کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل نوزده

      فصل نوزده


    سلمان فارسى به عيادت پيامبر آمده است ، او با پيامبر مشغول سخن گفتن است .
    در اين ميان دختر پيامبر ، حضرت فاطمه(عليها السلام) از راه مى رسد ، او مى خواهد ديدارى با پدر تازه كند ، وقتى او وارد اتاق مى شود اشك در چشمانش حلقه مى زند .
    پيامبر متوجّه گريه حضرت فاطمه(عليها السلام) مى شود پس به او مى گويد :
    ــ دخترم ! چرا گريه مى كنى ؟
    ــ چگونه گريه نكنم حال آنكه تو را در اين حالت مى بينم ؟ ما بعد از تو چه خواهيم كرد ؟
    ــ دخترم ، صبر داشته باش و به خدا توكّل كن .
    غم در چهره فاطمه آشكار است ، پيامبر مى خواهد سخنى بگويد تا دل فاطمه شاد شود .
    براى همين ، با دخترش چنين مى گويد : "فاطمه جانم ، آيا فراموش كرده اى كه من ، پدر تو هستم و شوهر تو ، على(عليه السلام) ، جانشين من است ، مگر على(عليه السلام) بهترين مردم نيست ؟ مگر او اوّل كسى نيست كه به من ايمان آورده ؟ مگر او شجاع ترين مردم نيست ؟" .
    نگاه كن كه چگونه لبخند شادى بر صورت حضرت فاطمه(عليها السلام) نقش مى بندد .
    پيامبر سخن خود را ادامه مى دهد :
    ــ آيا خوشحال شدى ؟ دخترم ! آيا مى خواهى باز هم برايت سخن بگويم تا بيشتر خوشحال شوى .
    ــ آرى .
    ــ دخترم ! بدان مهدىّ كه عيسى(عليه السلام) پشت سر او نماز مى خواند از فرزندان تو مى باشد .
    اينجاست كه حضرت فاطمه(عليها السلام) خيلى خوشحال مى شود و ديگر از آن غم و اندوه اثرى باقى نمى ماند .[69]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۹: از كتاب مهاجر بهشت نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن