کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهل

      فصل چهل


    دشمنان قصد داشتند كه به مدينه حمله كنند، مسلمانان به فكر دفاع از شهر مدينه بودند، على(عليه السلام) هم كه به عنوان شجاع ترين رزمنده اسلام شناخته مى شد چند روزى بود كه درگير اين مسأله شده بود.
    اوّلين ماه هاى زندگى شماست، هنوز خدا به شما فرزندى نداده است، تو در خانه، منتظر آمدن على(عليه السلام) بودى، سرانجام انتظار به سر آمد، او به خانه آمد، سلام كرد و در گوشه اى نشست، او خيلى خسته بود، نياز به استراحت داشت، چند ساعت گذشت، او رو به تو كرد و گفت:
    ــ فاطمه! آيا غذايى دارى؟
    ــ در خانه چيزى نيست.
    ــ چرا زودتر به من خبر ندادى؟
    ــ من به سفارش پدرم عمل كردم. او بارها به من سفارش كرد كه چيزى از تو نخواهم. او به من گفت: اگر شوهرت چيزى به خانه آورد بپذير و گرنه از او چيزى درخواست نكن![65]
    على(عليه السلام) از جا برخاست و به بيرون خانه رفت تا مقدارى جو و گندم و خرما تهيّه كند و به خانه بياورد...

    * * *


    تاريخ مات و مبهوت از اين سخن توست، سه روز در خانه چيزى براى خوردن پيدا نمى شود و وقتى شوهر تو نزد تو مى آيد باز هم سكوت مى كنى و از او نمى خواهى كه برود غذا تهيّه كند، بر گرسنگى صبر مى كنى ولى لب به سخن نمى گشايى! تو عهد كرده اى كه هرگز از على(عليه السلام) چيزى كه از جنس دنيا باشد، نخواهى و به اين عهد خود وفادار ماندى!
    ما ادّعا مى كنيم كه پيرو تو هستيم ولى چقدر از راه و روش تو دور هستيم، كاش فقط ذرّه اى به تو شبيه بوديم! زنى كه مقدارى به تو شبيه باشد ديگر از شوهرش، خواسته هاى نابجا نخواهد داشت، چقدر مردانى را مى شناسم كه به خاطر اين كه همسرشان هوس گردنبند و دستبند طلا كرده اند، وام گرفته اند و قرض هاى زيادى دارند!
    يادم نمى رود يكى از دوستانم مرا ديد و از من تقاضا كرد تا با پسرش سخن بگويم و او را به ازدواج تشويق كنم، من اين كار را كردم و قرار شد به خواستگارى دخترى برويم، شب خواستگارى فرا رسيد. من هم همراه آنان بودم، دختر و پسر ساعتى با هم سخن گفتند، بعد از آن، ديدم كه پسر بسيار ناراحت است و از ازدواج پشيمان شده است، ما عذرخواهى كرديم و از آن خانه بيرون آمديم.
    فردا من آن پسر را ديدم و با او سخن گفتم، از او پرسيدم كه چرا چنين كردى؟ او چنين گفت: "آن دختر از خانواده اى مذهبى بود، ولى از همان ديشب از من خواست كه خانه اى آنچنانى، ماشين آنچنانى برايش تهيّه كنم و... اگر ازدواج اين است من ديگر ازدواج نمى كنم".
    كاش مى دانستيم كه خواسته هاى مادى هرگز نمى تواند آرامش را براى انسان فراهم كند! چقدر زندگى ها به خاطر همين خواسته هاى زنان، جهنّم شده است. اين حكايت خيلى از زندگى هاى امروز است: مرد در روز با هزاران دغدغه و دشوارى دست به گريبان است، او بعد از كار به خانه مى آيد تا قدرى بياسايد و از فشار مشكلات بكاهد و شور و نشاط لازم را به دست آورد، ولى همين كه قدم به خانه مى گذارد، با فشارها و خواسته هاى همسرش روبرو مى شود. روشن است كه اين نوع زندگى، نامش زندگى نيست...
    بانوى من! ديگر سكوت مى كنم و از دردها نمى نويسم، خيلى از زنان اين جامعه ادّعا مى كنند پيرو تو هستند، امّا در عمل پيرو چه كسى هستند، خدا مى داند، ما عادت كرده ايم دروغ بگوييم، و گرنه وضع جامعه ما اين چنين نبود!
    نمى دانم چه شده است كه بسيارى از زنان با هم مسابقه گذاشته اند تا غرور مردانه همسرشان را ناديده بگيرند، كاش آنان مى دانستند كه نداشته ها را مى توان جبران كرد ولى براى غرور شكسته يك مرد، هيچ جبرانى نيست!


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴۰: از كتاب راه مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن