کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهارده

      فصل چهارده


    حتماً شما با كسى آشنا شده ايد كه او بسيار اهل عبادت و ديندارى بوده است و به اين دليل به او علاقه پيدا كرده و دايم از او تعريف و تمجيد كرده ايد.
    مثل اين جريان براى "سليمان ديلمى" پيش آمد كه با كسى آشنا شده بود و او را اهل عبادت و ديندارى يافت و براى همين در حضور امام صادق(عليه السلام) از او تعريف كرد كه اى آقاى من! فلانى اهل نماز و روزه است و چه آدم ديندارى مى باشد.
    شما فكر مى كنيد برخورد امام صادق(عليه السلام) در مقابل اين تعريف ها چه بود؟
    آيا او هم مثل ما شيفته آن شخص شد؟
    عجيب است كه امام صادق(عليه السلام) به سليمان ديلمى چنين فرمودند: تو كه از فلانى اين همه تعريف مى كنى، آيا مى دانى كه او چقدر اهل عقل و انديشه است؟
    سليمان گفت: نمى دانم، من فقط عبادت ها و نمازهاى او را ديده ام.
    امام صادق(عليه السلام) فرمودند: همانا پاداش و بهره هر فرد از عبادت به اندازه عقل او است.
    بعد آن حضرت حكايت جالبى را براى سليمان نقل كردند كه من در اين جا آن را براى شما مى آورم.
    در ميان بنى اسرائيل شخصى بود كه در جزيره اى زندگى مى كرد و تمام عمر مشغول عبادت خداوند بود.
    جزيره اى كه او براى عبادت انتخاب كرده بود جزيره اى خوش آب و هوا و سرسبز و خرّم بود و درختان سر به فلك كشيده و نهرهاى آب زيادى داشت.
    يك روز يكى از فرشتگان، مجذوب عبادت هاى اين فرد شد و براى همين از خداوند خواست تا مقام اين بنده عبادت كننده را ببيند.
    البتّه اين فرشته خيال مى كرد كه اين شخص مقامى بس بزرگ نزد خداوند دارد.
    خداوند متعال، مقام آن عبادت كننده را نشان آن فرشته داد، آن فرشته بسيار متعجّب شد، چون ديد كه مقام او نزد خدا بسيار كمتر از آن چيزى است كه تصوّر مى كرد.
    چون خداوند متعال ديد كه اين فرشته از مقام كوچك اين شخص متعجّب شده است به فرشته وحى كرد كه مدّتى با اين فرد همراه و همدم شود تا به راز اين مسأله پى ببرد.
    فرشته به امر خدا به آن جزيره آمد و به صورت يك انسان به سوى خانه او رفت و درِ خانه او را زد.
    مرد گفت: تو كيستى؟، فرشته گفت: من شنيده ام كه تو در اين مكان مشغول عبادت خدا هستى، پس به نزد تو آمدم تا در كنار تو به عبادت خداوند مشغول باشم. آن شخص، فرشته را به خانه خود راه داد.
    يك روز سپرى شد و آن فرشته ديد كه اين بنده خدا همواره مشغول عبادت است.
    فردا صبح فرشته نگاهى به اطراف خانه آن مرد انداخت و گفت: عجب جاى باصفايى دارى، واقعاً كه براى عبادت كردن بسيار خوب است. مرد گفت: آرى، ولى اين جا يك عيب بزرگ دارد.
    فرشته با تعجّب گفت: چه عيبى؟ مرد گفت: نگاه كن، ببين چقدر علف هاى سبز در اين جا روييده است، من يك آرزويى دارم، كاش خداى ما يك گدرازگوشى مى داشت و ما آن درازگوش خدا را در اين علفزار مى چرانديم به راستى كه اين علف ها هدر مى رود و كسى از آنها استفاده نمى كند، چقدر خوب است كه درازگوش خدا اين علف ها را بخورد و افتخارى هم نصيب من شود.
    آن فرشته باور نمى كرد كه عقل اين فرد تا اين اندازه كم باشد كه از ميان اين همه آرزو، آرزوى چرا دادن درازگوش خدا را داشته باشد.
    او خدا را مانند يك انسانى ضعيف فرض كرده بود كه نياز به يك مركب دارد.
    خداوند چون تعجّب آن فرشته را ديد به او چنين وحى كرد: "من مقام و پاداش هر كس را به مقدار عقل او مى دهم".
    آرى، خدا به زيادى عبادت بنده خود نگاه نمى كند بلكه به زيادى عقل او نظر مى كند.[70]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۴: از كتاب چرا بايد فكر كنيم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن