اگر من همه امكانات مادى را داشته باشم و غرق در ثروت باشم، باز هم غم فردا و رنج آينده را با خود دارم، بناى اين دنيا بر كوچ است، هيچ چيز ثابت نمى ماند.
اين حقيقت زندگى دنيا است، ترس جدايى از اين نعمت ها، وجود مرا مى سوزاند، كسى با داشتن همه دنيا باز به آرامش نمى رسد، در بهار، ترس از پاييز همراه من است، در متن خوشى هاى دنيا، فرداى جدايى در انتظار من است، زندگى، چيزى جز يك سفر نيست، بايد گذاشت و گذشت. مرگ در كمين است و وقتى فرا برسد بايد همه اين ها را گذاشت و با دست خالى از اينجا رفت، هيچ كس نتوانسته است جز يك كفن، چيز ديگرى با خود ببرد.
من با امكانات دنيا به آرامش نمى رسم! من از خدا مى خواهم كه در دنيا به من آرامش بدهد، در دل من بى نيازى قرار دهد، به جايى برسم كه حتّى با رنج ها و سختى ها، آرام باشم، سختى ها را نشانه مهربانى دوست بدانم، اين گونه است كه من به "بهشت نقد" رسيده ام! همين دنيا، براى من بهشت مى شود و من به آرامش مى رسم!
افراد زيادى را ديده ام كه همه امكانات را دارند ولى روى آرامش را نديده اند، در عمق وجود آنان، رنج، ريشه دوانده است، در ظاهر ثروتمندند امّا باطن آنان در فقر است، دنيا همانند آب درياست، هر چه مى نوشند، بيشتر تشنه مى شوند، فرياد تشنگى از وجودشان بلند است و اين تشنگى، امان آنان را بريده است.
* * *
از خدا مى خواهم غناىِ باطن به من بدهد، كارى كند كه من حقيقت دنيا را بشناسم و از آن دل بكنم، آن وقت است كه در اوج سختى ها، آرام هستم.
اين درس بزرگى است كه حماسه كربلا به من مى دهد، وقتى تير حرمله، گلوى على اصغر(عليه السلام) را پاره كرد، امام حسين(عليه السلام)چنين با خدا مناجات مى كند: "خدايا! تحمّل اين مصيبت ها بر من آسان است، زيرا مى دانم تو شاهد هستى".
[14] آرى، آنچه رنج را برمى دارد، راحتىِ دنيا نيست، هيچ كس با دنيا به آرامش نرسيده است، آرامش در اين است كه قلب انسان همچون قلب امام، چنان بزرگ شود كه مصيبت ها را چون در راه خداست، آسان ببيند.