کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ده

      فصل ده


    در شهر دمشق در جستجوى استاد ذَهَبى هستم، مى خواهم او را ببينم و از او سؤال خود را بپرسم، من در قرن هشتم هجرى هستم. بايد به مدرسه اشرفيّه بروم، استاد ذَهَبى را آنجا مى توان يافت.
    به مدرسه مى روم، پيرمردى بر روى صندلى كوچكى نشسته است، شاگردان زيادى دور او حلقه زده اند . هر كدام از آنان، اهل شهر و ديارى هستند . آن ها براى بهره بردن از دانش استاد ذَهَبى به اينجا آمده اند .
    گوش كن! استاد ذَهَبى مشغول سخن است: "مبادا براى كسب علم نزد شيعيان برويد! شيعيان گمراه و خطاكار مى باشند و نبايد به سخنان آنان اعتماد كرد".[31]
    گويا استاد ذَهَبى فقط حديث كسانى را قبول مى كند كه از اهل سنّت باشند، او شيعيان را گمراه مى داند.
    گوش كن! استاد ذَهَبى ادامه مى دهد: "حتماً شنيده ايد كه حدود صد سال پيش، مسجد پيامبر در مدينه دچار آتش سوزى شد. به نظر من، آن آتش سوزى علّتى داشته است. شيعيان به ديوارهاى آن مكان مقدّس دست زدند، بايد آن ديوارها پاك مى شد، براى همين بود كه آتش آمد تا آن ديوارها پاك شوند".[32]
    سپس چنين مى گويد: "يكى از بزرگان مى گفت: شيعيان مخالف قرآن و پيامبر هستند، آنان كافر هستند".[33]
    من ديگر مى ترسم از استاد ذَهَبى سؤال خود را بپرسم، آرى! من عطاى او را به لقايش بخشيدم!!
    اگر من جلو بروم و سؤال خود را بنمايم، حتماً مى فهمد كه من شيعه هستم. اينجا بايد سكوت كنم.[34]
    ? ? ?
    صدايى به گوش مى رسد: "امام جُوينى وارد شهر دمشق شد". استاد ذهبى تا اين سخن را مى شنود چنين مى گويد: "من بايد به ديدار امام جُوينى بروم، او حديث شناسى بزرگ و مايه افتخار اسلام است".
    استاد ذَهَبى از جابرمى خيزد، گروهى از شاگردانش هم همراه او مى روند.
    من نمى دانم چه كنم، آيا همراه آنان بروم؟ حتماً امام جُوينى از اهل سنّت است وگرنه هيچ وقت استاد ذَهَبى (كه شيعه را گمراه مى داند) به ديدار او نمى رفت و هرگز او را "فخر اسلام" نمى خواند.
    من در فكر هستم، تو با من سخن مى گويى: چرا ترسيده اى؟ برخيز! قرار بود كار تحقيق را به پايان برسانى، برخيز!
    با سخن تو، قوّت قلبى مى گيرم و حركت مى كنم، به دنبال جمعيّت به راه مى افتم.
    ? ? ?
    استادان شهر دمشق در اينجا جمع شده اند، آن ها مى خواهند از امام جُوينى حديث بشنوند، مجلس سراسر سكوت است و امام جُوينى براى آنان سخن مى گويد.
    نگاهى به امام جُوينى مى كنم و به فكر فرو مى روم، كاش مى توانستم با او سخن بگويم!
    گويا بايد ساعت ها صبر كنم!
    چند ساعت مى گذرد، ديگر نزديك اذان مغرب است، قرار مى شود بقيّه مطالب براى فردا بماند، كم كم دور امام جُوينى خلوت مى شود، من نزديك مى شوم، سلام مى كنم، او به زبان فارسى جواب مرا مى دهد و مى گويد: چطورى؟ هموطن!
    تازه مى فهمم كه امام جُوينى، ايرانى است، خيلى خوشحال مى شوم، نزديك تر مى شوم، با او روبوسى مى كنم:
    ــ شما اهل كدام منطقه ايران هستيد؟
    ــ از اسم من پيداست. من از شهر جُوين هستم. شهرى نزديك سبزوار.
    ــ پس به اين دليل شما را جُوينى مى گويند.
    ــ بله! چه شد كه گذر تو به دمشق افتاده است؟
    ــ من در جستجوى حقيقت به اينجا آمده ام. آيا شما درباره هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام) چيزى شنيده ايد؟
    ــ شما نبايد اين حرف ها را زياد پى گيرى كنى، ما به ابوبكر و عُمَر اعتقاد داريم، آن ها خليفه پيامبر ما هستند. ما نبايد درباره اين مسائل موشكافى كنيم.
    ــ من دوست داشتم تا با حقيقت آشنا شوم، من مى خواهم بدانم در تاريخ چه گذشته است.
    ــ من يك حديث شناس هستم و بيشتر درباره سخنان پيامبر تحقيق كرده ام. من سخنى از پيامبر را در كتاب خودم آورده ام، شايد آن حديث بتواند به تو كمك كند. برو كتاب "فرائد السمطين" را بخوان.
    ? ? ?
    كتاب را باز مى كنم و به مطالعه آن مشغول مى شوم. حديثى از پيامبر مى خوانم، اين سخن پيامبر است:
    هرگاه دخترم، فاطمه را مى بينم، به ياد حوادثى مى افتم كه بعد از من براى او پيش خواهد آمد، گويا با چشم خود مى بينم كه گروهى وارد خانه او مى شوند و حرمت او را مى شكنند! آنان حقّ فاطمه را غصب مى كنند، پهلوى او را مى شكنند، فرزندش محسن را سقط مى كنند. آن روز، فاطمه فرياد برمى آورد: "يا محمّداه!"، امّا كسى به داد او نمى رسد.
    بعد از مرگ من، فاطمه اوّلين كسى خواهد بود كه به من ملحق خواهد شد. فاطمه در حالى كه به شهادت رسيده است، نزد من خواهد آمد.[35]
    در اين حديث، پيامبر از آينده اى خبر مى دهد كه دل هر انسان آزاده اى را به درد مى آورد.
    آقاى سُنّى! با تو هستم، تو نمى توانى ادّعا كنى كه امام جُوينى، از علماى شيعه است، من سخن استاد ذَهَبى را درباره او بيان كردم. تو خودت بهتر از من استاد ذَهَبى را مى شناسى.
    هرگز استاد ذهبى، يك نفر شيعه را براى استادى خود انتخاب نمى كند!
    استاد ذَهَبى شيعيان را بى دين مى داند، چطور مى شود كه امام جُوينى شيعه باشد و ذَهَبى او را فخر اسلام بداند؟
    از تو مى خواهم يك بار ديگر كلام استاد ذَهَبى در حقّ امام جُوينى را بخوانى؟ اين سخن استاد ذَهَبى است: "يكى از استادان من، يگانه دوران، فخر اسلام، استاد استادان، امام جُوينى مى باشد".[36]
    آقاى سُنّى! تو گفتى كه ماجراى هجوم به خانه فاطمه(عليها السلام) افسانه است؟ اكنون بگو بدانم با سخن امام جُوينى چه مى كنى؟


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰: از كتاب روشنى مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن