کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل شش

      فصل شش


    وارد شهر مكّه مى شويم، گويا خبر ورود ما به مردم رسيده است. آن پيرمرد كه به اين سو مى آيد، ابوطالب است. او به استقبال برادر زاده اش، محمّد(صلى الله عليه وآله)آمده است.
    اكنون محمّد(صلى الله عليه وآله) در آغوش عموى مهربانش است. اشك شوق در چشمان هر دو حلقه مى زند. ابوطالب خدا را شكر مى كند كه محمّد(صلى الله عليه وآله) صحيح و سالم از سفر برگشته است. آنها به سوى خانه حركت مى كنند. محمّد(صلى الله عليه وآله) ماجراى سفر را براى عمويش مى گويد. ابوطالب لبخندى مى زند.
    ابوطالب با خود فكر مى كند كه ديگر مى تواند زندگى محمّد(صلى الله عليه وآله) را سر و سامان بدهد. وقتى او به خانه مى رسد از همسرش، فاطمه بنت اَسَد مى خواهد كه در جستجوى همسر مناسبى براى محمّد(صلى الله عليه وآله) باشد.
    به راستى چه كسى لياقت خواهد داشت كه همسر آخرين پيامبر باشد؟

    * * *


    مَيسِره به سوى خانه خديجه مى رود تا به او گزارش سفر را بدهد. او وارد خانه مى شود و به سوى اتاق بانو مى رود. او در گوشه اى مى نشيند و منتظر آمدن بانو مى شود.
    بعد از لحظاتى بانو وارد مى شود، مَيسِره از جا برمى خيزد:
    ــ بانوى من، سلام!
    ــ سلام بر مَيسِره!
    ــ خبر خوبى براى شما دارم. مى دانم شما از شنيدن آن خيلى خوشحال مى شويد.
    ــ خوش خبر باشى!
    ــ در اين سفر ما به اندازه چهل سفر سود كرديم، اين سكّه هاى طلا سود اين سفر است.[41]
    ــ خدا را شكر. مگر شما در اين سفر چه خريديد و چه فروختيد كه اين قدر سود كرديد؟
    ــ ما همان كالاى هميشگى را خريد و فروش كرديم.
    ــ پس چرا اين همه سود كرديد؟
    ــ من فكر مى كنم همه اين ها به بركت پيامبر موعود بود.
    ــ پيامبر موعود! تو او را از كجا مى شناسى؟
    اينجاست كه مَيسِره به خود مى آيد. يادش مى آيد كه خديجه از ماجراى آن مرد يهودى خبر ندارد.
    خديجه منتظر است تا مَيسِره پاسخ بدهد. مَيسِره بايد همه ماجرا را شرح بدهد. به راستى مَيسِره در اين سفر چه ديده و چه شنيده است؟

    * * *


    ــ بانوى من! وقتى ما نزديكى شام رسيديم كنار صومعه اى اتراق كرديم. در آنجا معجزه اى روى داد؟
    ــ چه معجزه اى؟
    ــ وقتى در آنجا اتراق كرديم، محمّد به زير درخت خشكيده اى رفت. ناگهان آن درخت سبز شد.
    ــ يعنى آن درخت برگ هاى تازه درآورد؟
    ــ آرى، آنجا بود كه مردى يهودى به سوى محمّد آمد و خيره به او نگاه كرد و به ما خبر داد كه محمّد، همان پيامبر موعود است.
    ــ اكنون محمّد كجاست؟ او چرا براى گرفتن مزدش اينجا نيامد؟
    ــ او به خانه عمويش رفت. شايد فردا به اينجا بيايد.[42]

    * * *


    بايد به مَيسِره مژدگانى بدهم! او بهترين خبر را براى من آورده است.
    خديجه دستور مى دهد تا دويست درهم و دو شتر به مَيسِره به عنوان مژدگانى بدهند.[43]
    مَيسِره تشكر مى كند و از بانو اجازه مى گيرد و اتاق را ترك مى كند.
    او به ياد سال ها پيش مى افتد، روزى كه مسافرى از شام به مكّه آمده بود تا زادگاه آخرين پيامبر خدا را ببيند.
    هنوز طنين صداى آن مسافر در گوش خديجه است: "بزودى آخرين پيامبر خدا در اين شهر ظهور خواهد كرد و به آيين بت پرستى پايان خواهد داد".
    خديجه از همان روز منتظر آخرين پيامبر بود; امّا نمى دانست كه گمشده اش، پسرعمويش، محمّد(صلى الله عليه وآله) است.
    حتماً تعجّب مى كنى؟ شايد تا به حال اين مطلب را نشنيده اى. محمّد(صلى الله عليه وآله) و خديجه دختر عمو و پسر عمو هستند. هر دوى آنها از نسل "قُصَىّ" مى باشند.
    نمى دانم نام "قُصَىّ" را شنيده اى؟ او از نسل ابراهيم(عليه السلام) بود و چندين پسر داشت. يكى از پسرهاى او "عَبْد مَناف" بود كه محمّد(صلى الله عليه وآله) از نسل اوست، پسر ديگر او "عَبْد العزى" بود كه خديجه از نسل او مى باشد.[44]
    اكنون خديجه به پسرعمويش مى انديشد.





نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۶: از كتاب بانوى چشمه نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن