کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پنج

      فصل پنج


    يزيد، دوازدهمين خليفه در دمشق خلافت مى كند، برايت گفتم كه مردم او را به اسم "يزيدسوّم" مى شناسند.
    سال 126 هجرى است، در اين روزها حكومت با آشوب و شورش هاى زيادى روبرو شده است، اين شورش ها بيشتر از ميان خود بنى اُميّه مى باشد.
    مروان يكى از بزرگان بنى اُميّه است و به نام "مروان حِمار" مشهور است. او سپاهى آماده مى كند و به سوى دمشق حركت مى كند، او مى خواهد دمشق را تصرّف كند و يزيد را از خلافت سرنگون سازد.
    يزيد مى داند كه نمى تواند با مروان وارد جنگ شود، او تصميم مى گيرد هرطور هست مروان را راضى كند، براى همين نامه اى به مروان مى نويسد و به او پيشنهاد حكومت ارمنستان و آذربايجان را مى دهد.
    مروان مى بيند كه اين لقمه چرب و نرمى است، پيشنهاد يزيد را قبول مى كند و از جنگ منصرف مى شود. يزيد هم به سخن خود عمل مى كند و حكومت ارمنستان و آذربايجان را به مروان مى دهد.[55]
    ? ? ?
    ماه ذى الحجّه فرا مى رسد، يزيد بيمار مى شود، پزشكان از معالجه او نااميد مى شوند، يزيد در بستر بيمارى افتاده است، او مرگ را در جلوى چشم خود مى بيند.
    يزيد حدود شش ماه بيشتر خلافت نكرده است، شايد او اكنون با خود مى انديشد كه آيا حكومت چند ماهه ارزش اين همه خون و خونريزى را داشت؟ روز بيستم ذى الحجّه فرا مى رسد، آخرين سخن او اين است: "افسوس!" و بعد از آن از دنيا مى رود.[56]
    بعد از مرگ يزيد، برادرش (ابراهيم اموى) به خلافت مى رسد، امّا چه خلافتى!
    ديگر از آن خلافت هيچ شكوه و عظمتى باقى نمانده است.
    مروان فكرهايى در سر دارد، او كه در ارمنستان و آذربايجان حكومت مى كند، قدرت بيشترى پيدا كرده است. مروان به بزرگان دمشق نامه مى نويسد و از آنان مى خواهد با وى همكارى كنند.
    مروان به سوى دمشق حركت مى كند، سپاهيان دمشق به جنگ او مى آيند، امّا در اين جنگ از سپاه مروان شكست مى خورند، مروان به دمشق نزديك و نزديك تر مى شود، خليفه از دمشق فرار مى كند. مروان وارد دمشق مى شود و مردم به عنوان خليفه جديد با او بيعت مى كنند.
    اكنون مروان بايد منتظر شورش هاى بزرگان بنى اُميّه باشد. آيا مروان خواهد توانست به شورش ها خاتمه دهد؟ جنگ و نزاع در ميان بنى اُميّه پايانى ندارد![57]
    ? ? ?
    سال 127 فرا مى رسد، پسرعموى مروان در شهر حمص قيام مى كند، از طرف ديگر خوارج در عراق هم شورش مى كنند.
    حتماً خوارج را مى شناسى؟
    خوارج همان كسانى بودند كه در جنگ صفين در سپاه على(عليه السلام) بودند وقتى معاويه به شكست خود يقين پيدا كرده بود، قرآن ها را بر سر نيزه كرد، خوارج فريب خوردند و على(عليه السلام) را مجبور به پايان جنگ كردند.
    رهبر خوارج (ضحّاك) كه در عراق است فرصت را مناسب مى بيند و با همراهى ياران خود قيام مى كند و كوفه را تصرّف مى كند.[58]
    خلاصه آن كه امروز حكومت بنى اُميّه با مشكلات زيادى روبرو است.
    ? ? ?
    آيا هنوز ابراهيم عبّاسى را به ياد دارى؟
    بزرگ بنى عبّاس را مى گويم. او وقتى مى بيند ايّام حجّ نزديك است به مكّه مى رود تا هم حجّ به جا آورد و هم برنامه هاى خود را عملى سازد.
    در شرايط فعلى، رفت و آمد ياران او راحت تر شده است، در يكى از روزها عدّه اى از خراسان مى آيند و با او ديدار مى كنند. آنان دويست هزار سكّه طلا همراه خود آورده اند، اين پولى است كه مردم خراسان براى كمك به قيام براى ابراهيم عبّاسى فرستاده اند.
    چشم ابراهيم عبّاسى به اين دويست هزار سكّه طلا مى افتد، او خبر ندارد كه يارانش براى او كسى را آورده اند كه ارزش او از همه اين سكّه ها بيشتر است. آنان رمز موفقيّت اين قيام را پيدا كرده اند و به مكّه آورده اند.
    آن جا را نگاه كن! آن جوان هيجده ساله را مى بينى كه روبروى ابراهيم عبّاسى با كمال ادب نشسته است؟
    او ابومسلم است، ابومسلم خراسانى!
    ابومسلم در آينده نقش بزرگى در اين قيام خواهد داشت، در آينده او به عنوان "امير آل محمّد" شناخته خواهد شد. ابومسلم در اطراف كوفه به دنيا آمده است و در نوجوانى به خراسان رفته است.
    ياران ابراهيم عبّاسى به ابومسلم مى گويند: "اين مولاى توست". ابومسلم دست ابراهيم عبّاسى را مى بوسد و با او بيعت مى كند.
    ابومسلم بيش از يك سال نزد ابراهيم عبّاسى مى ماند، در اين مدّت ابراهيم عبّاسى، سياست و زيركى ابومسلم را مى پسندد، او سرانجام تصميم مى گيرد تا ابومسلم را به عنوان نمانيده جديد خود به خراسان بفرستد.
    اكنون ابومسلم به سوى خراسان حركت مى كند و ابراهيم عبّاسى نامه اى به ياران خود مى فرستد و از آنان مى خواهد تا رهبرى ابومسلم را قبول كنند.
    در ابتدا آنان از اطاعت ابومسلم سرباز مى زنند، زيرا او را جوانى كم سن و سال مى يابند ولى سرانجام اطاعت و فرماندهى او را قبول مى كنند.[59]
    ? ? ?
    در سال 128 ابومسلم از خراسان به مكّه مى آيد تا بار ديگر با ابراهيم عبّاسى ديدار كند، در اين ديدار سخنان مهمّى رد و بدل مى شود و سپس ابومسلم به سوى خراسان حركت مى كند.
    ابومسلم افرادى را به شكل تاجر براى دعوت مردم به قيام به همه جاى خراسان مى فرستد و زمينه را براى قيام مسلحانه آماده مى كند.
    از طرف ديگر مروان در دمشق بر تخت خلافت نشسته است، او تلاش مى كند تا اوضاع را سر و سامان دهد، امّا تلاش هاى او كمتر نتيجه مى دهد، ديگر از آن قدرت و جبروت حكومت بنى اُميّه خبرى نيست، وقتى بزرگان بنى اُميّه بر سر خلافت اختلاف دارند، ديگر چگونه مى توان به دوام اين حكومت اميد داشت؟
    از خراسان هم خبرهايى به گوش مى رسد، زيرا آنان از بنى اُميّه ظلم ها و ستم هاى زيادى ديده اند.
    اى مردم! آيا مى دانيد چه كسى خليفه شده است؟ ستمكارى خودخواه كه فقط به فكر خود و خاندان خود است، خليفه مانند امپراتور روم و شاهان ايران زندگى مى كند. اين حكومت تعداد زيادى از فرزندان پيامبر را به شهادت رسانده است. ما بايد براى خونخواهى خون آنان قيام كنيم.[60]
    ? ? ?
    قرآن همه مسلمانان را برابر مى داند، امّا بنى اُميّه به نژاد عرب امتيازات خاصّى دادند. آنان مردم را به دو دسته تقسيم مى كنند: عرب و غيرعرب. اين بعضى از قانون هاى معاويه است كه سال هاست در همه جا اجرا مى شود:
    1 - كسى كه عرب نيست حق ندارد با زن عرب ازدواج كند.
    2 - قاضى و فرماندار بايد حتماً عرب باشد.
    3 - با وجود عرب، نبايد غير عرب، امام جماعت بشود. همچنين اگر جايى عرب باشد، غير عرب حق ندارد در صف اوّل نماز جماعت بايستد.[61]
    ابومسلم مى داند كه مردم ايران زمين از اين بى عدالتى ها خسته شده اند، آنان به دنبال عدالت مى گردند. ابومسلم از علاقه مردم خراسان به آل محمّد آگاهى دارد، براى همين به اسم "آل محمّد" برنامه هاى خود را آغاز مى كند، او به مردم قول مى دهد كه عدالت و برابرى را برقرار كند، به طورى كه عرب با غيرعرب هيچ تفاوتى نداشته باشند، مردم خراسان به ابومسلم علاقه پيدا مى كنند و او رانجات دهنده خود مى دانند.
    ابومسلم مردى كاردان، شجاع، با تدبير و بسيار سخت گير است، او براى آينده برنامه هاى زيادى دارد.
    ابومسلم مى داند كه براى پيروزى بايد بر خراسان تمركز كند، زيرا اين سرزمين دو ويژگى دارد:
    اوّل: خراسان از مركز حكومت دور است و اين دورى مسافت به او اجازه مى دهد تا فعاليّت خود را افزايش دهد.
    دوم: مردم اين منطقه به خاندان پيامبر علاقه دارند، آنان خيال مى كنند كه بنى عبّاس نيز از خاندان پيامبر هستند.
    مردم خراسان نمى دانند كه بنى عباس از نسل عباس عموى پيامبر مى باشند. آنها نمى دانند كه خاندان پيامبر به كسانى گفته مى شود كه از نسل پيامبر و فرزندان فاطمه(عليها السلام) هستند.
    اهل خراسان كه از اين ستم ها خسته شده اند، به دنبال هر ندايى كه بلند شود مى آيند و ديگر كار ندارند كه صاحب اين ندا، از بنى عباس باشد يا از فرزندان فاطمه(عليه السلام).
    ? ? ?
    سال 130 فرا مى رسد، نامه اى مهم به دست ابومسلم مى رسد. اين نامه از طرف ابراهيم عبّاسى است. ابراهيم عبّاسى همراه اين نامه پرچم بزرگى را نيز براى ابومسلم مى فرستد. در اين نامه از ابومسلم خواسته شده است تا قيام را آغاز كند و دست به شمشير ببرد.
    ابومسلم به ياران خود خبر مى دهد كه روز 25 شعبان، قيام آغاز خواهد شد.
    حتماً دوست دارى بدانى كه ابومسلم قيام را از كجا آغاز مى كند؟
    او در خراسان است، امروز خراسان سرزمين بزرگى است، ازبكستان، تاجيكستان، تركمنستان و شمال شرق ايران در اين منطقه جاى دارد. به راستى ابومسلم از كجاى خراسان قيام را آغاز مى كند؟
    اطراف شهر "مَرو" در تركمنستان.
    اينجا روستاى "سفيدنج" است، جايى كه ابومسلم آن را براى آغاز قيام انتخاب كرده است، روستايى آباد كه در اطراف آن شصت روستا قرار دارد.
    شب 25 شعبان فرا مى رسد، از آن 60 روستا ياران ابومسلم به سوى او مى آيند، آنان آتش زيادى روشن مى كنند. اين علامت قيام آن ها مى باشد.
    صبح كه فرا مى رسد، ابومسلم پرچم "سحاب" را بر نيزه اى كه 6 متر ارتفاع دارد، نصب مى كند و آيه 39 سوره حجّ از قرآن را مى خواند:
    (أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَـتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُـلِمُوا)
    به كسانى كه ظلم شده است، اجازه جهاد داده شده است.
    ابومسلم با ياران خود سخن مى گويد: "اى مردم! آيا مى دانيد چرا اين پرچم را "سحاب" نام نهاده ايم؟ سحاب به معنى ابر است. اين پرچم به مانند ابر به همه جا خواهد رفت و ما سرتاسر زمين را فتح خواهيم كرد، بدانيد كه قيام ما جاودان است و تا ظهور حضرت عيسى(عليه السلام) باقى خواهد ماند".
    صداى الله اكبر به آسمان مى رود، همه شعار مى دهند:
    الرضا من آل محمّد.
    فرمانروايى از آل محمّد، امام ماست.
    آيا كسى مى داند كه منظور از اين فرمانروا كيست؟
    ابومسلم دستور مى دهد تا همه يارانش لباس سياه به تن كنند، لباس سياه، نشانه اين قيام است.
    ابومسلم معتقد است كه هيبت رنگ سياه از همه رنگ ها بيشتر است و ترس را در دل دشمن مى اندازد.
    ياران او مى توانند از اين لباس سياه بهره بردارى سياسى كنند. لباس سياه، لباس عزا است.
    ما در عزاى حسين(عليه السلام) و زيد، سياه به تن كرده ايم!! ما مى خواهيم انتقام خون آن ها را از بنى اُميّه بگيريم!
    ابومسلم آماده مى شود تا به شهر "مرو" حمله كند و آن شهر را از دست حكومت بنى اُميّه آزاد گرداند.[62]
    ? ? ?
    به مروان خبر مى دهند كه فرستاده اى از طرف فرماندار "مرو" رسيده است. مروان او را به حضور مى طلبد، او نامه اى به مروان مى دهد. مروان آن نامه را مى خواند.
    در اين نامه فقط چند بيت شعر نوشته شده است. ترجمه آن اشعار اين است: "در اينجا آتشى زير خاكستر مى بينم و مى ترسم به زودى زبانه كشد، كاش مى دانستم بنى اُميّه بيدارند يا خواب!".
    اين نامه يك هشدار است. مروان مى فهمد كه شورشى در حال شكل گيرى است، مروان دستور مى دهد تا ماجرا را پيگيرى كنند و بفهمند كه شورش در كجا ريشه دارد؟
    مأموران حكومتى موفّق مى شوند كه يكى از ياران ابراهيم عبّاسى را دستگير كنند، او مأموريت داشت تا نامه اى را از طرف ابراهيم عبّاسى براى ابومسلم به خراسان ببرد. مأموران نامه را از او مى گيرند و با خواندن آن نامه مى فهمند كه فتنه خراسان زير سر ابراهيم عبّاسى است.
    وقتى مروان از ماجرا باخبر مى شود دستور مى دهد تا هر چه سريع تر ابراهيم عبّاسى را دستگير كنند و به دمشق بياورند و به زندان اندازند.[63]
    مروان خيال مى كند كه با زندانى شدن ابراهيم عبّاسى ديگر كار تمام است، او نمى داند كه ابومسلم به تنهايى اين قيام را رهبرى خواهد كرد.
    مروان با خود فكر مى كند اكنون كه ابراهيم عبّاسى دستگير شده است، ديگر فرستادن نيرو به "مرو" لازم نيست. مروان نگران شورش در شهرهاى ديگر است.
    فرماندار "مرو" در انتظار نيروى كمكى است، او هر چه صبر مى كند از نيروى كمكى خبرى نمى شود، او نامه اى به فرماندار عراق مى نويسد و از او كمك مى خواهد. فرماندار عراق هم به او مى نويسد كه من سپاهى ندارم.
    ابومسلم روز به روز ياران زيادترى پيدا مى كند و بعد از سامان دهى سپاه خود به "مرو" حمله مى كند و آنجا را تصرّف مى كند.
    با تصرّف مرو، ابومسلم و يارانش به موفقيّت خود ايمان بيشترى پيدا مى كنند.
    ابومسلم دستور مى دهند تا از مردم شهر بيعت بگيرند. مراسم بيعت برگزار مى شود، همه مردم عهد و پيمان مى بندند كه ولايت فرمانروايى از آل محمّد را بپذيرند و از او اطاعت كنند.
    ابومسلم نه پاسدارى دارد و نه دربانى. او بسيار ساده زندگى مى كند و همين باعث مى شود كه مردم به او علاقه بيشترى پيدا مى كنند.
    اكنون در شهر، يك سخنران براى مردم از فضائل آل محمّد(عليهم السلام) مى گويد و ظلم ها و ستم هاى بنى اُميّه را بازگو مى كند.
    به راستى اين فرمانروايى كه از آل محمّد است، كيست؟ هنوز هيچ كس نمى داند، سياست اين است كه مردم هنوز خيلى چيزها را ندانند.
    اكنون ياران ابومسلم خود را آماده مى كنند تا به ديگر شهرهاى مهم خراسان حمله ببرند. هدف بعدى، شهر نيشابور است.[64]
    ? ? ?
    ابومسلم براى آينده برنامه ريزى دقيقى نموده است، او مى خواهد به ترتيب نيشابور، گرگان، رى، اصفهان را تصرّف كند و بعد از آن به سوى عراق حمله كند، او مى داند كه براى رسيدن به اين هدف نياز به زمان دارد، او براى دو سال برنامه ريزى كرده است.
    آرى! ابومسلم اميدوار است كه سپاه خراسان در سال 132 بتواند كوفه را فتح كند، با فتح كوفه ديگر راه زيادى براى سقوط دمشق نخواهد ماند.
    اكنون ابومسلم امير سرزمين خراسان است، او فرمانده اى براى سپاه خراسان انتخاب مى كند و دستور حمله را صادر مى كند، سپاه ابومسلم به سوى نيشابور حركت مى كند.[65]
    ? ? ?
    در اينجا مى خواهم در مورد گروه هاى مختلف برايت سخن بگويم، تو بايد از شش گروه مطّلع باشى تا بتوانى همراه من حوادث را پى گيرى كنى:
    گروه اوّل: بنى اُميّه
    آنان پيرو خليفه مى باشند، مروان بر تخت خلافت نشسته است. بعد از اين كه اختلافات ميان بزرگان بنى اُميّه روى داد، اين حكومت با مشكلات زيادى روبرو شده است.
    گروه دوم: سادات حسنى
    آنان كه از نسل امام حسن(عليه السلام) مى باشند، به فكر قيام هستند و با سيدمحمّد بيعت كرده اند، همان سيّدمحمّد كه از سادات حسنى است و عده اى او مهدى موعود مى دانند.
    گروه سوم: زيدى ها
    آن ها مى گويند هر كس از نسل فاطمه(عليه السلام) باشد و قيام كند، امام است، اگر يادت باشد گفتم كه يحيى، پسر زيد در خراسان قيام كرد و قبل از شهادتش، سيّدمحمّد را به عنوان امام بعد از خود معرّفى نمود، (همان سيّد محمّد كه از سادات حسنى است و مردم او را مهدى موعود مى دانند). اكنون زيدى ها او را به عنوان امام خود قبول دارند. گروه زيادى از زيدى ها در كوفه زندگى مى كنند.
    گروه چهارم: بنى عبّاس
    رهبر آنان ابراهيم عبّاسى است. قبلا برايت گفتم كه ابراهيم عبّاسى با سيّدمحمّد بيعت كرد، ولى در حال حاضر ابراهيم عبّاسى برنامه هاى خود را ادامه مى دهد. او ابومسلم را به خراسان فرستاده است و معتقد هستند بايد قيام را از آنجا شروع كرد. ابراهيم عبّاسى در همان منطقه حُميمَه (اردن) به سر مى برد.
    حتماً كيسانى ها را به ياد دارى. آنان پيروان محمّدحنفيه هستند و بعد از مرگ رهبر خود، اكنون ابراهيم عبّاسى را به عنوان امام خود قبول دارند. در واقع كيسانى ها استقلال خود را از دست داده اند و پيرو بنى عبّاس شده اند.
    گروه پنجم: خوارج
    آن ها در گوشه و كنار جهان اسلام دست به شمشير مى برند. مدّتى پيش، آنان موفّق شدند كوفه را تصرّف كنند ولى سرانجام شكست خوردند و آن شهر را ترك گفتند. آنان اكنون بيشتر در سيستان ايران مستقر هستند.
    آيا مى دانى چرا خوارج تاكنون نتوانسته اند در كار خود موفق باشند؟ آنان از يك رهبر، اطاعت نمى كنند. هر گروهى براى خودش، رهبرى دارد، آنان بدون برنامه ريزى دقيقى دست به شمشير مى برند.
    گروه ششم: شيعيان (شيعه جعفرى)
    شيعيان همان پيروان امام صادق(عليه السلام) مى باشند و از دستور آن حضرت اطاعت مى كنند. حتماً مى دانى امروز بيشتر شيعيان در كوفه زندگى مى كنند، در واقع امروز كوفه، مهد شيعيان است.
    سؤال مهمّى كه بايد جواب آن را پيدا كنيم اين است: برنامه امام صادق(عليه السلام) در اين شرايط چيست؟
    به راستى آن حضرت به چه فكر مى كند؟
    ? ? ?
    شيعيان من! به سوى من بياييد!
    به مدينه سفر كنيد! بياييد تا شما را از اقيانوس دانش خويش بهره مند كنم!
    اين فرصتى است طلايى كه براى شيعيان پيش آمده است و هرگز تكرار نخواهد شد.
    آرى! بعد از وفات پيامبر، شيعه ظلم هاى زيادى ديده است، كسانى كه بر تخت حكومت نشستند، مانع رشد مكتب شيعه شدند، نقل حديثى كه در مقام على(عليه السلام) و فرزندان آنان باشد، جرم بود، آنان دين خدا را دستخوش تغييرات قرار دادند و تا توانستند در دين بدعت ايجاد كردند.
    درست است كه على(عليه السلام) به مدّت پنج سال به حكومت رسيد، امّا در اين پنج سال على(عليه السلام) گرفتار جنگ هايى با دشمنانش بود، بعد از على(عليه السلام) هم حكومت معاويه تا آنجا كه توانست سخن و نام على(عليه السلام) را از خاطره ها زدود.
    اكنون، بنى اُميّه سرگرم شورش ها و قيام ها مى باشد، آن خفقان ها و فشارها تمام شده است، بايد امروز را غنمت شمرد.
    معلوم نيست كه بعد از بنى اُميّه چه حكومتى روى كار آيد و آيا به شيعه اجازه نشر معارف خود را بدهد يا نه.
    شيعيان بايد براى بهره بردن از علم و دانش امام صادق(عليه السلام) به مدينه بروند. اين فرصتى كه پيش آمده است، هرگز تكرار نخواهد شد.
    سال هاى طلايى براى شيعه فرا رسيده است.
    شيعيان با آزادى كامل نزد امام خود مى روند، سؤال مى كنند، پاسخ مى شنوند، كتاب مى نويسند و براى هزاران سال يادگار مى گذارد. فقط از شهر كوفه، هشتصد نفر، از امام صادق(عليه السلام) علم و دانش مى آموزند.[66]
    يادت مى آيد وقتى براى بار اوّل خدمت امام رفتم، امام چقدر در مورد ارزش علم سخن به ميان آورد و گفت كه مقام دانشمندى كه ديگران از دانش او بهره ببرند از عبادت هفتاد هزار عابد بالاتر است و در روز قيامت خدا سياهى قلم را بر خون شهيد برترى مى دهد.[67]
    اين سخنان را جوانان كوفه شنيده اند و براى همين به سوى مدينه در حركت هستند.
    امروز امام صادق(عليه السلام) به فكر بيان مكتب تشيّع است. بنى عبّاس به فكر حكومت هستند، آن ها نمى دانند كه اگر حكومت ماندنى بود، هرگز به آنان نمى رسيد، دنيا مى گذرد، حكومت ها هم مى آيند و مى روند، آنچه باقى مى ماند، مكتب و فكر و انديشه است. امام به فكر ساختن مكتب شيعه است، چيزى كه هزاران سال خواهد ماند و مايه سعادت و رستگارى همگان خواهد شد.
    امام جوانان شيعه را به كارى بزرگ فرا مى خواند...
    نزد من بياييد تا براى شما دين واقعى را بيان كنم، قرآن را تفسير كنم، فقه را براى شما بگويم، از توحيد براى شما بگويم...
    نزد من بياييد...


کتاب با موضوع امام ششم


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵: از كتاب صبح ساحل نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن