کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل شانزده

      فصل شانزده


    امام سجاد(عليه السلام) در حديثى فرمودند:
    هنگامى كه موقع مرگ بنده مؤمن فرا مى رسد خداوند دو شاخه گل از بهشت براى مؤمن مى فرستد.
    يادم نمى رود يك روز اين حديث را در محفلى ذكر كردم، يكى از افرادى كه آنجا بود به من رو كرد و گفت:
    "آخر يك نفر نيست به خدا بگويد كه اى خدا، در مدت عمر مؤمن، يك شاخه گل برايش نفرستادى، حالا كه عزرائيل مى خواهد جانش را بگيرد براى او شاخه گل مى فرستى !".
    اما اگر اين دوست من صبر مى كرد براى او توضيح مى دادم كه همه كارهاى خداوند، حكمتى دارد.
    اينكه خدا صبر مى كند و در لحظه جان دادن براى مؤمن، شاخه گل مى فرستد براى اين است كه در آن شرايط هيچ چيز به اندازه اين شاخه گل براى او مفيد نيست.
    خداوند براى مؤمنى كه مى خواهد جان بدهد دو شاخه گل مى فرستد اما اين دو شاخه گل، گلهاى معمولى نيستند !
    هر كدام از اين شاخه گل ها اثر مخصوصى را دارد.
    مقدارى فكر كن، هر انسانى در اين دنيا وظيفه دارد براى گذران امور زندگى خود به تلاش و فعاليّت اقتصادى بپردازد.
    آرى، كار و تلاش در اسلام به عنوان عبادت معرفى شده است و شخص مؤمن هم در راستاى اين دستور اسلامى، به كسب درآمد مى پردازد.
    خوب اين بنده خدا، يك عمر زحمت كشيده است، خانه و ماشين و ديگر وسائل زندگى را فراهم نموده است و معلوم است كه به آن علاقمند است و شايد دل كندن از آن براى او سخت باشد.
    آيا مى دانى نام يكى از آن شاخه گلها، "مُسيخه" مى باشد؟
    مُسيخه به معناى "بى خيال كننده" مى باشد، مؤمن چون اين شاخه گل را مى بويد قلبش از دلبستگى به مال دنيا بى خيال مى شود، با بوييدن اين شاخه گل، ديگر هيچ علاقه اى به مال دنيا در دل مؤمن باقى نمى ماند.
    اكنون ديگر مؤمن، هيچ علاقه اى به اموال و دارايى خود ندارد، اصلاً به آنها فكر نمى كند، تمام اموالش براى او بى ارزش مى شود.
    آيا مى دانى نام آن گل ديگر چيست؟
    امام سجاد(عليه السلام) نام آن را "مُنسيه" معرفى مى كند.
    منسيه، يعنى "فراموشى آور" !
    آيا ديده اى افرادى دچار بيمارى فراموشى شده اند و ديگر هيچ چيز را به ياد نمى آورند.
    مؤمن با بوييدن اين شاخه گل دوم، به يك فراموشى مبتلا مى شود.
    البته نه اينكه مؤمن همه چيز را فراموش كند، نه، بلكه او هر چه رنگ و بوى دنيا را دارد فراموش مى كند.
    خانه من، ماشين من، شهرت من، رياست من، فرزند من، همسر من !
    مؤمن همه اينها را فراموش مى كند.
    اكنون او ديگر به ياد ندارد كه خانه و زندگى داشته است !
    حالا شيطان ديگر چه مى تواند بكند؟
    حتماً شنيده اى كه شيطان در آن لحظه هاى آخر عمر، به سراغ انسان مى آيد و چون مى داند او به اموال و دارايى خود محبّت دارد تلاش مى كند تا انسان را به گمراهى بكشاند مثلاً به او مى گويد اگر دست از خداپرستى برندارى خانه تو را آتش مى زنم، ماشين تو را آتش مى زنم و...
    آن لحظه، لحظه بسيار حساسى است، چه بسا افرادى بوده اند كه در آن لحظه به دنبال وسوسه شيطان، عاقبت به خير نشده اند.
    اما خداوند در آن لحظه هاى حساس، با فرستادن دو شاخه گل، بنده مؤمن خود را يارى مى كند.
    مؤمن چون آن دو شاخه گل را مى بويد حافظه اش از مال دنيا و هر آنچه رنگ دنيايى دارد خالى مى شود، ديگر شيطان هيچ كارى نمى تواند بكند، اگر بخواهد به مؤمن بگويد كه اگر "شهادتين" بگويى خانه تو را آتش مى زنم، مؤمن اصلا يادش نمى آيد كه خانه اى داشته است !
    و به اين ترتيب تلاش شيطان بى نتيجه مى شود و مؤمن با راحتى و آسودگى تمام به سوى ديار باقى مى شتابد و مرگ در كام او شيرين جلوه مى كند.[27]

    من در اينجا مى خواهم بار ديگر تصوير جان دادن مؤمن را به روايت امام صادق(عليه السلام)، برايت بازگو كنم تا بدانى كه اگر شيعه واقعى اهل بيت(عليهم السلام) باشى چقدر مرگ براى تو دلنشين مى شود !
    آن لحظه اى كه ديگر زبان تو بند آمده است و قادر به سخن گفتن نيستى و فرزندان و همسر و آشنايان، گرد تو جمع شده اند و تو اشك را در چشم آنها مى بينى و آرام آرام مى فهمى كه بايد بار سفر بر بندى و از همه آنها جدا شوى !
    و تو نگاه به اطرافيان خود مى كنى و مى خواهى با آنان سخن بگويى اما نمى توانى زيرا كه زبانت بند آمده است !
    اما تو نبايد نگران باشى چرا كه درست همان لحظه اى كه زبانت بند مى آيد وعده بزرگ خداوند فرا مى رسد.
    اين قانون خداوند است، درست آن موقعى كه زبان مؤمن بند مى آيد، يك مهمانى بزرگ آغاز مى شود.
    آنجا را نگاه كن !
    آن آقا كيست كه با عده اى به خانه تو آمده اند !
    آنها مهمانان تو هستند !
    آنها را شناختى يا نه؟
    آن يكى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشد، آن ديگرى حضرت على(عليه السلام) است، آن ديگرى امام حسن(عليه السلام) و ديگرى امام حسين(عليه السلام) !
    همه امامان معصوم(عليهم السلام) آمده اند !
    نگاه كن حضرت زهرا(عليها السلام) هم آمده است.[28]
    آيا نمى خواهى به آنها سلام كنى !
    يادت هست يك عمر زيارت جامعه خواندى و گفتى:
    "الّسَلامُ عَلَيْكُمْ يا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوّةِ"
    حالا هم همين جمله را بگو !
    رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى آيد طرف راست تو مى نشيند و حضرت على(عليه السلام) در سمت چپ تو !
    بعد از آن مى بينى كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل هم آمده اند.
    شنيده ام كه تو از عزرائيل مى ترسى !
    خوب، قبل از اينكه عزرائيل بيايد چهارده معصوم(عليهم السلام) مى آيند تا تو ديگر نترسى !
    آرى، قبل از آنكه عزرائيل بيايد آن عزيزانى كه يك عمر عاشقشان بودى، به كنار تو آمده اند !
    حضرت زهرا(عليها السلام) هم زودتر از عزرائيل آمده است !
    مگر تو نبودى كه براى فرزندان او عزادارى مى كردى !
    مگر تو نبودى كه براى مظلوميت آنها اشك مى ريختى !
    اكنون نوبت آنهاست تا تو را يارى كنند و چه خوب يارى مى كنند !
    گوش كن !
    همه چهارده معصوم(عليهم السلام) دارند با عزرائيل سخن مى گويند، همه آنها يك حرف و يك سخن را تكرار مى كنند:
    اى عزرائيل !
    اين مؤمن را كه مى بينى ما را دوست دارد، با او مهربان باش !
    و عزرائيل پاسخ مى دهد:
    قسم به خدا، من با او همچون پدرى مهربان برخورد مى كنم و براى او از برادر، دلسوزتر خواهم بود.
    اكنون عزرائيل نزديك تو مى آيد و با تو سخن مى گويد:
    اى بنده خدا !
    آيا برگه آزادى از آتش جهنم را با خود دارى؟
    و تو جواب مى دهى: آرى، با محبّت و عشق به محمد و آل محمد(عليهم السلام) و با ولايت حضرت على(عليه السلام)، برگه آزادى از جهنم را دارم.[29]
    و اكنون رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) با تو سخن مى گويد:
    نگران نباش، نترس، كه تو در أمان هستى !
    اين سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه قلب تو را آرام مى كند.
    و تو محو جمال دلرباى آن حضرت مى شوى !
    و اكنون به دستور رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) پرده ها از جلوى چشم تو كنار مى رود و تو نگاه مى كنى خانه خودت را در بهشت مى بينى !
    و تو به سوى بالا نگاه مى كنى !
    دارى بهشت را مى بينى !
    نگاه كن، شاخه اى از درخت طُوبى به خانه تو هم آمده است !
    آيا مى توانى برايم بگويى كه اصل اين درخت طوبى در كجاى بهشت است؟
    آرى، اصل اين درخت در خانه حضرت على(عليه السلام) است !
    (خواننده عزيز، نمى دانم تا به حال بالين شخصى بوده اى كه دارد جان مى دهد، اگر ديدى كه او چشم باز كرده و به سمت بالا نگاه مى كند، بدان آن همان موقعى است كه او به چهره چهارده معصوم(عليهم السلام) نگاه مى كند).[30]
    رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به تو مى گويد:
    اين خانه تو در بهشت است، اكنون، اختيار با خودت است اگر بخواهى مى توانى در دنيا بمانى ! و البته اگر دنيا را انتخاب كنى خداوند به تو ثروت و دارايى زيادى خواهد داد !
    اما تو در جواب چه مى گويى؟
    امام صادق(عليه السلام) فرمود:
    مؤمن در آن لحظه به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى گويد:
    اى رسول خدا، من ديگر به دنيا كارى ندارم !
    آرى، چون چشم تو به جمال رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و اهل بيت او(عليهم السلام) روشن شد و جايگاه بهشتى خود را ديدى، ديگر دنيا آنقدر در چشم تو كوچك مى شود كه حاضر نمى شوى براى يك لحظه هم در دنيا بمانى !
    (خواننده محترم، وقتى در بالين كسى حاضر شدى كه در لحظه جان دادن است اگر ديدى كه ابروهاى خود را به سوى بالا حركت مى دهد، حواست باشد اين همان لحظه اى است كه او دارد در جواب رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى گويد كه من دنيا را نمى خواهم ! جواب منفى او به صورت حركت ابروها به سوى بالا جلوه مى كند).[31]
    پس خودت اين مرگ زيبا را انتخاب مى كنى !
    اين يك قانون است كه خداوند جان مؤمن را به زور نمى گيرد، بلكه مؤمن با ميل و رغبت مرگ را انتخاب مى كند !
    اكنون عرق به پيشانى تو مى نشيند و اشك از گوشه چشم راستت جارى مى شود.
    اين اشك شوق است !
    شوق وصال آنهايى كه يك عمر به عشقشان زندگى كردى !
    شوق ديدار آن عزيزانى كه ديدار آنها همواره آرزوى تو بود !

