کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    من مسافرى بودم كه از راه دورى براى ديدن امام خويش به مدينه آمده بودم.
    حضور در اين شهر را براى خود سعادتى بزرگ مى دانستم، چرا كه مى توانستم از درياى گهربار امام صادق(عليه السلام) بهره كافى ببرم.
    در مدّت اقامت خود در شهر مدينه تلاش مى كردم در هر فرصت ممكن، در خانه آن حضرت حضور پيدا كنم و از رفتار و گفتار ايشان براى خود و دوستانم توشه اى بگيرم. براى همين بيشترين وقت من در خانه آن حضرت سپرى مى شد.
    يك روز كه در خانه امام صادق(عليه السلام) بودم ديدم كه پيرمردى كه به سختى مى توانست راه برود وارد خانه شد.
    او با كمك عصاى خويش، آرام آرام قدم برمى داشت، كمرش خميده شده بود و ضعف و ناتوانى بر او غلبه كرده بود.
    از ظاهرش معلوم بود كه از راه دورى آمده است. گويا روزهاى طولانى در سفر بوده تا به مدينه رسيده است.
    او خدمت امام عرض سلام كرد و امام با كمال مهربانى جواب سلامش را داد.
    امام او را به نزد خود فرا خواند. او به نزد امام رفته، دست امام را بوسيد و ناگهان شروع به گريه كرد.
    آن چنان با صداى بلند گريه مى كرد كه همه ما منقلب شديم!
    همه در فكر فرو رفتيم كه علّت اين گريه چيست؟
    در اينجا امام رو به او كرد و فرمود: اى شيخ! چرا گريه مى كنى؟
    اينجا بود كه پيرمرد پرده از راز درون خويش برداشت و گفت: سال هاى سال است كه اميد دارم حكومت شما برقرار گردد و روزگار آقايى و بزرگوارى شما را ببينم. آرزو داشتم كه بتوانم براى شما قدمى بردارم، امّا اكنون پير شده ام و پاى من لب گور است، ديگر من چه كارى مى توانم براى شما انجام دهم؟ آيا آن قدر زنده خواهم بود كه عزّت شما را با چشم ببينم؟
    امام با شنيدن سخنان پيرمرد اشك از چشمانش جارى شد. راستش را بخواهى، هر كس در آن محفل بود اشكش جارى شد.
    پيرمرد يك عمر آرزويى داشته است و اكنون ديگر از رسيدن به آرزوى خود نااميد شده است.
    آن هم چه آرزويى! آرزوى فداكارى كردن و شمشير زدن در ركاب امام زمان خويش.
    ولى اكنون ديگر توان راه رفتن ندارد. او چه مى توانست بكند، جز اينكه اشك بريزد و بر آرزوى از دست رفته خويش گريه كند.
    همه منتظر بوديم ببينيم كه امام صادق(عليه السلام) چه جوابى به او مى دهد.
    امام لحظه اى درنگ كرد و سپس فرمود: اى شيخ! اگر آرزويت برآورده نشد، ناراحت نباش كه تو در روز قيامت با ما خواهى بود.
    اين سخن امام، پيرمرد را آرام نمود. چه وعده اى از اين بهتر كه او در روز قيامت با اهل بيت(عليهم السلام) باشد.
    آيا مى خواهى من و تو هم چنين آرزويى داشته باشيم؟!
    بيا ما هم مثل آن پيرمرد آرزو كنيم تا براى امام زمان خويش جان فشانى كنيم و در لشكر آن حضرت براى نابودى بى عدالتى ها مبارزه كنيم!
    بيا آرمان بلندى را براى خويش انتخاب كنيم!
    آنگاه چه ضررى به ما مى رسد، اگر ظهور آن حضرت را درك نكنيم؟ چرا كه ما در روز قيامت با امام خويش خواهيم بود.[1]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب آسمانىترين عشق نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن