کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل بيست ودو

      فصل بيست ودو


    اينجا شهر "مَرو" است و تو تاجر بزرگ اين شهر هستى. شنيده ام دخترى دارى كه از زيبايى و كمال چيزى كم ندارد.[69]
    جوانان زيادى به خواستگارى او مى آيند. يك شب اين ثروتمند با پسرش مهمان توست، شب ديگر فلان مسئول با پسرش; امّا تو نمى دانى كدام جوان را به عنوان همسر دخترت انتخاب كنى؟
    دو ماه قبل باغى در خارج شهر خريده اى، امروز هوس مى كنى به باغ بروى. سوار بر اسب خود مى شوى و به خارج شهر مى روى. وارد باغ مى شوى. جوانى به نام "مبارك" باغبان اينجاست، وقتى اين باغ را خريدى، اين جوان را براى باغبانى استخدام كردى.
    مبارك با ديدن تو خيلى خوشحال مى شود. موسيقى جارى آب گوش تو را نوازش مى كند، كنار جوى، تختى است، روى آن مى نشينى.
    هوس خوردن انگور مى كنى، صدا مى زنى: مبارك! برايم خوشه انگورى بياور!
    مبارك خيلى زود با دست پر برمى گردد، خوشه انگور بزرگى را در نهر آب مى شويد و روى تخت مى گذارد.
    تو دست مى برى و خوشه انگور را برمى دارى و چند دانه مى خورى; امّا انگور ترش است، هنوز نارس است.
    به مبارك مى گويى: خوشه اى ديگر بياور، اين كه خيلى ترش بود.
    مبارك مى رود و خوشه ديگرى مى آورد; امّا اين هم ترش است. تعجّب مى كنى، چرا مبارك انگورهاى ترش مى آورد.
    رو به او مى كنى و مى گويى: چرا انگور شيرين نمى آورى؟ مگر نمى دانى كدام انگور شيرين است؟
    مبارك به تو نگاه مى كند و مى گويد: آقا! من تا به حال از انگور اين باغ نخورده ام. نمى دانم كدام شيرين است و كدام ترش!
    تو تعجّب مى كنى، به او مى گويى: تو در باغ انگور هستى و انگور نخورده اى؟
    مبارك مى گويد: شما به من گفتيد كه به اين درختان رسيدگى كن، آنها را آبيارى كن، به من نگفتيد كه انگور بخورم! من لب به اين انگورها نزده ام زيرا اين باغ امانت در دست من است، من چگونه مى توانستم در امانت خيانت كنم!
    تو در فكر فرو مى روى. باور نمى كنى كه در اين روزگار، جوانى به پاكى او پيدا شود.
    به دلت مى افتد كه در مورد خواستگاران دخترت با او مشورت كنى. رو به او مى كنى و مى گويى: اگر تو دخترى داشته باشى كه خواستگاران زياد داشته باشد تو دخترت را به چه كسى مى دهى؟
    مبارك در جواب مى گويد: مردم امروز به دنبال ثروت هستند و مى خواهند داماد آنها پول زيادى داشته باشد; امّا در زمان پيامبر، مردم به دنبال دين بودند، به كسى دختر مى دادند كه ديندار باشد. اكنون اختيار با خودت است. يا دين را انتخاب كن يا ثروت را.
    سخن مبارك تو را به فكر وا مى دارد. به ياد مى آورى كه فقط در سايه ايمان يك جوان است كه دخترت مى تواند به آرامش برسد.
    فكرى مثل برق به ذهنت مى آيد، اگر ملاك پيامبر براى ازدواج، دين و ايمان است چه كسى بهتر از مبارك؟
    و تو همچنان فكر مى كنى. سرانجام تصميم خود را مى گيرى تا دخترت را به مبارك بدهى. اگر چه او كارگرِ ساده اى است; امّا ديندار خوبى است.
    وقتى به مبارك مى گويى كه مى خواهى به او دختر بدهى، او مى گويد: آقا! من كجا، دختر شما كجا؟ من كارگرى ساده هستم، از مالِ دنيا چيزى ندارم و شما ثروتمندترين مرد اين شهر هستيد.
    و تو در جواب مى گويى: مگر زمان پيامبر، مردم به كسى دختر نمى دادند كه دين داشته باشد؟ اگر ملاك ازدواج، دين است چه كسى بهتر از تو؟ من مى دانم كه از دخترم به خوبى نگهدارى خواهى كرد زيرا تو بهترين امانت دارى هستى كه تا به حال ديده ام.[70]
    قرآن مى گويد:
    (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الاَْماناتِ إِلَى أَهْلِهَا).
    خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش برگردانيد.[71]
    تدبّرى در آيه :
    بعضى از مردم وقتى مى خواهند كار خيرى را براى ديگرى انجام بدهند اوّل نگاه مى كنند كه آيا طرف مقابل، آدم خوبى هست يا نه.
    در سه مورد، اگر چه طرف مقابل ما فاسق و گنه كار باشد، ما بايد وظيفه خود را انجام بدهيم:
    الف. اگر كسى پدر و مادر او اهل معصيت هستند، او حق ندارد به آنها بى احترامى كند. اسلام از ما خواسته است به پدر و مادر خود نيكى كنيم، اگر چه فاسق باشند.
    ب. وقتى به كسى قول مى دهيم و پيمان مى بنديم بايد به پيمان خود عمل كنيم، حق نداريم بگوييم چون طرف مقابل، آدم خوبى نيست پس به قول خود عمل نكنيم.
    ج. وقتى كسى امانتى را پيش ما مى گذارد، شايد او، آدم خوبى نباشد! ما مى توانيم امانت او را قبول نكنيم; امّا اگر قبول امانت كرديم، نبايد در امانت خيانت كنيم.
    شواهدى در تاريخ است كه نقش "شِمر" در حادثه عاشورا بسيار كليدى بوده است. او كسى بود كه برنامه جنگ را حتمى نمود. در روز عاشورا هيچ كس جرأت نكرد امام حسين(عليه السلام) را شهيد كند; امّا شمر با سنگدلى تمام اين كار را كرد.[72]
    امام صادق(عليه السلام) فرمود: "شيعيان من! اگر قاتل امام حسين(عليه السلام) چيزى را نزد شما به امانت بگذارد در امانت او خيانت نكنيد".[73]
    بعضى ها خيال مى كنند كه امانت فقط پول يا چيز قيمتى است كه كسى آن را پيش ديگرى امانت مى نهد. گاه دوستت به تو اعتماد مى كند و سخنى را به صورت محرمانه به تو مى گويد. تو حق ندارى سخن او را به ديگران بگويى و براى او درد سر درست كنى.[74]
    يادم نمى رود جوانى پيش من آمده بود و مى گفت فلانى را مى شناسى. او آدم منحرفى است. بايد او را به مردم معرّفى كنيم و آبروى او را ببريم. من به او گفتم: از كجا به اين نتيجه رسيده اى؟ او گفت: من به خانه او رفته بودم، او حرف هايى مى زد...
    من به او گفتم: او اين حرف ها را در جاى عمومى گفت؟ در جواب گفت: نه، او به صورت خصوصى براى من حرف مى زد. گفتم: اگر سخن او را در جايى نقل كنى، در امانت خيانت كرده اى و عذاب خدا براى تو خواهد بود. اگر او اين حرف ها را در جاى عمومى مى زد، تو مى توانى آبروى او را ببرى; امّا الآن بايد امانت دارى كنى.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۲: از كتاب يك سبد آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن