کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل شش

      فصل شش


    "عُقْبه" يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) بود و به آن حضرت بسيار علاقه داشت.
    او يك روز همراه با دوست خود "مُعلّى" به خانه امام صادق(عليه السلام) رفت.
    امام صادق به عُقْبه رو كرد و فرمود:
    اى عقبه، آگاه باش كه خداوند متعال، فقط اعمال شيعيان ما را قبول مى كند و اعمال دشمنان ما مورد قبول درگاه خداوند واقع نمى شود.
    به خدا قسم، شيعه ما لحظه جان دادن، با منظره اى روبرو مى شود كه او را بسيار خوشحال مى كند و باعث روشنى چشم او مى شود.
    امام صادق(عليه السلام) چون سخنش به اينجا رسيد سكوت نمود.
    به راستى شيعه اهل بيت(عليهم السلام) در لحظه جان دادن چه مى بيند و چه مى شنود؟
    چرا امام صادق(عليه السلام) پرده از اين راز بر نمى دارد؟
    همه آنهايى كه نزد امام هستند مانند تو مشتاق آنند تا بقيه كلام امام صادق(عليه السلام)را بشنوند.
    نمى دانم چرا امام صادق(عليه السلام) به سكوت خود ادامه مى دهد.
    عُقْبه مى گويد:
    من خطاب به امام صادق(عليه السلام) عرضه داشتم:
    اى پسر رسول خدا !
    لحظه جان دادن، شيعه شما چه چيزى مى بيند؟
    ولى امام در جواب او فقط پاسخ مى دهد كه شيعه ما مى بيند آنچه را بايد ببيند.
    عُقْبه يازده بار سؤال خود را تكرار مى كند و هر بار هم فقط همين جواب كوتاه را از امام صادق(عليه السلام) مى شنود.
    به راستى چرا امام در اين يازده بار، جواب عُقْبه را به صورت كامل نمى دهد؟
    آيا امام مى خواهد ببيند كه ميزان عشق و علاقه عُقْبه به فهميدن معارف دين تا چه اندازه است؟
    به راستى كدام يك از ما اين چنين، مشتاق شنيدن حديث بوده ايم؟
    لحظاتى مى گذرد، اين بار امام صادق(عليه السلام)، عُقْبه را صدا مى زند و به او مى فرمايد:
    اى عقبه !
    تو آنقدر سؤال را تكرار كردى كه تا جواب خود را نشنوى آرام ندارى.
    عُقْبه پاسخ مى دهد:
    اى پسر رسول خدا !
    آنچه از شما مى شنوم جزء دين من است و من حاضرم جان خود را در راه دين خود بدهم !
    خواننده محترم !
    ببين كه شيعيان واقعى چگونه بودند و چقدر به فهميدن، اهميّت مى دادند و آن را جزء دين خود مى دانستند !
    به راستى جامعه ما چقدر از دين واقعى فاصله گرفته است، در آن روزگارها، هر چه يك نفر به اهل بيت(عليهم السلام) نزديك تر مى شد عشق و شوقش به شنيدن و فهميدن نيز بيشتر مى شد، اما چه شده است كه عده اى در جامعه ما خيال مى كنند هر چه به اهل بيت(عليهم السلام) نزديكتر شوند بايد ديوانه تر شوند !
    به هر حال عُقْبه در حضور امام اشك ريخت و گريه كرد !
    اين گريه براى اين است كه او مى خواهد حديث و كلام امام صادق(عليه السلام) را به صورت كامل بشنود !
    خدايت رحمت كند اى عُقْبه !
    تو چه تصوير زيبايى از شيعه واقعى براى تاريخ ترسيم كردى !
    و شايد اگر امام صادق(عليه السلام) در همان لحظه اول، جواب عُقْبه را مى داد اين تصوير زيباى عشق به شنيدن حديث در تاريخ ثبت نمى شد.
    به هر حال امام صادق(عليه السلام) چون گريه عُقْبه را مى بيند رو به او مى كند و سخن خويش را ادامه مى دهد:
    شيعه ما در لحظه جان دادن، دو نفر را مى بيند !
    عُقْبه رو به امام مى كند و اين سؤال را مطرح مى كند كه شيعه واقعى در لحظه جان دادن، چه كسانى را مى بيند؟
    امام صادق(عليه السلام) در پاسخ او مى فرمايد:
    شيعه ما، در لحظه آخر، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و أمير مؤمنان(عليه السلام) را مى بيند.
    عُقْبه مى پرسد:
    آيا پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و حضرت على(عليه السلام) با مؤمن سخنى هم مى گويند؟
    امام مى فرمايد:
    آرى، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و حضرت على(عليه السلام)، نزد مؤمن حاضر مى شوند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)مى آيد و كنار مؤمن مى نشيند و حضرت على(عليه السلام) در پايين پاى مؤمن، مى نشيند.
    خواننده محترم، آيا شما به عيادت بيمارى رفته ايد كه به او خيلى علاقه داشته باشيد، حتماً كنار او مى نشينيد و سعى مى كنيد صورت خود را به صورت او نزديك كنيد، براى همين خم مى شويد و در حالى كه به او نزديك شده ايد با او سخن مى گوييد.
    امام صادق(عليه السلام) در ادامه سخن خود چنين ادامه مى دهد:
    آن وقت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به بالين مؤمن مى آيد، آن حضرت صورت خود را نزديك صورت مؤمن برده و به او مى فرمايد:
    اى دوست خدا ! تو را بشارت باد كه من رسول خدا هستم.
    آگاه باش كه من براى تو بهتر از همه دنيا هستم !
    بعد از آن رسول خدا از كنار مؤمن بر مى خيزد و حضرت على(عليه السلام) در كنار مؤمن مى نشيند و به او مى فرمايد:
    اى دوست خدا، شاد باش و غم مخور كه من همان علي بن أبى طالب هستم كه همواره مرا دوست مى داشتى !
    من آمده ام تا تو را يارى كنم.[9]
    جانم به فداى تو اى مولاى مهربان كه در آن لحظه حساس، دوستان خود را تنها نمى گذارى !
    سخن امام صادق(عليه السلام) تمام مى شود و اشك در چشم عُقْبه حلقه مى زند، او در اين فكر است كه چه موقع لحظه مرگ او فرا مى رسد تا جمال رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)و حضرت على(عليه السلام) را نظاره گر باشد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶: از كتاب در آغوش خدا نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن