كه آدم را بيافريند، فاطمه را آفريد، خدا فاطمه را از نورِ عظمت خودش خلق كرد. نورِ فاطمه در عرش خدا بود و خدا را ستايش مى كرد و او را حمد و تسبيح مى نمود".[12]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵: از كتاب نور مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن