فصل هجده
سال هاست كه تو را به سوى خود مى خوانم تا به سوى من بيايى و به سعادت واقعى برسى. من تو را بيش آن مقدار كه خودت را دوست دارى، دوست دارم، تو را آفريده ام و به تو نعمت هاى بى شمار دادم، اگر چه گناه كردى و فريب شيطان را خوردى، امّا باز هم تو را به درگاه خود فرا خواندم و راه توبه را براى تو باز نمودم و بدى هاى تو را به خوبى ها تبديل كردم.
من به دنبال سعادت تو هستم و تو به دنبال جلوه هاى فريبنده دنيا! من رستگارى ابدى تو را مى خواهم و تو به خوشى هاى زودگذر دنيا دل بستى! دنيا به هيچ كس وفا نكرده است، مرگ در انتظار توست و دير يا زود فرا مى رسد.
آيا فكر كردى كه بردبارى من، تا كجاست؟ تو نافرمانى مرا مى كنى و من تو را به سوى خود مى خوانم تا گناهت ببخشم و تو را به عزّت دنيا و آخرت برسانم.
در ميان انسان ها، گروهى هستند كه وقتى من آنان را صدا مى زنم، آنان مرا اجابت مى كنند و به سوى من مى آيند، از من بخواه تا تو را در زمره آنان قرار بدهم كه من بهشت را براى آنان آماده كرده ام. از كسانى نباش كه وقتى صدايشان مى زنم به نداى من توجه نمى كنند، چون صداى اذان بلند مى شود و آنان را به نماز فرا مى خوانم، غافل مى شوند، اين چه غفلت بزرگى است كه آنان گرفتارش شده اند، من كه در اوج مهربانى و بى نيازى هستم، آنان را فرا مى خوانم ولى آنان نداى مرا بيهوده مى پندارند، اينان همان كسانى هستند كه وقتى مرگشان فرا برسد، پرده غفلت از مقابل چشمانشان كنار مى رود و آن وقت مى فهمند كه چقدر ضرر كرده اند و به خود ستم بسيار كرده اند، آن وقت است كه آرزو مى كنند لحظه اى به آنان مهلت بدهم تا نداى مرا پاسخ گويند و ايمان بياورند، ولى ديگر فرصت آنان به پايان رسيده است.