کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سه

      فصل سه


    من در شهر مقدّس قم زندگى مى كنم ولى دوستان زيادى در شهر اصفهان دارم كه با يكديگر در سفر حج و عمره آشنا شده ايم چون بارها به عنوان روحانى همراه كاروان هاى حج و عمره اصفهان به مكّه سفر كرده ام.
    ساعت 11 شب بود كه تلفن زنگ زد، حسين آقا پشت خط بود.
    تازه فهميدم كه حسين آقا بعد از يك عمر پس انداز كردن، هفته قبل، يك ماشين سمند خريدارى كرده كه درست بعد از يك هفته آقاى دزد آن را براى خود برده است!
    من با شنيدن اين خبر ناراحت شدم و به او گفتم: آيا به پليس خبر داده اى؟
    او در جواب گفت: آرى، به او گفتم: حسين آقا! نذر كن اگر ماشينت پيدا شد حقّ شكر خدا را بجا آورى.
    او هم قبول كرد و بعد با هم خداحافظى كرديم.
    فردا عصر ساعت 5 بعد از ظهر بود كه من تازه به خانه رسيده بودم، ديدم درِ خانه ما، يك ماشين سمند نو پارك شده است.
    خدايا! چه كسى ماشينش را اينجا پارك كرده است!
    داخل خانه رفتم، بله حسين آقا با خانواده در اتاق پذيرايى ما نشسته بودند.
    معلوم شد كه پليس نيمه شب آقاى دزد را دستگير كرده و صبح به حسين آقا خبر مى دهند، او هم مى رود ماشين را تحويل مى گيرد و فوراً با خانواده به سوى شهر قم حركت مى كند تا هم به زيارت حضرت معصومه مشرّف شوند و هم نذر خودش را ادا كند.
    حسين آقا گفت: خوب، ما آمده ايم به نذر خودمان عمل كنيم، مى خواهيم حقّ شكر خدا را ادا كنيم، بفرماييد چه بايد بكنيم؟
    من نگاهى به حسين آقا كردم و گفتم: خيلى ساده است، يك بار با صداى بلند بگو: "الحمد لله".
    حسين آقا با تعجّب به من نگاه كرد، خيال مى كرد كه من با او شوخى مى كنم; امّا وقتى فهميد من خيلى جدّى دارم سخن مى گويم واقعاً گيج شد!
    او گفت: آخر چگونه ممكن است من با گفتن يك "الحمد لله" به نذر خود عمل كرده باشم و حقّ شكر خدا را انجام داده باشم.
    من بلند شدم، از قفسه كتاب ها، كتاب "اصول كافى" را بيرون آوردمو اين روايت را براى او خواندم:
    به امام صادق(عليه السلام) خبر دادند كه اسب او گم شده است، آن حضرت فرمود: اگر اسب من پيدا شود حقّ شكر خدا را ادا خواهم نمود.
    مدّتى گذشت تا اين كه يكى از ياران امام، اسب را پيدا كرد و آورد. در اين لحظه امام رو به آسمان كرد و يك "الحمد لله" گفت.
    يكى از اطرافيان از امام سؤال كرد: شما فرموديد كه اگر اسب من پيدا شود حقّ شكر خدا را ادا خواهم نمود.
    امام در جواب گفت: آيا نشنيدى كه من "الحمد لله" گفتم؟[4]
    آرى، امام مى خواست اين پيام را به ديگران برساند كه اگر با شناخت كافى، شكر خدا را بكنيم همان يك بار الحمد لله هم كفايت مى كند.
    مهمّ آن است كه با توجّه و حضور قلب، اين ذكر را بگوييم و تمام وجودمان شكرگزار خدا باشد، نه اينكه با زبان، ذكر بگوييم امّا دلمان جاى ديگر باشد.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳: از كتاب راز شكر گزارى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن