نمى دانم تا به حال عاشق شده اى يا نه؟
اگر عاشق شده باشى، مى دانى كه در آن حال نمى توانى دورى يار خويش را تحمّل كنى و تلاش مى كنى هر طور هست به وصال دلبر برسى و آنگاه با نگاهى قلب خويش را آرام كنى.
حالا مى خواهم تو را از عشق خود باخبر كنم.
من در شهر مدينه زندگى مى كنم و مشغول كسب و كار حلال هستم تا بتوانم لقمه نانى براى زن و بچّه ام تهيّه كنم.
امّا از شما چه پنهان، من محبّت عجيبى به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دارم و براى همين، گاهى از خود بى خود مى شوم و ديگر دستم به كار نمى رود. آن گاه كار و كسب خويش را رها مى كنم و به سوى مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى روم و خدمت آن حضرت مى رسم.
چون نگاهم به آن حضرت مى خورد دلم آرام مى گيرد. من هيچ گاه از ديدن او سير نمى شوم.
من بعد از مدّتى به محلّ كار خويش برمى گردم امّا باز دلم تنگ مى شود. دل من، هواى يار را مى كند. نمى دانم چه كنم؟! برمى خيزم و به سوى مسجد مى شتابم ...
اكنون در مدينه زندگى مى كنم و فاصله من تا مسجد پيامبر زياد نيست، با اين حال، طاقت دورى پيامبر را ندارم، پس هنگامى كه روز قيامت شود، چه خواهم كرد؟!
معلوم نيست كه من در كجا باشم؟ شايد جايگاه من به خاطر گناهانم در دوزخ باشد و شايد هم خدا به من رحم كند و گناهانم را ببخشد و در بهشت جايم دهد!
امّا من كجا و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كجا! يارم در بالاترين مقام و جايگاه بهشتى منزل خواهد نمود، اگر دلم براى او تنگ شود و بخواهم او را ببينم چه كنم؟
اين غصّه اى است كه مدّت ها است به دل دارم و امروز تصميم دارم آن را به پيامبر بگويم.
به مسجد مىروم، مى بينم ياران آن حضرت گرداگرد ايشان حلقه زده اند.
من نيز از فرصت استفاده كرده، درد دل خود را با پيامبر مطرح مى كنم: اى رسول خدا! روز قيامت هنگامى كه شما در بالاترين جايگاه قرار بگيريد، من چگونه دورى شما را تحمّل كنم؟
پيامبر با شنيدن سؤال من به فكر فرو مى رود و جوابم را نمى دهد.
بعد از مدّتى، جبرئيل آيه اى از قرآن را براى پيامبر مى آورد:
(هر كس اطاعت خدا و فرستاده او را بنمايد، در روز قيامت در كنار پيامبران و شهدا و مؤمنان و صالحان خواهد بود).
[2] اكنون، پيامبر مرا صدا مى زند و اين آيه را برايم مى خواند و به من بشارت مى دهد كه در روز قيامت در كنارش خواهم بود.
[3]