کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل بيست وپنج

      فصل بيست وپنج


    ميرزاى شيرازى را مى شناسى؟ همان كسى كه فتواى تحريم تنباكوىِ مشهور است. او استاد من بود، من هر چه دارم از او دارم، من مدّت ها در مجلس درس او زانو زدم و از او بهره هاى علمى زيادى بردم.
    چند روزى بيمارى استاد شديدتر شده بود، همه فهميده بودند كه او روزهاى آخر عمر خود را سپرى مى كند.
    همه نگران بودند، من نيز مانند بقيّه شاگردان براى شفاى او بسيار دعا كردم.
    روزى در خانه نشسته بودم كه خبر آوردند استاد از دنيا رفت.
    شهر نجف سراسر عزا شد. همه عزادار مرد بزرگى شدند كه افتخار جهان اسلام بود، به راستى چقدر زود بود كه ما استادى به بزرگى او را از دست بدهيم.
    شب هنگام كه به خانه برگشتم، ناگاه در دل خود خوشحالى و شادمانى احساس كردم.
    يعنى چه؟ استاد بزرگوار من، ميزراى شيرازى از دنيا رفته است و من خوشحالم!
    من خيلى با خود فكر كردم، چه شده است، كجاى كار خراب شده است. ساعت ها با خود فكر كردم، سرانجام فهميدم كه اشكال كار كجا بوده است.
    آرى، ميرزاى شيرازى، رهبر بزرگ جهان تشيّع از دنيا رفته است و از طرف ديگر، مردم مرا بهترين و باسوادترين شاگرد او مى دانند و به زودى آنها به سوى من خواهند آمد و من را به عنوان رهبر خود انتخاب خواهند كرد.
    عجب، من از اين كه رهبر و مرجع تقليد اين مردم بشوم، خوشحال هستم!
    اين يك خطر است، من يك عمر درس خواندم و زحمت كشيدم تا خدا از من راضى باشد، من به خاطر خدا درس خواندم و مجتهد شدم.
    امّا اكنون مى بينم كه رياست را دوست دارم، من از اين كه فردا به عنوان رهبر جامعه معرّفى خواهم شد، خوشحال هستم، اين خود يك هشدار است.
    بايد فكرى بكنم، خدايا! من چه كنم؟
    آيا من خواهم توانست از اين موقعيّت پيش آمده بگذرم؟
    فهميدم، بايد به مولايم پناه ببرم.
    ــ در اين نيمه شب كجا مى روى؟
    ــ من به حرم مطهّر حضرت على(عليه السلام) مى روم. مى روم تا از او كمك بگيرم، آيا تو هم همراه من مى آيى؟
    من وارد حرم مى شوم و مستقيم به كنار ضريح مى روم و شروع به گريه مى كنم.
    آقا جان، كمكم كن! من به تو پناه آورده ام! من احساس خطر مى كنم، گويا حس مى كنم كه رياست را دوست دارم.
    تا صبح در حرم مى مانم و سرانجام حاجت خود را مى گيرم.
    صبح كه مردم به نزد من آمدند و مى خواستند تا مرا به عنوان رهبر خود انتخاب كنند، به آنها گفتم كه من لياقت مرجعيّت دينى را ندارم، به سراغ شخصى ديگرى برويد كه از من بهتر باشد.
    آرى، من به راحتى توانستم از اين موقعيّت پيش آمده بگذرم و در اين امتحان الهى پيروز و سربلند بيرون بيايم.
    اگر مى خواهى نام مرا بدانى، من سيّد محمد فشاركى هستم.[30]


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۵: از كتاب فقط به خاطر تو نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن