کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل دوبه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خبر دادند كه يكى از جوانان مدينه آخرين لحظه هاى عمر خود را سپرى مى كند.

      فصل دوبه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خبر دادند كه يكى از جوانان مدينه آخرين لحظه هاى عمر خود را سپرى مى كند.


    پيامبر(صلى الله عليه وآله) با شنيدن اين خبر همراه با تعدادى از ياران خود به سوى خانه آن جوان حركت كرد.
    پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد خانه شد و در كنار بستر آن جوان نشست.
    آن جوان چشمانش را باز كرد و ديد كه پيامبر مهربانى ها، در كنار او نشسته است.
    اينجا بود كه آن جوان خوشحال شد و اشك در چشمانش نشست.
    او به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نگاه مى كرد و سخنى نمى گفت.
    سختى هاى لحظه جان دادن، زبان او را بند آورده بود و ديگر قادر به سخن گفتن نبود.
    تو نمى دانى كه آن جوان چه لحظات سختى را پشت سر مى گذاشت. خوب است در اينجا با هم دعا كنيم كه در آن لحظه هاى سخت جان دادن، پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز يار و ياور ما باشد.
    همه مى دانستند كه ديگر عمر اين جوان به سر آمده است.
    مردم يك نگاه به اين جوان مى كنند و يك نگاه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و منتظرند ببينند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين لحظات براى نجات جوان چه خواهد كرد.
    پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به او مى كند و چنين مى فرمايد: اى جوان! اقرار به يگانگى خداوند بنما، "لا اِلهَ اِلاَّ الله" را بر زبان جارى كن.
    امّا آن جوان هر چه تلاش مى كند، زبانش به ذكر "لا اِلهَ اِلاَّ الله" گشوده نمى شود.
    آرى، او نمى تواند سخن بگويد. همه به فكر فرو مى روند، مگر اين جوان چه كرده است كه به چنين سرنوشتى گرفتار شده است.
    او اكنون سزاى كدامين گناه خويش را مى بيند؟ آيا اين جوان راه نجاتى دارد؟
    اينجا است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سراغ مادرِ اين جوان را مى گيرد.
    اتّفاقاً، مادرش كنار بستر او نشسته است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به مادر مى كند و مى فرمايد: آيا شما از پسر خود ناراضى هستى؟
    مادر آهى از دل مى كشد و مى گويد: آرى، من از او ناراضيم و مدّت شش سال است كه با او سخن نگفته ام.
    اكنون معلوم مى شود كه چرا اين جوان در لحظه جان دادن زبانش بند آمده است و اين همه سختى مى كشد.
    گناه بزرگ او اين است كه مادر را از خود ناراضى كرده است.
    او دل مادر خود را شكسته است و براى همين بايد اين گونه جان بدهد.
    پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به مادر مى كند و مى فرمايد: من از تو مى خواهم تا او را ببخشى و از او راضى شوى.
    مادر چون سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را مى شنود، رو به آن حضرت مى كند و مى گويد: من او را بخشيدم، خدا هم او را ببخشايد.
    با شنيدن اين سخن، شادى و سرور بر چهره پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى نشيند و آنگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جوان مى خواهد تا ذكر لا اِلهَ اِلاَّ الله را بگويد.
    اين بار همه صداى جوان را مى شنوند كه ذكر لا اِلهَ اِلاَّ الله را با صداى بلند مى گويد.
    آرى، همان لحظه اى كه مادر از او راضى شد، سختى هاى جان دادن نيز از او برطرف شد.[4]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲: از كتاب بهشت فراموش شده نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن