از كودكى بارها شنيده ام كه بهشت زير پاى مادران است، امّا نمى دانستم آنچه شنيده ام، يادگارى از توست. بانوى من! اين سخن توست: "آماده خدمت به مادر باش كه بهشت زير پاى مادر است".
[51] من اگر سعادت دنيا و آخرت را مى خواهم بايد به مادر خويش خدمت كنم، پيامبر هم همواره از جوانان مى خواست تا پدر و مادر خود را احترام كنند و در خدمت آنان باشند و به آنان مهربانى كنند، در اينجا مناسب مى بينم ماجرايى را بنويسم:
يك روز جوانى نزد پيامبر آمد و چنين گفت: "خيلى علاقه دارم كه به جهاد بروم و در راه خدا با دشمنان بجنگم، ولى پدر و مادرم پير شده اند و از رفتن من ناراحت مى شوند، زيرا آنها با من اُنس دارند".
پيامبر به او پاسخ داد: "اى جوان! كنار پدر و مادر خود بمان. به خدايى كه جانم در دست قدرت او است، اين كه يك شب كنار پدر و مادر خود بمانى و آنها با تو انس بگيرند از يك سال جهاد در راه خدا بالاتر است".
[52] پيامبر جهاد در راه خدا را بالاتر از چهل سال عبادت مى دانست، پس اگر يك شب در كنار پدر و مادر خود باشى بهتر از اين است كه 142 قرن عبادت كرده باشى!!
[53] من جوان هايى را مى شناسم كه به خيال خودشان حسرت شهادت دارند، امّا دريغ از يك مهربانى نسبت به پدر و مادرشان! چقدر از افراد را مى شناسم كه اهل نماز و عبادت هستند و مى خواهند خدا را خوشحال كنند، امّا به پدر و مادر خود مهربانى نمى كنند!
براى رسيدن به معنويّت، براى رسيدن به خدا، براى رفتن به آغوش مهر خدا، هيچ راهى بهتر و نزديك تر از مهربانى به پدر و مادر نيست...
* * *
يك روز پيامبر به خانه تو آمد، تو در آن لحظه نماز مستحبى مى خواندى، وقتى صداى پدر را شنيدى نماز خود را به احترام پدر شكستى و به استقبال پدر رفتى و دست او را بوسيدى، آرى تو اين گونه به ما درس دادى كه با پدر خويش با بزرگوارى رفتار كنيم.
[54] پدر نيز از تو احترام زيادى مى گرفت، وقتى تو به خانه اش مى رفتى به احترام تو از جا برمى خاست و پيشانى تو را مى بوسيد، او وقتى تو را مى ديد چنين مى گفت: "پدر به فداى تو!".
[55]