کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پانزده

      فصل پانزده


    من فداى شما بشوم! همه هستى من فداى شما باد، هر كس بخواهد به سوى خدا برود، بايد نزد شما بيايد و از شما درس توحيد بياموزد. شما آموزگار توحيد و خداشناسى هستيد، همه فرشتگان و همه انسان ها براى توحيد بايد از شما درس خداشناسى بياموزند.
    هر كس مى خواهد سوى خدا برود، بايد به شما توجّه كند، هر كس راه غير شما را برود، هرگز به مقصد نمى رسد.
    هر كس با خدا كار دارد و حاجت مهمّى دارد، بايد شما را نزد خدا واسطه قرار بدهد تا خدا سخن او را بشنود.
    شما بندگان خدا هستيد، مخلوق خدا هستيد و راه شناخت خدا فقط شما هستيد. شما تجلى صفات خدا مى باشيد، با شناخت شما مى توان به شناخت خدا راه يافت.
    خوب مى دانم كه خدا جسم نيست و صورت و چهره اى ندارد، امّا او شما را به عنوان چهره خود (وجه الله) معرّفى كرده است. يعنى هر كس دين خدا و معرفت و شناخت او را مى خواهد، بايد نزد شما بيايد، فقط شما هستيد كه مى توانيد معرفت و شناخت واقعى را براى مردم بيان كنيد.[96]
    وقتى من به ديدار شخص بزرگى مى روم، با كمال احترام روبروى چهره آن شخص مى ايستم و سلام مى كنم، من هيچ وقت نمى روم به چهره او پشت كنم و سلام بنمايم.
    آرى! خدا شما را چهره خود معرّفى كرده است، خدا مى خواهد به ما بگويد كه اگر با من كارى داريد بايد ولايت اين خاندان را قبول داشته باشند و به آنها عشق بورزيد.
    وقتى در مقابل شما مى ايستم، مى دانم كه به خدا خيلى نزديك هستم، شما بندگان خوب خدا هستيد و خدا شما را به عنوان راه ارتباطى ما با خودش انتخاب كرده است. من وقتى كنار شما هستم، مى توانم به راحتى با خدا ارتباط برقرار كنم.
    ? ? ?
    اى بزرگان! اى عزيزان! اى كسانى كه شما مولا و آقاى من هستيد، ساعتى است كه ترانه عشق شما را مى سرايم و سرود مهر شما را مى خوانم.
    به راستى آيا مى دانم كه چه جايگاه و منزلتى دارم، زيرا شما آقاى من هستيد، شما مولاى من هستيد، چه چيز از اين بهتر؟ چه افتخارى از اين بزرگتر؟
    من چه گنج پربهايى دارم و به آن توجّه ندارم و آن را قدر نمى دانم!
    براى شرافت من همين بس كه شيعه شمايم و همه مرا از شما مى دانند.
    من نمى توانم زيبايى هاى شما را شمارش كنم، چه كنم؟ ناتوانم، نه تنها من بلكه هيچ كس نمى تواند همه زيبايى هاى شما را بيان كند.
    هر چه قدر هم كه مدح شما را بنمايم و از خوبى هاى شما بگويم، بيشتر به ناتوانى خود پى مى برم، من نمى توانم، عقل من عاجز از درك بزرگى شماست. من در بيان فضائل شما راه به جايى نمى برم.
    من كجا و وصف شما كجا؟
    شما نور خوبان اين دنيا هستيد، شما هدايت گر همه فرشتگان و آفريده هاى خدا هستيد.
    ابراهيم(عليه السلام) كه لقب "دوست خدا" از آن اوست، شيعه شماست، شنيده ام كه يك روز ابراهيم(عليه السلام) به عرش خدا نگاه نمود و نورِ شما را در آنجا ديد، از خدا سؤال كرد كه اين نورهايى كه در عرش توست، چيستند؟
    و آن روز خدا براى او شما را معرّفى كرد، نور محمّد، نور على(عليه السلام)، نور فاطمه(عليها السلام)، نور حسن(عليه السلام)، نور حسين(عليه السلام)... تا نور مهدى(عليه السلام).
    ابراهيم(عليه السلام) به نورهاى چهارده گانه شما نگاه مى كرد. آن روز ابراهيم(عليه السلام) دعا كرد كه خدا مرا از شيعيان اين نورهاى مقدّس قرار بده.[97]
    ? ? ?
    خدا بود و هيچ آفريده اى با او نبود، بعد خدا اراده كرد تا جهان هستى را بيافريند، اوّلين آفريده خدا شما بوديد. آرى! خدا آفرينش را با شما آغاز نمود، خدا همه خوبى ها، همه زيبايى ها، همه كمالات را با شما آغاز نمود. شما سبب خلقت اين جهان هستى هستيد، اگر شما نبوديد، خدا زمين و آسمان ها و فرشتگان و جهان هستى را خلق نمى كرد.[98]
    شما واسطه فيض خدا هستيد، وقتى خدا مى خواهد به بندگان خود خير و رحمتى بدهد، ابتدا آن را به وجود شما نازل مى كند و بعد به واسطه شما آن خير به ديگران مى رسد.
    شما همه كاره اين جهان هستى هستيد، در همه زمان ها و مكان ها، از عرش گرفته تا اين دنياى خاكى، همه كارها به شما برمى گردد، خدا شما را محور جهان هستى قرار داده است، حرف اوّل و حرف آخر را شما مى زنيد، از اوّل هستى شما بوده ايد و تا آخر هم شما خواهيد بود. هر كس كه با خدا كار دارد بايد به درِ خانه شما بيايد، به اذن خدا، شما هميشه و همواره، همه كاره جهان هستى مى باشيد.
    به واسطه شما خدا رحمت خود را بر بندگانش نازل مى كند و بلاها را از آنان دور مى كند، شما ستون جهان هستى هستيد، اگر شما نباشيد، زمين و زمان در هم مى پيچد.
    آرى! اگر براى يك لحظه، "حجت خدا" نباشد، جهان نابود خواهد شد، وقتى كه خدا بخواهد روز قيامت را برپا كند، كافى است كه حجت خود را از ميان بردارد، آن وقت همه هستى در هم پيچيده خواهد شد.
    غم و غصّه ها هم به واسطه شما برطرف مى شود، اين شما هستيد كه از بندگان خدا دستگيرى مى كنيد و حاجت آنها را به اذن خدا روا مى كنيد و دل هاى آنها را شاد مى نماييد.
    همه علوم پيامبران نزد شماست، همه كتاب هاى آسمانى هم نزد شماست.
    شما فرزندان آخرين پيامبر خدا هستيد، همان كه جبرئيل به او نازل شد و قرآن را به او وحى نمود، (معلوم است كه منظور من، امام حسن(عليه السلام) تا حضرت مهدى(عليه السلام) مى باشد، امّا حضرت على(عليه السلام)، پسر عمو و داماد پيامبر است).
    ? ? ?
    خدا به شما مقامى داده است كه به هيچ كس ديگر (غير از پيامبر اسلام)، آن مقام را نداده است، آن مقام مخصوصى است كه خدا فقط براى شما در نظر گرفته است.
    آيا من مى توانم بفهمم كه خدا به شما چه داده است؟ هرگز!
    فضائل شما، گفتنى نيست، بيان كردنى نيست، شمردنى نيست، ديدنى نيست، شنيدنى نيست!
    همه بزرگان جهان هستى در مقابل شما، كوچك هستند و تواضع و فروتنى دارند، آرى! هر بزرگى را كه مى بينم، وقتى او را با شما مقايسه مى كنم، او را كوچك مى يابم. همه بايد از شما اطاعت كنند، بزرگ و كوچك، خدا اطاعت از شما را بر همه واجب كرده است.
    قلب هاى بندگان خدا به نور شما روشن مى شود، شما روشنى دل هاى همه هستيد.
    هر كس كه سعادتمند شد، به واسطه اين بود كه ولايت شما را قبول كرده بود و محبّت شما را به دل داشت. محورِ سعادت و رستگارى، همان ولايت شماست.
    هر كس به بهشت وارد مى شود، به خاطر محبّت و ولايت شماست، رضاى شما، رضاى خداست، اگر كسى بتواند شما را راضى و خشنود سازد، خدا را راضى ساخته است.
    كسى كه بفهمد حق با شماست، بداند كه خدا ولايت شما را بر او واجب كرده است، امّا اگر از قبول ولايت شما سرباز زند، جايگاهش آتش دوزخ خواهد بود.
    آرى! كسانى كه با شما دشمنى كنند و كينه و بغض شما را به دل بگيرند، كسانى كه بدانند كه ولايت شما بر حق است، امّا از قبول آن سرباز زنند، آتش دوزخ در انتظار آنهاست.
    آرى! كسانى كه با شما دشمنى مى كنند و با اين كه مى دانند حق با شماست، اما آن را انكار مى كنند، آنان به آتش گرفتار خواهند شد، امّا حساب كسانى كه از شما هيچ نمى دانند و جاهل هستند و اصلاً حق به آنها نرسيده است، جداست.
    خلاصه آن كه غضب و خشم خدا براى كسانى است كه حق به آنها رسيده است و مى دانند كه حق با شماست، امّا باز هم انكار مى كنند. آنان كه با شما دشمنى مى كنند و با شما سر جنگ دارند، بايد خود را براى خشم و غضب خدا آماده كنند.
    ? ? ?
    من فداى شما بشوم! همه هستى من فداى شما باد، نمى دانم احساسم را نسبت به شما چگونه بيان كنم! اين همه عشق و محبّت را چگونه به تصوير بكشم. قلب من آكنده از محبّت شماست!
    كسانى كه از مقام شما بى خبرند، وقتى محبّت مرا به شما مى بينند، تعجّب مى كنند، آخر آنها فقط اسم شما را مى شنوند، يا قبر شما را مى بينند.
    آرى! اسم شما همانند نام هاى ديگران است، جسم و جانتان هم مثل ديگران، قبرهاى شما هم مانند قبرهاى ديگر.
    اما نام شما كجا و نام ديگران كجا؟ نام هاى شما بر عرش خدا نوشته شده است و زينت بهشت جاودان است!
    جسم، روح و قبر شما مثل بقيّه مردم است، امّا حقيقت چيز ديگرى است:
    ميان ماه من تا ماه گردون/تفاوت از زمين تا آسمان است
    به راستى كه نام هاى شما چقدر زيبا و دلنشين است، هر چه مى گويم على، حسن، حسين... كامم شيرين مى شود، دلم مى خواهد پيوسته نام شما را بر زبان آورم و نام شما را بشنوم.
    چقدر شما مهربان و كريم هستيد!
    چقدر شما بزرگ و با عظمت هستيد!
    چقدر شما وفادار و راستگو هستيد!
    شما به شيعيان خود وعده هايى داده ايد و مى دانم كه به آن وعده ها عمل خواهيد نمود، شما هرگز پيمان خود را فراموش نمى كنيد.
    ? ? ?
    اكنون، نگاهى به گذشته هاى دور مى كنم، مى خواهم نمونه اى از وفادارى شما را در ذهن خود مرور كنم:
    سيّد حِميَرى، شاعرى بلند مرتبه بود كه عشق و علاقه زيادى به شما داشت و همواره فضائل شما را با شعر بيان مى كرد. او در زمان امام صادق(عليه السلام) زندگى مى كرد و با اشعار پر محتوا همه را به ياد ولايت شما مى انداخت.[99]
    روزهاى آخر عمر او بود و در بستر بيمارى بود، همه از شفاى او نااميد شده اند. دوستان او دور او جمع شدند، چند نفر از ناصبى ها هم به آنجا آمدند، (ناصبى به كسى مى گويند كه بغض و كينه اهل بيت(عليهم السلام) را به دل داشتند).
    در صورت سيّد حِميَرى، نقطه سياهى پديدار شد و آرام آرام، اين سياهى به پيش رفت تا اين كه همه صورت سيد سياه شد.
    همه تعجّب كردند، چرا صورت او سياه شد؟ ناصبى ها خيلى خوشحال شدند، آنها گفتند: ديديد كه سيّد حِميَرى رويش سياه شد؟ چرا مولايش او را كمك نمى كند؟ ما به سيد گفته بوديم دست از عقيده خود بردارد، امّا گوش نكرد، اكنون سزاى كار خويش را مى بيند .
    همه دوستان سيد ناراحت شدند، چرا صورت سيد در اين لحظه هاى آخر، سياه شده است؟
    شيعيان سرهاى خود را پايين انداختند و از ناصبى ها خجالت كشيدند، آنها نمى دانستند چه كنند.
    بعد از مدّتى، در صورت سياه سيّد حِميَرى، نقطه روشن و سفيدى ظاهر شد و آرام آرام تمام صورت سيد را گرفت. صورت سيد، روشن و نورانى شد و لبخند بر لب هاى او نشست، او آخرين شعر خود را چنين سرود:

    * * *


    اشتباه مى كنند كسانى كه مى گويند حضرت على(عليه السلام)، دوست خود را در سختى ها تنها مى گذارد، امروز خداوند به خاطر مولايم على(عليه السلام)، از گناهانم چشم پوشى كرد .
    آن روز، همه شيعيان شما شاد شدند و دشمنان شما شرمنده شدند و سرهاى خود را پايين انداختند.
    آرى! شما هرگز دوستان خود را تنها نمى گذاريد، شما در سخت ترين شرايط از آنان دستگيرى مى كنيد.
    و بعد از لحظاتى، سيّد حِميَرى جان به جان آفرين تسليم كرد و در بهشت مهمان شما شد.[100]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۵: از كتاب نردبان آبى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن