کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل پنج

      فصل پنج


    به شهر سامرّا مى رسيم، نزديك غروب است. وارد شهر مى شويم. حتماً يادت هست كه رفتن به خانه امام هادى(عليه السلام) جرم است! ما بايد به خانه بِشر رفته و در فرصت مناسبى خود را به خانه امام برسانيم.
    امشب هوا خيلى تاريك است و ما مى توانيم از تاريكى شب استفاده كنيم. نيمه شب كه شد، آماده حركت مى شويم.
    بِشر از ما مى خواهد كه خيلى مواظب باشيم و بدون هيچ سر و صدايى حركت كنيم.
    وارد محلّه عسكر مى شويم و نزديك خانه امام مى ايستيم. تو باور نمى كنى لحظاتى ديگر به ديدار امام خواهى رسيد. اشكت جارى مى شود.
    صدايى به گوش مى رسد: خوش آمديد!
    بِشر وارد خانه مى شود، زانوهاى نرجس مى لرزد، بوى گل محمّدى به مشامش مى رسد. اينجا بهشت نرجس است. اشك در چشمان او حلقه زده است.
    امام هادى(عليه السلام) به استقبال او مى آيد. نرجس سلام مى كند و جواب مى شنود.
    امام هادى(عليه السلام) به روى او لبخند مى زند و مى گويد: آيا مى خواهى به تو بشارتى بدهم كه چشمانت روشن شود؟
    امام مى داند كه نرجس در اين سفر با سختى هاى زيادى روبرو شده و رنج اسارت كشيده است، اكنون بايد دل او را با مژده اى شاد كرد.
    اى نرجس! خشنود باش و خوشحال!
    به زودى خداوند به تو فرزندى مى دهد كه آقاىِ همه دنيا خواهد شد و عدالت را در اين كره خاكى برقرار خواهد كرد.
    نرجس مى فهمد كه او مادرِ مهدى(عليه السلام) خواهد شد، همان كسى كه همه پيامبران به آمدنش مژده داده اند. به راستى چه مژده اى از اين بهتر!
    گوش كن! نرجس سؤالى مى كند:
    ــ آقاى من! پدرِ اين فرزند كيست؟
    ــ آيا آن شب را به ياد دارى؟ شبى كه عيسى(عليه السلام) و جدّم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) مهمان تو بودند. آن شب، پيامبر تو را براى چه كسى خواستگارى كرد؟
    ــ فرزندت حسن(عليه السلام) را مى گويى!
    ــ آرى، تو به زودى همسر او خواهى شد.
    اينجاست كه چهره نرجس از خوشحالى همچون گل مى شكفد. خدا سرور مردان جهان را براى همسرى با او انتخاب نموده است.[28]

    * * *


    امام هادى(عليه السلام) در انتظار آمدن خواهرش حكيمه است. حتماً او را به ياد دارى، همان بانويى كه مدّتى قبل به خانه اش رفتيم.
    حكيمه دارد به اين سو مى آيد. امام هادى(عليه السلام) به استقبال خواهر مى رود.
    اكنون امام هادى(عليه السلام) با دست اشاره به نرجس مى كند و به خواهر مى گويد: "اين همان بانويى است كه در مورد آن با تو سخن گفته بودم".
    حكيمه لبخندى مى زند و به نزد نرجس مى رود و او را در آغوش مى گيرد.
    حكيمه از شوق، اشكش جارى مى شود. او خدا را شكر مى كند كه آخرين عروس اين خاندان را مى بيند.
    حكيمه بارها و بارها از برادرش خواسته بود تا مقدّمات ازدواج امام عسكرى(عليه السلام) را فراهم كند، حكيمه آرزو داشت تا عروسِ آن حضرت را ببيند.
    امام هادى(عليه السلام) به او گفته بود بايد صبر كنى تا نرجس بيايد، فقط اوست كه شايستگى دارد مادر مهدى(عليه السلام) بشود.
    حكيمه خيلى خوشحال است. به چهره نرجس نگاه مى كند، يك آسمان نجابت و پاكى را در اين چهره مى بيند.
    به راستى تو چه كردى كه شايسته اين مقام شدى، نرجس!
    امام هادى(عليه السلام) از حكيمه مى خواهد تا نرجس را به خانه خود ببرد و به او احكام اسلام را ياد بدهد.[29]
    مدّتى مى گذرد، وقت آن است تا مراسم ازدواج برگزار شود; ازدواج امام حسن عسكرى(عليه السلام) و نرجس!
    من با خود فكر مى كنم كه حتماً براى اين ازدواج، جشن باشكوهى برگزار خواهد شد; امّا متوجّه مى شوم كه هيچ جشنى در كار نيست.
    اين ازدواج به صورت مخفى صورت مى گيرد و فقط چهار نفر در اين مراسم شركت دارند: امام هادى و امام عسكرى(عليهما السلام) و نرجس و حكيمه.
    شايد تعجّب كنى؟ تو تا به حال مراسم عروسى اين طورى نديده اى؟
    عبّاسيان شنيده اند سرانجام كسى مى آيد كه همه حكومت هاى ظلم و ستم را نابود مى كند. آنها به خيال خود مى خواهند كارى كنند كه آن حضرت هيچ نسلى نداشته باشد.[30]
    امروز امام هادى(عليه السلام) مى خواهد ازدواج پسرش مخفى باشد تا دشمنان حسّاس نشوند.
    همسفرم! ماندن ما در اين شهر ديگر به صلاح نيست. بايد به وطن خود برويم، مى ترسم مأموران حكومتى به ما شك كنند. من به تو قول مى دهم كه باز هم به اينجا بياييم.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۵: از كتاب آخرين عروس نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن