کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    بنده من!
    وقتى از تلاش هاى بى حاصل خودت خسته مى شوى، چه مى كنى؟ وقتى در اين دنياى خاكى، احساس تنهايى مى كنى به چه فكر مى كنى؟ وقتى روزنه هاى اميد را به روى خود بسته مى بينى، به چه كسى پناه مى برى؟ كجا مى خواهى بروى؟ چه كسى غير از من مى تواند اميد تو باشد؟
    بنده من!
    مى دانم كه به من باور دارى، من خداى تو هستم، مهربانى مرا قبول دارى، بارها مرا صدا زده اى، از من كمك خواسته اى، اكنون هم دست هاى خود را به سوى من دراز كن، از من بخواه تا يارى ات كنم، جاى ديگر نرو كه اگر بروى، نااميدت مى كنند...
    مى دانم در وجود خود، فقر و ندارى را احساس كرده اى، بيچارگى خودت را خوب درك كرده اى، حالا وقت آن است كه به سوى من بيايى. بيا تا من دوباره اميد را در دلت جارى كنم. با من حرف بزن!
    مى دانم كه در بيابان غفلت، گم شده اى، دنيا با جلوه هاى فريبنده اش تو را فريب داده است، دنيا با همه پوچى هايش در جستجوى توست، مى خواهد دل تو را از ياد خودش پر كند، شيطان هم كه دشمن قسم خورده توست، او براى گمراهى تو دندان تيز كرده است و با هزار مكر و نيرنگ براى تو دام گسترده است...
    تو در اين ميان از همه اين ها غافل شده اى و اسير زَرق و برق دنيا شده اى و عنان گسيخته پيش مى روى! تو كجا مى خواهى بروى؟ آيا خودت مى دانى كه اين راهى كه تو مى روى به كجا مى رسد؟ تو از گناه درمانده شده اى و از پوچى ها و بى خبرى ها، وامانده هستى. از نگاه هاى بى هدف، از حرف هاى بى معنا خسته اى. از رنگ هايى كه بوى آسمان نمى دهند، دلگير شده اى، تو در عطش يك قطره آب حقيقت هستى، مدّتى است كه در حسرت يك جرعه آرامش، مانده اى. به كجا مى خواهى پناه ببرى؟
    به سوى من بيا! نزد من بيا! من پناه دل هاى خسته ام. من مهربان و بخشنده ام. از دست شيطان و از بدى گناهان به سوى من فرار كن، نزد من بيا تا تو را پناه بدهم.
    از حرف هايى كه حاصلى جز گمراهى ندارد و دل شيطان را شاد مى كند، فرار كن! از آنچه كه دل تو را سياه مى كند به سوى من فرار كن! از هر چه كه نور ايمان را خاموش مى كند و دل تو را همچون سنگ مى كند به من پناه بياور! من تو را پناه مى دهم.
    از چه بايد فرار كنى؟ از شيطان، از هوس! از دست انسان هاى بى هوّيت، از روح هاى به زنجير در آمده، از هياهوها، از سياهى اين روزهاى بى كسى، از خاموشى غفلتى كه همه جا را فرا گرفته است، از حرص و طمعى كه به جانت افتاده است و تو را در مسابقه دنياطلبى قرار داده است، از عشق به دنيا كه جان تو را تباه كرده است، از همه خستگى هاى اين دنياى خاكى...
    به سوى من بيا كه چشمه ساز آرامش اينجاست، چرا در تشنگى مى سوزى؟ به اينجا بيا كه آب گوارا براى تو آماده كرده ام. به آغوش گرم محبّت من بازگرد! اينجا يك دنيا آرامش است، ديگر از بى تابى خبرى نيست. روح تو در اينجا به پرواز در مى آيد، تو خودت را در اينجا پيدا مى كنى. براى خودت مى گويم: آنچه را كه تو در جستجوى آن هستى در ماديات نمى توانى پيدا كنى. من روح تو را اين گونه آفريده ام كه هرگز به پست تر از خود نمى تواند آرامش يابد. روح تو از جنس ملكوت است، چيزى كه از ملكوت و دنياى برتر است، هرگز نمى تواند به دنياى خاكى آرامش يابد.
    بنده من! تو محتاج نگاه من هستى، من مى خواهم تو را از سرزمين هلاكت به سايه سار مهربانى خود راه بدهم، مى خواهم تو را از آنچه فريبت مى دهد، جدا كنم، مى خواهم دام هاى بلا را از سر راه تو برچينم و نگذارم در دام شيطان و هوس بيفتى. مى خواهم حقيقت را نشان تو بدهم تا به پوچى ها، دل نبندى!
    بنده من! چشم خود را باز كن، آنچه را به تو نشان مى دهم، ببين، آن وقت است كه ديگر به اين دنياى خاكى، دل نمى بندى، تو مشتاق آسمان و پرواز به اوج خوبى ها مى شوى. ديگر عمر خود را به غفلت سپرى نمى كنى. مى خواهم دست تو را بگيرم، تو مرا صدا بزن تا جواب تو را بدهم. به سوى من بازگرد و بدان كه اين بهترين فرجام براى توست. فرياد بزن و مرا به يارى بطلب كه من فريادرس درماندگان هستم!


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب باور من نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن