کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل چهار

      فصل چهار


    امروز خاندان پيامبر كه به "سادات" مشهور هستند، به دو دسته تقسيم مى شوند:
    اوّل: سادات حسنى كه از نسل امام حسن(عليه السلام) هستند و اكنون سيّدمحمّد مايه اميد آن ها شده است. همان سيّدمحمّد كه خيلى ها او را مهدى موعود مى خوانند و اكنون، امام زيدى ها مى باشد.
    دوم: سادات حسينى كه از نسل امام حسين(عليه السلام) مى باشند و بزرگ آنان، امام صادق(عليه السلام) مى باشد.
    در اينجا بايد از بنى عبّاس هم يادى بنمايم. بنى عبّاس از نسل عبّاس مى باشند، عبّاس، عموى پيامبر بود. بعضى از جوانان بنى عبّاس طرفدار سيّدمحمّد هستند و با او ارتباط دارند.
    آن ها خيال مى كنند كه سيّدمحمّد به زودى قيام خواهد كرد و بنى اُميّه را نابود خواهد كرد.
    حكومت مركزى ضعيف شده است، بزرگان بنى اُميّه در حال جنگ قدرت هستند، در ميان آنان اختلاف افتاده است، آشوب همه جا را فرا گرفته است، براى همين است كه بنى عبّاس و سادات حسنى به فكر قيام افتاده اند. آن ها براى آينده برنامه ريزى مى كنند.
    ? ? ?
    اينجا منطقه "اَبوا"، روستايى در بين راه مدينه و مكّه است، امروز گروهى از مخالفان حكومت در اينجا جمع شده اند. بنى عبّاس، سادات حسنى. گويا آن ها مى خواهند با رهبر خود بيعت كنند.
    نگاه كن! پدرِ سيّدمحمّد براى مردم سخن مى گويد، همه به سخنان او گوش فرا مى دهند، او به لزوم قيام مردم تأكيد مى كند و از همه مى خواهد تا آماده قيام شوند.
    هنوز امام صادق(عليه السلام) به اين جمع نيامده است، امّا يك نفر به دنبال او رفته است و امام تا لحظاتى ديگر به اين مجلس خواهد آمد.
    پيرمردى از ميان برمى خيزد و مى گويد: "همه مردم چشم به شما و تصميم شما دوخته اند، اين خواست خدا بوده است كه شما در اين جمع حضور داشته باشيد. يكى را از ميان خود به عنوان رهبر و امام خود انتخاب كنيد و با او بيعت كنيد، شما بايد بر بيعت و پيمان خود پايدار بمانيد تا خداوند اين حكومت ظلم را سرنگون سازد".
    آن طرف را نگاه كن! امام صادق(عليه السلام) وارد مى شود، پدر سيّدمحمّد از جا بر مى خيزد و امام را بالاى مجلس كنار خود مى نشاند.
    در اين هنگام پدرِسيّدمحمّد مى گويد: "شما مى دانيد كه پسر من، سيّدمحمّد، همان مهدى موعود است كه پيامبر وعده آمدن او را داده است، بياييد با او بيعت كنيم".
    امام رو به پدرِسيّدمحمّد مى كند و مى گويد: "اين كار را نكنيد، نه پسر تو مهدى موعود است و نه اين زمان، زمان ظهور مهدى. اگر تو مى خواهى براى امر به معروف و نهى از منكر قيام كنى، ما با خود تو بيعت مى كنيم، تو بزرگ ما هستى، امّا پسرت سيّدمحمّد هنوز جوان است. مردم از تو بيشتر اطاعت مى كنند تا از پسرت".
    پدرِسيّدمحمّد انتظار شنيدن چنين حرفى را ندارد، ناراحت مى شود و به امام مى گويد: "چنان سخن مى گويى كه گويى علم غيب دارى! تو مى گويى پسرم سيّدمحمّد مهدى موعود نيست، از كجا چنين مى گويى؟ گويا به پسرم حسودى مى كنى!".
    امام در جواب مى گويد: "به خدا قسم، سخن من از روى حسد نيست. من حقيقت را گفتم، تو با اين كار پسر خود را به كشتن مى دهى...".
    ? ? ?
    در اين لحظه جوانى از ميان برمى خيزد و مى گويد: "اى مردم! چرا مى خواهيد خود را فريب دهيد؟ همه به سيّدمحمّد چشم دوخته اند و او امروز مايه اميد مردم ستمديده است. مردم فقط دعوت سيّدمحمّد را اجابت مى كنند، زيرا او را مهدى موعود مى دانند".
    مردمى كه در آنجا هستند، به هم نگاه مى كنند، آن ها بايد تصميم بزرگ خود را بگيرند. سرانجام خيلى از كسانى كه در اينجا هستند با سيّدمحمّد بيعت مى كنند و اين گونه است كه سيّدمحمّد به عنوان رهبر قيام انتخاب مى شود.[52]
    در اينجا يكى از بزرگان بنى عبّاس به چشم من مى آيد كه بسيار انقلابى به نظر مى رسد، نام او ابراهيم عبّاسى است و با سيّدمحمّد بيعت مى كند، ولى امام صادق(عليه السلام) با سيّدمحمّد بيعت نمى كند. امام مى داند كه سيّدمحمّد مهدى موعود نيست. امام حقيقت را بيان مى كند، امّا كسى سخن او را نمى پذيرد.
    امام پيش بينى كرد كه با اين كار، سيّدمحمّد كشته خواهد شد و هرگز به حكومت نخواهد رسيد، كاش اين مردم امروز به سخن امام گوش فرا مى دادند، افسوس!
    به هر حال، من امروز فهميدم كه امام حتّى در ميان بستگان خود هم، تنهاست. من مظلوميّت امام را با چشم خود ديدم،امام از سر دلسوزى به پدر سيّدمحمّد خبر داد كه چنين كارى نكند، زيرا اين كار باعث كشته شدن سيّدمحمّد خواهد شد، امّا او تصوّر مى كرد كه امام از روى حسادت اين حرف را مى زند.
    آخر، امام كه برگزيده و حجّت خداست، چگونه مى تواند حسادت بورزد؟
    صبر كن، فهميدم! من چقدر حواسم پرت است! اگر اين مردم امامت امام را قبول داشتند كه اصلاً اين حرف ها را نمى زدند و دور هم نمى نشستند تا براى خود امام تعيين كنند؟
    مگر امامت عهد آسمانى نيست؟ مگر خدا امام را براى هدايت و رهبرى ما انتخاب نكرده است؟
    آرى! آنان امام صادق(عليه السلام) را به عنوان بزرگ سادات حسينى قبول دارند و بس! گويا آنان فقط امام را به اينجا دعوت كرده اند تا با سيدمحمّد بيعت كند. اين هدف آنان است!
    افسوس كه اين سادات حسنى و بنى عبّاس راه را گم كرده اند، امام زمان خود را رها كرده و به دنبال امامى رفته اند كه خودشان براى خود ساخته اند.
    ? ? ?
    اكنون مى خواهم برايت در مورد ابراهيم عبّاسى سخن بگويم، او را ديدى كه چگونه با سيّدمحمّد بيعت كرد؟
    تو بايد در مورد او بيشتر بدانى! آيا مى دانى كه عدّه اى او را امام خود مى دانند؟ آيا مى دانى او نقشه ها و برنامه هايى در سر دارد؟
    ابراهيم عبّاسى در ميان خراسان طرفداران زيادى دارد و همين لحظه هم ياران او در حال گفتگو با مردم آن سرزمين هستند تا زمينه را براى قيام آماده كنند.
    به راستى چگونه شده است كه كار ابراهيم عبّاسى به خراسان رسيده است؟ چگونه اين ارتباط بين او و مردم خراسان ايجاد شده است؟ او كه تا به حال به خراسان نرفته است.
    من مى خواهم از ابراهيم عبّاسى برايت سخن بگويم، امّا تا پدر او را براى تو معرّفى نكنم، نمى توانم راز اين پسر را برايت آشكار كنم، تو بايد اين پدر و پسر را هم زمان به خوبى بشناسى، (ابراهيم عبّاسى، پسرِ محمّدعبّاسى است).
    اكنون مى خواهم سرگذشت پدر (يعنى محمّدعبّاسى) را برايت بگويم:
    محمّدعبّاسى يكى از بزرگان بنى عبّاس بود و در منطقه حُميمَه كه در اردن واقع است، زندگى مى كرد.
    او زندگى معمولى خودش را داشت، تا اين كه يك روز مهمانى برايش آمد و زندگى او رنگ سياسى به خود گرفت. اين مهمان، رهبرِكِيْسانى ها بود.
    كيسانى ها يا فرقه كيسانيّه، ديگر چه گروهى بودند؟
    آنان محمّدحنفيّه (پسر على(عليه السلام)) را به عنوان امام چهارم خود قبول داشتند. محمّدحنفيّه در سال 81 از دنيا رفت.
    كيسانى ها، پسرِ محمّدحنفيه را به عنوان امام پنجم و رهبر خود انتخاب نمودند.[53]
    رهبرِكيسانى ها برنامه هايى براى قيام بر ضد حكومت اُمويّان در سر داشت و به صورت پنهانى مشغول جمع كردن نيرو بود، او ياران خود را به خراسان مى فرستاد تا براى قيام زمينه سازى كنند.
    در سال 99 حكومت بنى اُميّه از ماجرا باخبر شد، رهبرِكيسانى ها را به دمشق دعوت كرد و به ظاهر از او احترام زيادى گرفت. حكومت در راه بازگشت كسى را مأمور كرد تا به رهبرِكيسانى ها شير زهرآلودى بدهند و او را از پاى درآورند، امّا او از اين توطئه جان سالم به در برد. رهبرِكيسانى ها نزد محمّدعبّاسى رفت و مهمان او شد. اين ماجراى آمدن رهبرِكيسانى ها نزد محمّدعبّاسى بود.
    برايت گفتم كه با آمدن اين مهمان، زندگى محمّدعبّاسى، رنگ تازه اى به خود گرفت.
    رهبرِكيسانى ها تا لحظه مرگ نزد محمّدعبّاسى بود. در اين مدّت كيسانى ها نزد رهبر خود مى آمدند و نامه ها را از او مى گرفتند و به خراسان مى بردند.
    بعد از مدّتى رهبرِكيسانى ها بيمار شد، او به ياران خود گفت كه بعد از او محمّدعبّاسى جانشين او مى باشد و بايد به اطاعت او درآيند و او را امام خود بدانند.
    رهبرِكيسانى ها همه اسرار خود را براى محمّدعبّاسى بيان كرد و به او گفت كه بايد قيام را از خراسان شروع كند. در واقع او نتيجه چندين سال زحمت خود را به محمّدعبّاسى سپرد و جان داد.
    اين چنين شد كه محمّدعبّاسى امام كيسانى ها شد و مخفيانه با آنان در ارتباط بود و براى قيام زمينه سازى مى كرد، او به ياران خود توصيه كرد تا به خراسان بروند و مردم را به "الرضا من آل محمّد" فرا خوانند و هرگز نام كسى رابه زبان نياورند!
    الرضا من آل محمّد! اين جمله يعنى چه؟
    فرمانروايى از آل محمّد كه مردم خلافت او را بپذيرند.
    سؤال مهم اين است، چرا محمّدعبّاسى به ياران خود اين دستور را داد؟ چرا اسم رهبر قيام را مخفى كرد؟ او چه خيالى در سرداشت؟
    محمّدعبّاسى در سال 125 هجرى از دنيا رفت، او قبل از مرگ خود، پسرش، ابراهيم عبّاسى را به عنوان جانشين خود معرّفى كرد.
    اين سرگذشت پدر ابراهيم عبّاسى بود. تو پدر او را به خوبى شناختى.
    اكنون كه پدر از دنيا رفته است، پسر جاى او را گرفته است، آرى! ابراهيم عبّاسى به فكر ادامه راه پدر است، او همان برنامه هاى پدر را ادامه مى دهد و خواب هايى براى خليفه شدن ديده است!
    ابراهيم عبّاسى به خوبى مى داند كه اگر اكنون نام خودش را ببرد، هرگز موفّق نخواهد شد، پس بايد از نام "آل محمّد" استفاده كند و با برنامه به سوى هدف خويش پيش رود.
    ابراهيم عبّاسى انسان زيركى است، او امروز با سيّدمحمّد بيعت كرد، او به فكر آينده است، خودش براى دست گرفتن حكومت نقشه هايى دارد، امّا آينده مشخّص نيست، معلوم نيست كدام گروه پيروزِ اين ميدان خواهند بود، او امروز با سيّدمحمّد بيعت مى كند تا در صورت شكست برنامه هاى خودش، در حكومت آينده بهره اى داشته باشد.
    سيّدمحمّد كه باور كرده است مهدى موعود است، امروز خيلى خوشحال است كه بزرگان با او بيعت كرده اند، او لبخندى از رضايت بر لب دارد و خود را در لباسِ خلافت مى بيند، هر كس هم جاى او باشد، در پوست خود نمى گنجد، ابراهيم عبّاسى و ديگر بزرگان بنى عبّاس و سادات حسنى همه با او بيعت كرده اند.
    سيدمحمّد خبر ندارد كه ابراهيم عبّاسى چه نقشه هايى در سر دارد.[54]
    امام صادق(عليه السلام) هر وقت به سيّدمحمّد نگاه مى كند، اشك از چشمانش جارى مى شود، امام مى داند كه او با اين كار نه تنها به حكومت و خلافت نمى رسد، بلكه به دست بنى عبّاس كشته خواهد شد!


کتاب با موضوع امام ششم


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۴: از كتاب صبح ساحل نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن