کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هشت

      فصل هشت


    نمى دانم مرا مى شناسى يا نه؟
    من "سعيد بن يسار" هستم و در شهر كوفه زندگى مى كنم و از شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) بوده و بارها خدمت امام صادق(عليه السلام) رسيده ام و از آن حضرت احاديثى را نقل كرده ام و همه علماى شيعه، مرا شخص راستگو و مورد اعتمادى مى دانند.[13]
    آيا مى خواهيد شما را با زكريا آشنا سازم؟
    "زكريا بن سابور" يكى از دوستان بسيار صميمى من بوده و او هم انسانى مورد اعتماد مى باشد.[14]
    من و او روزگاران زيادى را با هم سپرى كرديم و در راه نشر احاديث و سخنان امام صادق(عليه السلام) تلاشهاى زيادى نموديم.
    چند روزى است كه دوست من، زكريا در بستر بيمارى قرار گرفته است و من گاه گاهى به او سر مى زنم، اما امروز خبر دار شدم كه حال او بدتر شده است و براى همين با عجله خود را به خانه او رساندم.
    هنگامى كه وارد خانه او شدم، ديدم كه فرزندان و دوستان، گرد او جمع شده اند و گريه مى كنند.
    من از ديدن اين صحنه بسيار ناراحت شدم چرا كه من يكى از بهترين دوستان خود را از دست مى دادم.
    جلو رفتم و در كنار بستر او نشستم، هر چه با او سخن گفتم او جوابى نداد، براى همين اشك در چشمان من حلقه زد.
    اما ناگهان ديدم كه زكريا دست راست خود را باز كرده و به سوى بالا آورد، مثل اينكه مى خواست با كسى دست بدهد.
    و بعد يك جمله گفت:
    دست من سعادتمند شد يا على !
    من منظور او را نفهميدم، به راستى منظور او چه بود؟
    او با چه كسى سخن گفت؟
    در آنجا كسى كه نام او على باشد نبود.
    من در اين فكر فرو رفته بودم كه معناى اين كار زكريا چه بود.
    بعد از لحظاتى روح زكريا به سوى عالم باقى، شتافت و صداى گريه و ناله از منزل او بلند شد.
    وقتى مردم خبر وفات زكريا را شنيدند، جمع شدند و ما بدن او را غسل داده و كفن كرديم و بدن او را تشييع نموده و به خاك سپرديم.
    اما براى من اين سؤال مانند يك معماى بى جواب باقى ماند كه آن لحظه آخر عمر، زكريا با چه كسى حرف زد؟
    منظور او از آن جمله چه بود؟
    با خود گفتم خوب است به مدينه سفر كنم و به زيارت امام صادق(عليه السلام)شرفياب شوم و امام خود را ملاقات كنم و در ضمن از آن حضرت در مورد جريان زكريا، توضيح بخواهم.
    بنابراين براى سفر به مدينه آماده شده و به سوى مدينه حركت كردم.
    بعد از زيارت قبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، به خانه امام صادق(عليه السلام) شرفياب شدم و بعد از سلام و عرض ادب، در خدمت حضرت نشستم.
    گويا خبر وفات زكريا به امام صادق(عليه السلام) رسيده بود، پس آن حضرت رو به من كرد و فرمود:
    به من خبر بده كه هنگام جان دادن زكريا، از او چه شنيدى؟
    من گفتم:
    آقاى من !
    من در آخرين لحظات، بر بالين زكريا حاضر بودم او دست خود را باز كرد، گويى مى خواست با كسى دست بدهد و بعد چنين گفت:
    دست من سعادتمند شد يا على !
    امام صادق(عليه السلام) رو به من كرد و فرمود:
    به خدا قسم، در آن لحظه زكريا، حضرت على(عليه السلام) را ديده است !
    حالا من فهميدم كه منظور زكريا چه بوده است !
    زكريا در لحظه مرگ، حضرت على(عليه السلام) را ديده بود چرا كه آن حضرت به شيعيان خود قول داده است كه در لحظه جان دادن به ديدن آنها بيايد !
    خوشا به حالت اى زكريا كه در لحظه جان دادن مولاى خود را ديدى و جان دادى !
    عجب، چرا من از اين نكته غافل بودم !
    زكريا، در لحظه جان دادن با حضرت على(عليه السلام) حرف مى زد !
    آرى، او دست خود را باز كرد چون مى خواست با حضرت على(عليه السلام) دست بدهد و چون دست او در دستان مهربان مولايش قرار گرفت گفت:
    دست من سعادتمند شد !
    او گرماى مهربانى و وفادارى مولاى خويش را با دست خود لمس كرد براى همين بود كه با آن جمله از سعادت خويش خبر داد.[15]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۸: از كتاب در آغوش خدا نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن