نام من "اَصبَغ" است، يكى از ياران حضرت على(عليه السلام) هستم، اكنون مى خواهم يك خاطره براى شما نقل كنم:
روزى از روزها دلم براى مولايم تنگ شده بود، با خود گفتم نزد آن حضرت بروم. از خانه بيرون آمدم و به مسجد كوفه رفتم، وقتى به مسجد رسيدم ديدم مولايم در گوشه اى از مسجد نشسته است و به چيزى فكر مى كند، آثار حزن و اندوه را در صورت او مى ديدم.
سلام كردم و او جواب مرا داد و بار ديگر به فكر فرو رفت. نمى دانستم چه چيزى مولاى مرا ناراحت كرده است. رو به او كردم و گفتم:
ــ مولاى من! به چه فكر مى كنى و چرا اندوهگين هستى؟
ــ من به يازدهمين امامى كه بعد از من مى آيد فكر مى كنم، من به مهدى فكر مى كنم. كسى كه اين دنيا را از عدل و داد پر خواهد نمود. همانا مهدى از ديده ها پنهان خواهد شد و همين غيبت، عدّه زيادى را دچار شكّ و گمراهى خواهد نمود; البتّه گروهى هم در همان روزگار بر اعتقاد خود ثابت خواهند ماند و سعادتمند خواهند شد.
ــ مولاى من! آيا چنين اتّفاقى روى خواهد داد؟ آيا امام از ديده ها پنهان خواهد شد؟
ــ آرى! در آن روزگار كسانى كه بر امامت و اعتقاد بر مهدى باقى بمانند، نزد خدا بهترين بندگان او خواهند بود.
[21]