بهتر است، اكنون كه آن حضرت در ميان ما نيست و روح بلندش به ملكوت اعلى پيوسته است، به سراغ راستگوترين صحابى اش برويم.
در ميان اين همه جمعيّت بايد ابوذر را پيدا كنيم، زيرا او راستگوترين فرد روزگار است.
خداى من! كجا مى توانيم ابوذر را پيدا كنيم؟ آيا تو او را ديده اى؟
به هر حال بعد از چند روز پرس و جو، خبردار مى شويم، مطلوب ما اكنون در كنار كعبه مى باشد.
با عجله خود را به مسجد الحرام مى رسانيم. در ميان آن همه جمعيّت، او را مى يابيم. بعد از سلام، روى او را مى بوسيم و در كنارش مى نشينيم. مى خواهيم با او مشغول گفتگو شويم.
مدّت زيادى است كه ما در جستجوى او بوده ايم. اكنون كه به او رسيده ايم، مى بينيم، ابوذر به گوشه اى نگاه مى كند و چشم از آنجا بر نمى دارد.
خدايا! مگر آن جا چه خبر است؟ چرا ابوذر چشم از آن جا بر نمى دارد؟ خوب نگاه مى كنم، مى دانيد چه كسى را مى بينم؟
آرى، على بن ابى طالب(عليه السلام) را مى بينم كه مشغول نماز است. جاى تو خالى است تا ببينى، چگونه ابوذر مبهوت جمال او شده است.
نمى دانم چه مدّت گذشته، ولى ابوذر همين طور فقط به جمال على(عليه السلام) نگاه مى كند!
از او مى پرسم: اى ابوذر! چرا نگاه خود را از صورت على(عليه السلام) برنمى دارى؟
او در پاسخ چنين مى گويد: من اين كار را مى كنم، چرا كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شنيدم كه فرمود: "اگر به چهار چيز، نگاه كنى، نگاه تو عبادت حساب مى شود: نگاه به على، نگاه پدر و مادر از روى مهربانى، نگاه به قرآن و نگاه كردن به كعبه".
[5] حق با تو است، اكنون مى فهمم كه چرا اين قدر به على(عليه السلام) نگاه مى كردى.