کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يازده

      فصل يازده


    به امام رضا(عليه السلام) خبر دادند كه يكى از ياران شما، در حال جان دادن مى باشد و لحظه هاى سختى را پشت سر مى گذارد.
    امام رضا(عليه السلام) تا اين سخن را شنيد تصميم گرفت به عيادت او برود پس همراه با ياران خود به سوى خانه آن شخص حركت كرد.
    امام وارد خانه شد و در كنار بستر آن بيمار نشست و به او فرمود:
    حال شما چگونه است؟
    او در پاسخ عرضه داشت كه ديگر عمرم به سر آمده است و مرگ به زودى به سراغم مى آيد.
    امام رضا(عليه السلام) فرمود:
    مرگ را چگونه مى دانى؟
    او در پاسخ گفت كه مرگ را بسيار سخت و دردناك مى دانم.
    امام(عليه السلام) فرمود:
    ايمان خود را به خدا و ولايت ما اهل بيت محكم كن، كه مرگ را آسوده خواهى يافت.
    اينجا بود كه آن مرد، زير لب، اعتقاد به يگانگى خدا و محبّت اهل بيت(عليهم السلام) را زمزمه كرد.
    لحظاتى گذشت، ناگهان آن مرد رو به امام رضا(عليه السلام) كرد و گفت:
    اينان فرشتگان الهى هستند كه برايم هديه هاى گرانبهاى بهشتى آورده اند، آنان در حضور شما ايستاده اند، آيا به آنها اجازه مى دهيد كه بنشينند.
    و امام رضا(عليه السلام) فرمود:
    اى فرشتگان، مى توانيد بنشينيد.
    همه نگاه ها متوجّه اين مرد شده بود، خوشا به حال او كه در اين لحظه آخر چنين سعادتمند شده است كه امام رضا(عليه السلام) و فرشتگان الهى به بالين او آمده اند.
    لحظاتى گذشت، و اين مرد چشمان خود را روى هم گذاشت و در آرامش فرو رفت.
    ناگهان چشمان خود را باز كرد و رو به امام رضا(عليه السلام) كرد و گفت:
    اين رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشد كه همراه با حضرت على و امام حسن و امام حسين و بقيه امامان(عليهم السلام)، بر بالين من آمده اند.
    اين آخرين سخن آن مرد بود و بعد از لحظاتى جان به جان آفرين تسليم كرد.[19]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۱: از كتاب در آغوش خدا نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن