کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سيزده

      فصل سيزده


    راننده بيابان هستى، با كاميون به شهرهاى مختلف بار مى برى، جلو كاميون با خط درشت در بالاى آن چنين نوشته اى: "يا على اصغر(عليه السلام)". اين جمله نشان دهنده عشق تو به اهل بيت(عليهم السلام) است، همه اين را مى دانند. تو جلو فرمان كاميون خود، قسمتى از پرچم سبز هيأت على اصغر را قرار داده اى و گاهى آن را مى بوسى و بر چشم مى گذارى.
    روزى از روزها بارى را به زاهدان مى برى، وقتى به آن شهر مى رسى، نصف روز معطّل مى شوى، با مسؤول انبارى كه بار، آنجا خالى مى شود، دوست مى شوى، او از اهل سنت است، نهار مهمان او مى شوى، بعد از صرف نهار او به تو مى گويد: "برادر! چرا نام غير خدا را روى كاميون خود نوشته اى؟ مگر نمى دانى اين كار، شرك است؟ اين خرافه پرستى است! تو بايد فقط از خدا يارى بطلبى و فقط او را صدا بزنى. تو چرا يك پارچه سبز رنگ را مى بوسى و بر چشم مى گذارى؟ اين كارها همه اش گناه است!".
    از اين سخن او تعجّب مى كنى، مى فهمى كه او همانند وهابيّت فكر مى كند، وهابى ها تبرك و توسل را قبول ندارند و آن را شرك مى دانند. تو يك راننده هستى، اطلاعات زيادى ندارى كه پاسخ او را بدهى، براى همين سكوت مى كنى، بعد از ساعتى بار كاميون تخليه مى شود و تو به سوى وطن خودت حركت مى كنى.
    از چندين نفر سؤال مى كنى، امّا تو به دنبال جوابى هستى كه بتوانى آن را به آن وهابى بگويى تا اين كه آن شب بارانى، مهمان من شدى و ماجراى خودت را بيان كردى.
    من از تو خواستم تا صدايم را ضبط كنى و بارها به آن گوش كنى تا مطالب را به خوبى به حافظه ات بسپارى، من آن شب براى تو ده دقيقه سخن گفتم و تو با دقّت به سخنانم توجه كردى و بعضى مطالب مهم را يادداشت نمودى.

    * * *


    نزديك زاهدان هستى، تو بيش از هزار كيلومتر رانندگى كرده اى، تو ده ها بار سخنان مرا گوش كرده اى. ديگر آماده گفتگو با آن وهابى هستى!
    آفرين بر غيرت تو! آفرين!
    وقتى به انبار مى رسى، مسؤول انبار تو را به نهار دعوت مى كند، تو هم دعوتش را مى پذيرى، بعد از صرف نهار، گفتگوى شما آغاز مى شود و تو چنين سوال مى كنى:
    ــ برادر! من شنيده ام كه شما سخنان خليفه دوم، عُمربن خطاب را بيش از سخن پيامبر قبول داريد؟
    ــ چطور مگر؟
    ــ پيامبر ازدواج موقت را حلال كرد، امّا عُمر آن را حرام شمرد، شما تا امروز سخن عُمر را بر سخن پيامبر برترى مى دهيد.
    ــ آرى. اين سخن درست است. ما به نظرات سيدنا عُمر احترام زيادى مى گذاريم.
    ــ برادر! يادت هست دفعه قبل كه مهمان تو بودم، توسّل را خرافه پرستى و بت پرستى خواندى.
    ــ بله. توسل و كمك خواستن از غير خدا، شرك است.
    ــ برادر! من شنيده ام كه شما كتاب "صحيح بُخارى" را بهترين كتاب خود بعد از قرآن مى دانيد. در جلد چهارم اين كتاب صفحه 209 ماجرايى عجيب ذكر شده است.
    ــ بله. ما هر آنچه در كتاب "صحيح بخارى" آمده است، قبول داريم. حالا بگو بدانم اين ماجرا چيست؟
    ــ برادر! اين ماجرا ثابت مى كند كه خليفه دوم هم خرافه پرست بوده است و به خدا شرك ورزيده است!
    ــ اين چه حرفى است كه تو درباره سيّدنا عُمر مى زنى!
    ــ ببين در صحيح بخارى آمده است كه يك سال در مدينه قحطى شد، عُمر همراه با مردم دست به دعا برداشت و چنين دعا كرد: "اِنّا نَتَوّسَلُ اِليكَ بِعَمِّ نَبيِّكَ": خدايا ما به عموى پيامبر تو، توسل مى جوييم.
    ــ منظور تو از عموى پيامبر، عباس است؟
    ــ آرى، در آن زمان، پيامبر از دنيا رفته بود ولى عبّاس، عموى پيامبر زنده بود، خليفه شما به عموى پيامبر توسل جسته است. اگر توسل، شرك است، پس خليفه شما هم مشرك است![3]
    اينجا ديگر آن وهابى سكوت مى كند، چيزى نمى گويد، تو به آرامى گفتگو را ادامه مى دهى: وقتى خليفه دوم به عموى پيامبر توسل مى جويد، پس توسل جستن به على اصغر(عليه السلام) اشكال ندارد، على اصغر، فرزند نوه پيامبر است، او شيرخواره اى است كه به دستِ دشمنان، مظلومانه شهيد شده است، مقام شهيد كه از مقام هر كس ديگرى بالاتر است!

    * * *


    تو به ياد دارى كه او بوسيدن پرچم سبز على اصغر(عليه السلام) را گناه مى دانست، اكنون وقت آن است گفتگوى ديگرى را آغاز كنى:
    ــ برادر! آيا تو قرآن را قبول دارى؟
    ــ اين چه سوالى است مى پرسى؟ من مسلمان هستم و قرآن را كلام خدا مى دانم.
    ــ برادر! آيا آيه 96 سوره يوسف را خوانده اى؟ آنجا كه برادران يوسف به مصر مى آيند و برادر خود را مى شناسند، يوسف به آن ها مى گويد: "پيراهن مرا نزد پدرم ببريد تا او به چشمان خود بمالد كه به اذن خدا بينا خواهد شد".
    ــ آرى. من اين آيه را خوانده ام.
    ــ برادر! وقتى پدر يوسف، پيراهن يوسف را به چشم خود گذاشت چه اتّفاقى افتاد؟
    ــ قرآن مى گويد: چشم او بينا شد.
    ــ به راستى چرا يوسف پيراهن خود را فرستاد؟ حتماً در اين پيراهن اثرى بوده است. قرآن مى گويد كه پيراهن يوسف به اذن خدا شفا مى دهد. چطور وقتى يعقوب پيراهنى را به صورت مى كشد و شفا مى گيرد شرك نيست; امّا اگر من پرچم على اصغر را ببوسم، شرك و خرافه پرستى است؟
    سخن به اينجا كه مى رسد، بار ديگر او سكوت مى كند، فرصت را غنيمت مى شمارى و ادامه مى دهى: يعقوب پيامبر خدا بود، او پيراهن پسرش يوسف را به چشم گذاشت و آن را بوسيد و چشمش بينا شد، چطور شده است كه كار يعقوب با يكتاپرستى منافات ندارد، امّا كار من كه پرچم پسر نوه پيامبر را مى بوسم، بت پرستى است؟
    كار يعقوب، همان تبرّك است، من هم به تبرّك باور دارم، من پرچم عزاى شهيدان كربلا را بر چشم مى كشم، اگر كربلا نبود، امروز از اسلام هيچ اثرى نبود، من اين پرچم را بر چشم مى كشم، اين عشق زندگى من است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۳: از كتاب چهارسوق عشق نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن