حيفم آمد كه در اين كتاب قصّه يكى از سجده هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را براى شما خواننده خوب بيان نكنم.
يكى از ياران پيامبر مى گويد: يك روز كه حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بودم، ديدم كه ايشان پنج سجده پشت سر هم انجام دادند.
من در فكر فرو رفتم كه علّت اين سجده هاى پنجگانه چه بود.
رو به آن حضرت كردم و گفتم: اى رسول خدا، آيا مى شود به من بگوييد كه علّت اين سجده هاى شما چه بود؟
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) لبخندى زده و فرمودند:
الآن جبرئيل بر من نازل شد و به من اين چنين گفت: اى محمّد! آگاه باش كه خدا على را دوست مى دارد.
من با شنيدن اين سخن به سجده رفتم تا شكر خدا را كرده باشم.
چون سر از سجده برداشتم، ديدم هنوز جبرئيل كنارم ايستاده است و به من فرمود: خدا فاطمه را هم دوست دارد.
با شنيدن اين سخن خوشحال شدم و به سجده رفتم تا شكر آن را بجا آورم.
چون سر از سجده برداشتم جبرئيل گفت: خدا حسن را دوست دارد.
به سجده شكر رفتم و چون سر از سجده برداشتم، جبرئيل گفت: خدا حسين را دوست دارد.
به سجده رفتم و چون سر از سجده برداشتم جبرئيل به من گفت اى محمد! خدا دوستان خاندان تو را نيز دوست دارد.
اينجا بود كه من براى بار پنجم به سجده رفتم تا شكر خدا را بجا آورم.
[35] دوست من! چه خوب است وقتى ما هم وقتى كه خبر خوبى را مى شنويم، مانند پيامبر به سجده برويم و شكر خدا را به جا آوريم.