کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پنج

      فصل پنج


    هر كس مى خواهد از خداى خود شناختى پيدا كند، بايد به سوى ما رو كند و راه ما را بپيمايد. اگر در مسير معرفت خدا گام بردارى، امّا با ما بيگانه باشى، بدان كه آن مسير تو را به سمت كمال نخواهد برد، معرفت و شناخت حقيقى خدا را فقط و فقط مى توانى نزد ما بيابى.
    هر كس كه خواهان معرفت خداست بايد نزد ما بيايد و از ما درس معرفت بياموزد، برايت گفتم كه حتّى فرشتگان هم درس معرفت و خداشناسى را از ما آموختند.
    اگر در جستجوى بركت هستيد، آن را نزد ما مى يابى كه خدا ما را جايگاه بركت خود قرار داده است، حتماً مى دانى كه بركت چيست؟ بركت همان خوبى و خيرى است كه ماندگار و باقى است. بعضى از نعمت هاى خدا هستند كه دوام ندارند و اثر آن هم باقى نمى ماند، اين ها نعمت هستند، امّا بركت ندارند، تو بايد به دنبال خوبى ها و نعمت هايى باشى كه دوام دارند و اثر آن باقى مى ماند.
    وقتى به سوى ما رو مى كنى، بركت خدا را مى يابى، به هر كس بركتى رسيده است، از وجود ما بوده است، هر كس كه بهره اى از بركت برده است، بايد بداند كه اصل آن بركت از ما بوده است.
    خلاصه آن كه اگر در جستجوى بركت هستى، به سوى ما بيا كه خدا همه بركت ها را نزد ما قرار داده است.
    اگر در جستجوى حكمت خدايى هستى، بدان كه حكمت خدايى نزد ماست، هر كس كه مى خواهد به حكمت خدايى برسد، بايد نزد ما بيايد و از دانش ما بهره ببرد، خدا ما را معدن حكمت خود قرار داده است.
    ? ? ?
    ما حافظان رازهاى خدا هستيم، قلب هاى ما جايگاه اسرار خداست، در سرتاسر جهان هستى، جايگاهى براى اسرار خدا به جز قلب هاى ما يافت نمى شود، خداوند اسرار خود را در قلب هاى ما قرار داده است و ما حافظ و نگهدار آن اسرار هستيم.
    به خدا قسم، نزد ما اسرارى است كه هيچ فرشته و هيچ پيامبرى طاقت و توان تحمّل آن را ندارد. آرى! ما حافظان رازهاى خداوند هستيم، خدا ما را به اسرارى آگاه ساخته است كه هيچ كس غير از ما از آن اطّلاع ندارد، زيرا كسى غير از ما تاب تحمّل اين اسرار را ندارد.
    اكنون مى خواهم برايت خاطره اى را از ميثم تمّار بگويم، حتماً نام او را شنيده اى. همان كسى كه از ياران باوفاى حضرت على(عليه السلام) بود و به جرم محبّت به آن حضرت بر سر دار رفت.
    شبى از شب ها ميثم همراه حضرت على(عليه السلام) بود، آنها از شهر كوفه بيرون رفتند، ساعتى گذشت و آنها از شهر دور شده بودند، در اين هنگام، على(عليه السلام) به ميثم گفت همين جا بايست، سپس با چوبى كه در دست داشت دور ميثم را يك خطى كشيد، آنگاه على (عليه السلام) به ميثم گفت: تو در همين جا بمان و از اين دايره اى كه دورت كشيده ام، عبور مكن، من بعد از مدّتى به سوى تو باز خواهم گشت.
    ميثم نگاه كرد، ديد كه على(عليه السلام) در دل تاريكى فرو رفت، لحظاتى گذشت، ميثم نگران شد، نكند خطرى مولاى مرا تهديد كند؟ او با خود چنين فكر مى كرد:
    چرا در اين تاريكى شب، مولاى خود را تنها گذاشته ام؟ نكند دشمنان به مولاى من حمله كنند و او را به شهادت برسانند؟ اگر اتّفاقى براى آقاى من روى بدهد، من چه عذرى نزد خدا خواهم داشت؟ بايد هر طور شده است به دنبال مولاى خود بروم، بايد او را يارى كنم، بايد بروم.
    سرانجام ميثم از محدوده اى كه على(عليه السلام) براى او قرار داده بود، خارج شد، او در تاريكى جلو رفت، در جستجوى مولاى خود سراسيمه مى رفت، تا اين كه در زير نور ضعيف ماه، كنار چاهى مولاى خود را يافت كه او سر به چاه نموده و با چاه سخن مى گفت. حضرت على(عليه السلام) متوجّه شد كسى به آن اطراف آمده است، سر خود را از چاه بيرون آورد و گفت:
    ــ كيستى؟
    ــ من هستم. ميثم.
    ــ اى ميثم! مگر به تو نگفتم كه به دنبالم نيايى!
    ــ مولاى من! ترسيدم كه دشمنان به شما حمله كنند، دلم آرام نگرفت، دست خودم نبود، چه كنم؟
    ــ ميثم! آيا از سخنان من چيزى شنيدى؟
    ــ نه، آقاى من!
    ــ در سينه من حرف ها و اسرارى است كه گاه سينه ام را تنگ مى كند، براى همين من آن اسرار را براى چاه مى گويم...[26]
    آرى! ميثم آن شب فهميد كه مولاى او اسرارى در سينه دارد كه هيچ كس شايستگى شنيدن آن را ندارد.
    ? ? ?
    ما به همه علوم و حقايق قرآن آگاهى داريم، ما برترين و بهترين مفسّران قرآن هستيم، ما جانشينان پيامبر مى باشيم و از نسل او هستيم. ما فرزندان پيامبر هستيم. (مقصود امام حسن(عليه السلام) تا حضرت مهدى(عليه السلام) مى باشد، امّا حضرت على(عليه السلام)، پسر عمو و داماد پيامبر است).
    بعضى ها مى گويند كه پيامبر هيچ نسلى از طرف پسران خود نداشته است، همه پسران پيامبر در كودكى از دنيا رفته اند، هيچ كس نبايد خود را فرزندِ پيامبر معرّفى كند، فاطمه(عليها السلام) دختر پيامبر است، امّا چون فرزندان فاطمه(عليها السلام)، نسلشان از طرف مادر به پيامبر مى رسد، براى همين فرزندان فاطمه(عليها السلام)، نبايد خود را فرزندان پيامبر بنامند.
    اين سخن كسانى است كه مى خواهند خوبى ها و فضائل ما را انكار كنند. امّا به حكم قرآن، ما فرزندان پيامبر هستيم.
    حتماً دوست دارى بدانى كه از كدام آيه قرآن اين نكته استفاده مى شود، خوب است به تاريخ مراجعه كنى و حكايت ابن يَعمُر را بخوانى.
    ? ? ?
    روز عيد قربان است، همه مردم براى خواندن نماز عيد جمع شده اند، همه منتظر هستند تا حاكم عراق بيايد و آنها نماز را پشت سر او بخوانند، بعد از لحظاتى همه از جا بلند مى شوند، حجّاج مى آيد و نماز را آغاز مى كند، آرى! او امروز حاكم عراق است.
    بعد از نماز دوستان او گرد او جمع مى شوند، او در حالى كه لبخند مى زند مى گويد: امروز روز عيد قربان است، بايد امروز مردى از اهل عراق را قربانى كنم و خون او را بر روى زمين بريزم!
    حجاج، حاكم خونريزى است كه با شيعيان دشمنى دارد، او خون شيعيان زيادى را ريخته است، هيچ كس نمى داند امروز قرعه به نام چه كسى افتاده است.
    سكوت همه جا را فرا مى گيرد، حجاج دستور مى دهد تا ابن يَعمُر را بياورند. آنجا را نگاه كن، آن پيرمرد را كه با دست هاى بسته مى آورند، همان ابن يَعمُر است كه حجاج مى خواهد خون او را در اين روز عيد بريزد.
    خدايا! مگر گناه او چيست؟ چرا حجاج مى خواهد او را به قتل برساند؟
    حجاج دستور مى دهد تا جلاد مخصوص او بيايد، همه چيز آماده مى شود. اكنون حجاج رو به ابن يَعمُر مى كند و مى گويد:
    ــ تو همان كسى هستى كه مى گويى رهبر مردم عراق هستى؟
    ــ من دانشمندى از دانشمندان اين كشور هستم.
    ــ شنيده ام كه تو حسن و حسين را به عنوان فرزندان پيامبر معرّفى كرده اى.
    ــ آرى! من آنها را فرزندان پيامبر مى دانم و اين عقيده اى است كه قرآن آن را تأييد مى كند.
    ــ چه حرف هايى مى زنى؟ كدام آيه قرآن به اين معنى دلالت دارد؟
    ــ به من مهلت بده تا برايت بگويم.
    ــ اگر جواب درستى بدهى به تو ده هزار سكّه نقره جايزه خواهم داد، امّا اگر نتوانى جواب بدهى، امروز خون تو را خواهم ريخت.
    ــ اى حجاج! بگو بدانم آيا اين آيه قرآن را خواندى: (وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ...).[27]
    ــ آرى.
    ــ بگو بدانم منظور از اين آيه چيست؟
    ــ خدا در اين آيه مى گويد كه داوود و سليمان از فرزندان ابراهيم هستند.
    ــ اى حجاج! آيا مى شود آيه بعد آن را برايم بخوانى؟
    ــ (وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى...).
    ــ معناى اين جمله كه خواندى چه مى شود؟
    ــ معلوم است. خدا مى گويد كه زكريا و يحيى و عيسى از فرزندان ابراهيم هستند.
    ــ اى حجاج! بگو بدانم، پدر عيسى كه بود؟
    ــ چه حرف ها مى زنى. معلوم است، خداوند عيسى را از مريم و بدون پدر آفريد.
    ــ خوب. اگر عيسى پدر ندارد، پس از طرف مادرش به ابراهيم مى رسد، يعنى مادر او مريم، با چند واسطه به حضرت ابراهيم مى رسد، پس معلوم مى شود قرآن، عيسى را كه فرزند دخترِ ابراهيم است، فرزند ابراهيم مى داند، البتّه مريم، با چندين واسطه، دختر ابراهيم مى شود. اكنون مى خواهم بپرسم، چطور مى شود كه عيسى، فرزند ابراهيم است، امّا حسن و حسين، فرزندان پيامبر نباشند؟ آيا فاصله مريم به ابراهيم بيشتر است يا فاصله فاطمه به پيامبر؟ مريم با چندين واسطه به ابراهيم مى رسد و خدا فرزند مريم را فرزند ابراهيم معرّفى مى كند، امّا فاطمه، دختر پيامبر است و بين او و پيامبر هيچ واسطه اى نيست، آيا باز هم مى گويى كه حسن و حسين فرزندان پيامبر نيستند؟
    حجاج ديگر هيچ نمى تواند بگويد، او در مقابل همه اطرافيان خود سرافكنده شده است، او نمى تواند هيچ جوابى به ابن يَعمُر بدهد، چاره نيست، حجاج دستور مى دهد تا ابن يَعمُر را آزاد كنند و ده هزار سكّه نقره بياورند و به او بدهند تا زود از جلو چشم او دور شود.
    وقتى ابن يَعمُر مى رود، حجاج دستور مى دهد تا شترى را قربانى كنند، و سپس به اطرافيان خود مى گويد تا سفره را پهن كنند تا مهمانان غذا بخورند، ولى هيچ كس ديگر او را خندان نمى بيند، او از جواب دندان شكن ابن يَعمُر خشمناك است.[28]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵: از كتاب نردبان آبى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن