فصل بيست
وقتى ماهى در آب است، نمى داند معناى آب چيست، وقتى او را از آب جدا كنى، او مى فهمد كه آب چيست. تو همواره در درياى نعمت هاى من شناور هستى ولى قدر آن نعمت ها را نمى دانى. نعمت هايى كه من به تو داده ام را هرگز نمى توانى شمارش كنى تا چه رسد كه بخواهى شكر آن را به جا آورى!
گروهى از بندگان من همواره شكر مرا به جا مى آورند و من هم به پاس اين شكرگزارى، نعمت خود را بر آنان افزون مى كنم، تو هم از آنان باش و بنده شكرگزار من باش.
من هرگز به شكر كردن تو نياز ندارم، من از هر چيز بى نيازم، تو شكر مرا به جا بياور چون سراپا نياز هستى و پيمانه حاجت تو به درگاه من هرگز پر نمى شود، وقتى شكر مرا به جا مى آورى رحمت مرا به سوى خود جذب مى كنى.
به فراوانى نعمت هايم فكر كن و بگو كه از شكر من عاجر هستى كه اگر اين كار را بكنى، در واقع حق شكر مرا به جا آوردى، من دوست دارم تو به اين باور برسى و آن را به زبان جارى كنى.