کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل نوزده

      فصل نوزده


    از بغداد تا مدينه را به شوق ديدار يار آمده اى. بيابان ها را پشت سر گذاشته اى و سختى سفر را به جان خريده اى تا به وصال برسى.
    تو مى خواهى ابتدا به ديدار امام خود بروى و بعد از آن، به سفر حج بروى.
    درست است كه شب شده است; امّا تو نمى توانى تا صبح صبر كنى. تو مى خواهى هر چه زودتر كنار خورشيد باشى.
    به كوچه بنى هاشم مى روى و كنار خانه امام كاظم(عليه السلام) مى ايستى. سراسر شوق هستى. با خود فكر مى كنى وقتى خدمت امام خود برسى چه بگويى كه هزار سخن نگفته دارى.
    خودت را آماده مى كنى، نفس عميقى مى كشى و درِ خانه را مى زنى.
    صدايى به گوشت مى خورد: اى على بن يقطين! ما تو را نمى پذيريم. برو! چرا اينجا آمده اى؟
    تو تعجّب مى كنى، چرا امام با تو اين گونه سخن مى گويد، چرا امامِ مهربانى ها تو را از درِ خانه خود مى راند؟
    اشك در چشمان تو حلقه مى زند. با خود مى گويى من چه كرده ام؟ چه خطايى از من سرزده است كه آقايم مرا نمى پذيرد؟
    هر چه فكر مى كنى به نتيجه اى نمى رسى. به ذهن خود فشار مى آورى; امّا فايده اى ندارد.
    هر چه منتظر مى شوى در خانه باز نمى شود و تو برمى گردى! آن شب خيلى فكر مى كنى; امّا به نتيجه اى نمى رسى. يادت نمى آيد كه چه كرده اى كه از درِ خانه امام خود رانده شدى.
    فردا به مسجد مى روى، دلت مى خواهد هر چه زودتر امام را ببينى. ناگهان امام وارد مسجد مى شود، از جا بلند مى شوى و خدمت آن حضرت مى روى و مى گويى: آقا جان! گناه من چه بود كه شما مرا از خود رانديد؟
    امام در جواب مى گويد: "آيا به ياد دارى وقتى در بغداد بودى ابراهيم به در خانه تو آمد، همان ابراهيم كه ساربان شتر بود. او مشكل بزرگى داشت و نمى توانست تا صبح صبر كند. به هزار اميد به درِ خانه تو آمده بود; امّا تو جوابش را ندادى و دل او را شكستى. مگر نمى دانى اگر دل شيعه ما را بشكنى دل ما را شكسته اى؟"
    و تو در فكر فرو مى روى. به ياد مى آورى كه در آن شب بارانى چه كردى. پاسى از شب گذشته بود كه صداى درِ خانه به گوشت رسيد. خدمتكار به تو گفت كه ابراهيم آمده است و با تو كار دارد; امّا تو ناراحت شدى كه چرا مردم نمى گذارند شب هم آرامش داشته باشى! تو او را نپذيرفتى و دل او را شكستى و ديگر او را نديدى.
    تو شنيده بودى كه اعمال و كردار تو به پيامبر و امام زمانت عرضه مى شود. اكنون خيلى ناراحت هستى. چه بايد بكنى؟
    فكرى به ذهنت مى رسد، مى گويى: آقا جان! من اشتباه كردم. قول مى دهم كه وقتى به بغداد برگردم به ديدار ابراهيم بروم و او را راضى كنم. اگر اكنون به بغداد برگردم به مراسم حج نمى رسم.
    بار ديگر صدايى تو را مى خواند: مگر نمى دانى تا زمانى كه يكى از شيعيان ما از دست تو ناراحت باشد، خدا حج تو را قبول نمى كند.
    دلت مى شكند. كنار ديوار مى نشينى. چه بايد بكنى؟ رو به آسمان مى كنى و با خداى خودت سخن مى گويى و اشك مى ريزى. خدايا من نفهميدم. اشتباه كردم، خودت مرا ببخش!
    امام مى گويد: "امشب وقتى هوا تاريك شد به سوى قبرستان بقيع برو، در آنجا شترى مى بينى سوار بر آن شتر شو و به بغداد برو و برگرد". تو خيلى خوشحال مى شوى، منتظر هستى شب فرا برسد.
    هوا تاريك شده است و تو در قبرستان بقيع هستى. نگاه مى كنى، شترى را مى بينى. سوار بر آن مى شوى، لحظه اى مى گذرد. خود را در شهر بغداد مى بينى.
    تعجّب نمى كنى زيرا به اذن خدا معجزه اى شده است. درنگ نمى كنى، به سوى خانه ابراهيم مى روى. در مى زنى. او از خانه بيرون مى آيد، تا نگاهش به تو مى افتد تعجّب مى كند، تو سلام مى كنى و از او مى خواهى تا تو را حلال كند.
    او نگاهى به تو مى كند، مى داند كه منظورت چيست. براى همين مى گويد من تو را بخشيدم; امّا به اين اكتفا نمى كنى. صورت خود را بر روى زمين مى گذارى و به ابراهيم مى گويى: پايت را روى صورتم بگذار!
    او تعجّب مى كند، كنارت مى نشيند و مى گويد: اين كارها يعنى چه؟
    و آن گاه مجبور مى شوى ماجرا را براى او بگويى كه چگونه امام كاظم(عليه السلام) به خاطر دلِ شكسته او، تو را قبول نكرده است. از او مى خواهى تا اين كار را بكند. وقتى زياد اصرار مى كنى، او قبول مى كند.
    اكنون از او تشكّر مى كنى و بعد از خداحافظى سوار بر شتر مى شوى و بار ديگر به مدينه باز مى گردى.
    خود را در قبرستان بقيع مى بينى، از شتر پياده مى شوى و به سوى خانه امام مى روى. آغوش مهربان امام در انتظار توست.
    امام وقتى تو را مى بيند لبخندى مى زند و تو را به خانه خود دعوت مى كند و تو دوباره كنار امام خود، آرامش را تجربه مى كنى، خوشا به حالت! من به تو غبطه مى خورم، كاش يك بار هم من اين آرامش را تجربه مى كردم![57]
    قرآن مى گويد:
    (فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).
    آگاه باشيد كه خدا و پيامبر و مؤمنان، اعمال شما را مى بينند.[58]
    تدبّرى در آيه :
    معمولاً در زبان عربى براى مفهوم "نگاه كرد" از دو واژه استفاده مى شود: "نَظَر" و "رأى"، ميان اين دو واژه تفاوت دقيقى وجود دارد:
    من خيلى دوست داشتم فيلم "زير نور ماه"[59]
    شب بعد چند نفر از اقوام مهمان ما بودند، گفتم مى خواهيد فيلم "زير نور ماه" را ببينيد؟
    ما مشغول تماشاى فيلم شديم. آنها از حوادث فيلم خبر نداشتند و مى خواستند از سرانجام قصّه باخبر شوند; امّا من از تمام ماجراى فيلم باخبر بودم.
    در زبان عربى براى فيلم ديدن دوستانم، واژه "نظر" استفاده مى شود زيرا آنها فيلم را مى ديدند تا بدانند قصّه فيلم چيست; امّا من ماجراى فيلم را مى دانستم. براى همين براى نگاه كردن من در زبان عربى، فقط واژه "رأى" مناسب است.[60]
    واژه "نظر" براى كسى به كار مى رود كه نگاه مى كند تا علم پيدا كند; امّا براى كسى كه علم به مطلبى دارد; امّا باز هم نگاه مى كند واژه "رأى" استفاده مى شود و در اين آيه هم واژه "رأى" آمده است.[61]
    خلاصه آنكه اهل ايمان (كه در اينجا، امام زمان عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ منظور است)، همه كارهاى ما را مى بينند. يعنى من نبايد خيال كنم اگر آن حضرت به اعمال من نگاه مى كند براى اين است كه از آنها باخبر بشود. نه، همان لحظه اى كه من كار خوب يا بد مى كنم، او باخبر مى شود.
    خداوند به او علمى داده است كه همواره از كردار شيعيان خود باخبر مى شود، همانگونه كه پيامبر از اعمال امّت خود خبر دارد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۹: از كتاب يك سبد آسمان نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن