فصل چهار
كودكى كه مادر بر او خشم گرفته است، گريه مى كند، او سرانجام از خشم مادر به آغوش مادر پناه مى برد، اشك مى ريزد و به مهربانى مادر پناه مى برد و تا لبخند مادر را نبيند، آرام نمى يابد، كودك مى داند كه فقط آغوش مادر است كه مى تواند پناه او باشد.
تو همانند آن كودك گريزپا هستى كه نافرمانى مرا كردى و به خود ضرر زدى، گناه تو براى من هيچ ضررى نداشت، تو به خودت ستم كردى، اكنون چاره تو چيست؟ بايد از خشم من به مهربانى من پناه آورى!
وقتى اعتراف كنى كه از روى جهل و نادانى فريب شيطان را خوردى، وقتى همه وجود تو، پشيمانى بشود، وقتى از ضعف و بيچارگى خود ناله سر دهى، من به تو مهربانى مى كنم.
من از ياد نمى برم كه تو به يگانگى من باور داشتى و در برابر عظمت من به سجده رفتى، درياى مهربانى من حد و اندازه ندارد، گناهان تو هر چقدر بزرگ باشد، عفو و بخشش من بزرگ تر از آن است، پس از من نااميد نشو كه هر كجا بروى، اميد تو را نااميد مى كنند.
چشمان خود را از شرم بر زمين بدوز و اشك بريز تا من گناهانت را براى ديگران آشكار نكنم، اگر توبه كنى من تو را شرمسار نمى كنم، من آن خدايى هستم كه اگر بنده اى توبه كند، گناهان او را به خوبى ها تبديل مى كنم.
مى دانم با خود فكر مى كنى كه شايد شايسته مهربانى من نباشى، امّا من شايستگى آن را دارم كه گناه توبه كنندگان را ببخشم. من هرگز اميد كسى را كه جز من پناهى ندارد، نااميد نمى كنم.