فصل چهارده
اميدها و آرزوها در دل تو موج مى زند، هيچ كس نيست كه خواهشى نداشته باشد و اميدى در دل نپرورد. همه انسان ها به دنبال آرزويى هستند، تو هم مثل بقيه آرزويى در سر دارى، مهم اين است كه دست حاجت را نزد چه كسى دراز مى كنى. چه اميدى را در دل جاى مى دهى و از چه كسى خواهش مى كنى. اگر دست رد به سينه تو بزنند، اگر اميدت را نااميد كنند، اگر خواهشت را پاسخ نگويند، با عزّت نفس خويش چه مى كنى؟ دل پر درد خود را چگونه آرام مى كنى؟
تو را چه شده است؟ چرا از كسانى كه خود محتاج و نيازمند من هستند، خواهش و تمنا مى كنى؟ چرا دست نياز به سوى آنانى دراز مى كنى كه هر چه دارند از من دارند، من خداى تو هستم، دانا و توانايم، بر هر چيزى توانايى دارم، بخشنده و مهربانم.
هر كس به من اميدوار شود، من او را نااميد نمى كنم، هرگز بخل نمىورزم، اگر به تو خوبى كنم، منّت بر سرت نمى نهم.
حاجت و آرزوى تو هر چقدر بزرگ باشد، در برابر قدرت من، ناچيز است، گنج هاى من هرگز فانى نمى شود و بخشش من پايانى ندارد. در بخشش بى انتها هيچ كس همانند من نيست، من كسانى را كه به من رو كنند، اكرام مى كنم، فقط در خانه من است كه هميشه به روى نيازمندان گشوده است.
تو بايد چشم اميدت فقط به سوى من باشد و دست نياز به سوى ديگران دراز نكنى و فقط از من يارى بخواهى كه من معدن بخشش و مهربانى هستم. غير از من چه كسى بى نياز است؟ همه نيازمند من مى باشند. چه مى شود كه گاهى به غير من دل مى بندى در حالى كه مى دانى دنيا و آخرت در دست من است.