    * * *


    و روح تو از جسمت جدا مى شود و از همين جا زندگى عالم برزخ تو آغاز مى گردد.
    و تو مى بينى كه مردم، جمع شده اند و بدن تو را براى غسل دادن مى برند و بعد از غسل دادن، كفن بر بدنت مى پوشانند و براى تشييع جنازه تو آماده مى شوند.
    نگاه كن، ببين دوستان تو كه قبل از تو از دنيا رفته اند به استقبال تو آمده اند، آنها را به ياد مى آورى يا نه؟
    روح مؤمنانى كه قبل از تو از دنيا رفته اند به استقبال تو مى آيند و به تو سلام نموده و تو را به نعمتهاى خدا بشارت مى دهند.[32]
    و اين گونه زندگى جديد تو آغاز مى شود.
    اين يك تولّد دوباره براى توست !
    و به راستى كه با حضور امامان معصوم(عليهم السلام) مرگ بسيار دلنشين است.
    آرى، زندگى فقط با محبّت و عشق به آنان دلنشين مى شود و مرگ و جان دادن هم با حضور آنان از عسل شيرين تر !
    بار خدايا !
    چه مى شود كه ما را به آخرين و بزرگترين آرزويمان برسانى !
    ما را هم از جمله آنانى قرار ده كه بزرگترين مهمانى عمرشان را در آخرين لحظه عمرشان برگزار مى كنند !
    آن لحظه اى كه چشم باز مى كنند و مى بينند كه ميزبان چهارده معصوم(عليهم السلام)شده اند !
    و مولايشان حضرت على(عليه السلام) را در كنار خود مى بينند و اشكِ شوق در چشمشان حلقه مى زند و به صورت مهربان او خيره مى شوند و لبخند مى زنند و مى گويند:
    خوش آمدى !
    اى مولاى مهربان ما
    يا علي(عليه السلام)


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۶: از كتاب در آغوش خدا نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن