کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ده

      فصل ده


    خداوند در ميان همه آفريده هايش ما را انتخاب نمود و ما را از اسرار خود آگاه ساخت.
    خدا ما را براى قدرت خويش گزينش نمود، خدا قدرت خود را به ما داد، او كليد همه كارها، رمز همه رازها، توان انجام همه كارها به ما داده است.
    قدرتى كه خدا به ما داده است، بالاتر از تصوّر انسان است، اين قدرت، قدرتى است خدايى.[52]
    در جنگ خيبر پيامبر، على(عليه السلام) را براى فتح قلعه خيبر فرستاد، على(عليه السلام) به سوى درب قلعه مى رود، اين كار بسيار خطرناك بود، زيرا يهوديان از بالاى برج ها مى توانستند او را هدف قرار بدهند، على(عليه السلام) خودش را به كنار درب قلعه رساند، بر روى آن، سوراخ كوچكى به اندازه دست انسان وجود داشت كه از آن براى ديدن بيرون قلعه استفاده مى شد. على(عليه السلام) دست در اين حلقه كرد با صداى "الله اكبر"، درب قلعه را از جا كند.[53]
    همه تعجّب كردند، آن در را چهل نفر هم نمى تواستند از جاى بلند كنند، پس چگونه على(عليه السلام) توانست اين كار را به تنهايى انجام دهد؟[54]
    اين معجزه خدايى بود، اين كار كار خدايى بود، كار بشر نبود، گويا دست خدا در آستين على(عليه السلام) جلوه كرده بود. على(عليه السلام)درب قلعه را به گوشه اى پرتاب كرد.[55]
    ? ? ?
    خدا همه خوبى ها را در ما قرار داده بود. خدا به اين انتخاب خود راضى و خشنود است. خدا خودش ما را هدايت نمود و ما را با اين هدايت، عزيز نمود، او اسم اعظم خود را به ما ياد داد، معجزات و كرامات بيشمارى براى ما قرار داد، او ما را نور خودش در زمين و آسمان قرار داد، هر كس كه در جستجوى روشنايى و هدايت خداست، بايد از نور ما بهره بگيرد، آرى! ما نور خدا هستيم.
    خدا ما را با "روح القدس" يارى نمود، و تو چه مى دانى كه "روح القدس" چيست؟ او يكى از آفريده هاى خداست كه از همه فرشتگان (و حتّى از جبرئيل) مقامى بالاتر دارد.[56]
    خدا ما را خليفه و جانشين خود در زمين انتخاب نمود، ما "حجّت خدا" بر بندگانش هستيم، ما دين خدا را يارى مى كنيم و حافظ اسرار خدا هستيم، ما خزانه دار علم خدا مى باشيم، خدا حكمت خويش را نزد ما به امانت گذاشته است، قلب ما جايگاه نگهدارى حكمت خداست.
    ما مفسّر آيات قرآن هستيم، خدا ما را به عنوان مفسران قرآن انتخاب نمود، ما از رمز و راز آيات قرآن آگاهى كامل داريم، خدا از بندگان خود خواست براى فهم قرآن از تفسير ما بهره ببرند، امّا افسوس كه مردم به اين دستور خدا گوش فرا ندادند.
    آيا از ماجراى قرآن على(عليه السلام) خبر دارى؟ روز پنج شنبه ، اوّل ماه ربيع الأوّل سال يازدهم هجرى بود، مردم مدينه براى خواندن نماز در مسجد جمع شده بودند، آنها ابوبكر را به عنوان خليفه انتخاب نموده و منتظر بودند تا او وارد مسجد شود و آنها پشت سر او نماز بخوانند.
    همه نگاه ها به سوى در مسجد خيره شد، اين على(عليه السلام) بود كه وارد مسجد مى شد ، همه مردم تعجّب كردند ، على(عليه السلام) قسم خورده بود تا قرآن را ننويسد از خانه خود خارج نشود ، گويا آن روز على(عليه السلام) كار نوشتن قرآن را تمام كرده بود، او قرآن را درون پارچه اى پيچيده و به مسجد آورده بود.
    على(عليه السلام) با صداى بلند مردم را خطاب قرار داد و گفت: "اى مردم ، من در اين مدّت مشغول نوشتن قرآن بودم ، نگاه كنيد ، اين قرآنى است كه من نوشته ام ، من به تفسير همه آيه هاى قرآن آگاه هستم چرا كه از پيامبر در مورد همه آنها سؤال كرده ام" .[57]
    آرى! اگر مردم به دنبال فهم قرآن بودند، بايد از على(عليه السلام) تفسير قرآن را مى آموختند، زيرا او از همان ابتداى نزول قرآن با پيامبر بود و هر گاه آيه اى نازل مى شد، تفسير و تأويل آن را از پيامبر مى پرسيد.
    بعد از لحظاتى، عُمَر از جا بلند شد و گفت: "ما نياز به قرآن تو نداريم" .[58]
    وقتى كه عُمَر اين سخن را گفت على(عليه السلام) قرآن خود را به خانه خود برد، مگر پيامبر بارها نگفته بود: "من شهر علم هستم و على(عليه السلام) دروازه آن است ، هر كس خواهان علم است آن را از على(عليه السلام) بياموزد "؟ پس چرا آن روز مردم با على(عليه السلام) آن گونه برخورد كردند؟
    ? ? ?
    خدا ما را ستون هاى توحيد قرار داد، اگر كسى ولايت ما را نداشته باشد، توحيد او هم قبول نمى شود، آرى! خداشناسى به واسطه ولايت ما قوّت گرفته و عزّت يافته است، اگر كسى خداى يگانه را عبادت كند ولى با ما بيگانه باشد، بايد بداند كه خدا اين عبادت را از او قبول نمى كند، شرط قبولى همه اعمال، ولايت و محبّت ما اهل بيت(عليهم السلام) است.
    فكر مى كنم براى روشن شدن اين سخن، اين حكايت را برايت بگويم:
    مردم نيشابور منتظر آمدن امام رضا(عليه السلام) بودند. نيشابور، شهرى است كه مهد علم و دانش بود، علماى بزرگى در آنجا زندگى مى كردند، همه آنها اهل حديث بودند، آنها هم خبردار شده بودند كه امام رضا(عليه السلام) به نيشابور مى آيد. همه آنها به استقبال آن حضرت آمدند، آنها دوست داشتند كه از امام رضا(عليه السلام)حديثى بشنوند.
    مأمون دستور داده بود تا امام رضا(عليه السلام) مدّت زيادى در نيشابور نماند، او مى دانست كه اگر مردم فرصت پيدا كنند و با امام رضا(عليه السلام) آشنا شوند، خطرى بزرگ حكومت را تهديد خواهد نمود.
    خبر رسيد كه امام رضا(عليه السلام) از شهر نيشابور حركت مى كند، غوغايى در ميان علماى شهر برپا شد. چند نفر از بزرگان آنها نزد امام آمدند، يكى از آنها چنين گفت: اى پسر رسول خدا! از ميان ما مى روى و ما هنوز از تو حديثى نشنيده ايم!
    ديگرى گفت: تو را به حقّ پدر بزرگوارت، قسم مى دهيم كه حديثى براى ما بگوييد تا ما از شما يادگار داشته باشيم.
    امام لبخندى زد، همه خوشحال شدند، قلم هاى خود را در دست گرفتند تا سخن امام را بنويسند. امام رو به آنان كرد و گفت: "من اين حديث را از پدرم، امام كاظم شنيده ام. او هم از امام صادق از امام باقر از امام سجاد از امام حسين از امام على از پيامبر شنيده است. پيامبر هم از جبرئيل شنيده است. جبرئيل هم از خداوند شنيده است كه خدا فرموده است: لا الله اله الله، دژِ محكم من است، هر كس وارد اين دژ من بشود از عذاب من در امان است".
    سخن امام به پايان رسيده بود و ديگر موقع حركت بود. همه با امام خداحافظى كردند. هنوز امام چند قدم دور نشده بود كه بار ديگر چنين گفت: "بِشُروطِها وَ أَنا مِنْ شُروطِها".
    آيا مى دانى منظور امام رضا از اين سخن چه بود؟
    منظور امام رضا اين بود كه فقط گفتن "لا اله الا الله" كفايت نمى كند، بايد به همه شرايط آن نيز عمل نمود. يكى از مهم ترين شرايط توحيد، اعتقاد به ولايت ما مى باشد، توحيد بدون ولايت ما نمى تواند كسى را از عذاب روز قيامت نجات بدهد.[59]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰: از كتاب نردبان آبى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن