کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفت

      فصل هفت


    هم شاعرى و هم مدّاح. سال ها در هيأت على اصغر(عليه السلام) مدّاحى كردى و براى عاشقان آن حضرت، نوحه خواندى، نواى گرم تو، جزئى از فرهنگ محلّه شده است، خيلى ها محرّم را با اشعار و نوحه خوانى تو مى شناسند، وقتى محرّم مى شود آنان در جستجوى نواى تو هستند.
    ديگر وقت گودبردارى زمين حسينيّه است، اين كار، هزينه زيادى مى خواهد، پول هاى هيأت صرف خريد بعضى از خانه ها شده است، مقدارى هم قرض روى دست هيأت باقى مانده است، فعلاً هيأت پولى براى پرداخت هزينه گودبردارى ندارد.
    تو خبر نداشتى كه بزرگان محل در جستجوى تو هستند، صبح تو به زيارت محمدهلال(عليه السلام) رفته اى، از آنجا به خانه برمى گردى كه به تو خبر مى دهند كه بزرگان محل با تو كار دارند، آنان مى خواهند نزد حاج رضا رحيم زاده بروند، او در كاشان است و ماشين هاى خاك بردارى زيادى دارد. بزرگان محل مى خواهند تو هم همراه آنان باشى. قبول مى كنى و همراهشان به سوى خانه حاج رضا حركت مى كنى.
    هيچ كس از آمدن شما خبر ندارد، وقتى وارد خانه مى شويد، مى بينيد كه حاج رضا در بستر بيمارى است، سلام مى كنيد، او جواب مى دهد، شما در كنار بستر او مى نشينيد، حاج رضا تو را به خوبى مى شناسد، مى داند كه تو مدّاح هيأت على اصغر چهارسوق آران هستى. او تو را با اسم صدا مى زند و مى گويد: "حاج حسن هارونى! ديشب در خواب ديدم كه برايم روضه على اصغر مى خوانى، دلم مى خواهد الان برايم روضه بخوانى!".
    تو قبول مى كنى، بسم الله مى گويى و سلامى به امام حسين(عليه السلام)مى دهى و مصيبت جان سوز شهادت على اصغر(عليه السلام) را مى خوانى، حاج رضا به پهناى صورت اشك مى ريزد، بقيه هم گريه مى كنند، مجلس حال و هواى ديگرى پيدا مى كند...

    * * *


    لحظاتى مى گذرد، روضه تمام شده است، همه سكوت كرده اند، حاج رضا رو به جمع مى كند و مى گويد: "شما حتماً كارى داشته ايد كه به اينجا آمده ايد".
    تو ماجراى حسينيّه على اصغر(عليه السلام) را براى او بازگو مى كنى، براى او مى گويى كه خانه هاى زيادى خريدارى شده است، همه آن ها تخريب شده است، زمين حسينيّه آماده گودبردارى است، امّا هيأت على اصغر(عليه السلام)نمى تواند اين هزينه را تأمين كند.
    وقتى او اين سخن را مى شنود، لحظه اى كوتاه سكوت مى كند، در دل خود عهدى با على اصغر(عليه السلام) مى بندد، سپس پسرش را صدا مى زند و مى گويد: "بگو بدانم ماشين هاى خاك بردارى كجا هستند؟"، پسر مى گويد: "همه را براى انجام كارى به بيرون از شهر فرستاده ايم". پدر مى گويد: "هماهنگ كن كه پس فردا همه ماشين ها در محل حسينيّه على اصغر باشند، تا زمانى كه كار گودبردارى حسينيّه تمام نشود، جاى ديگرى كار نكنيد، هزينه اين كار به حساب على اصغر(عليه السلام)است، هيچ كس پولى از هيات دريافت نكند".
    دو روز مى گذرد، اوّل صبح، ده ها ماشين خاك بردارى وارد محلّه مى شوند، كار گودبرداى آغاز مى شود، كار گودبردارى در مدّت يك هفته انجام مى شود.
    اگر قرار بود براى اين كار هزينه اى پرداخت شود، بايد پول زيادى جمع آورى مى شد، معلوم نبود اين كار چه زمانى انجام مى شد، امّا عشق على اصغر(عليه السلام)همه چيز را درست كرد، حالا ديگر بايد به فكر ساخت حسينيّه بود.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب چهارسوق عشق نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن