کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۱

     ۱


    چند روز ديگر تا "ماه محرّم" باقى مانده است، دوستانم به فكر آن هستند كه مراسم عزادارى امام حسين(عليه السلام) را برگزار كنند، ولى من خسته ام، خسته از اين روزگار! خسته از نگاه هاى ممتد به نمايشگرها! خسته از فضاى مجازى!
    زمانى كه اسير فضاى مجازى نبودم، چقدر كتاب مى خواندم، ولى امروز به اسم مطالعه كتاب، گوشى ام را در دست مى گيرم و يك لحظه غفلت مى كنم، مى بينم كه چند ساعت است در فضاى مجازى به اين طرف و آن طرف دويده ام و جز ياس و نااميدى چيز ديگرى، دستگيرم نشده است، حالا ديگر چشمم خسته است، روحم از نااميدى پر شده است، ديگر حوصله اى براى خواندن كتاب نمانده است!
    زندگى كه قبلاً تجربه اى عميق بود در حال تبديل شدن به صفحه اي مسطح است! ما "حقيقت ها" را طلاق مى دهيم! چقدر زود دير مى شود! الان هم دير شده است، كار به جايى رسيده است كه سخنرانى ها و روضه خوانى ها هم دارد مجازى مى شود...
    هر چقدر انسان به نمايشگرها بيشتر خيره شود، افسردگى او بيشتر خواهد بود، مردم پول جمع مى كنند و براى كودك خود، لب تاپ مى خرند و خوشحالند كه او پيشرفت خواهد كرد ولى خبر ندارند كه صاحب كارخانه اى كه اين لب تاپ را مى سازد آن را به دست فرزندش نمى دهد!
    روشن است كه منظور من هرگز نفى تكنولوژى نيست، فضاى مجازى به اندازه ضرورت، خوب و مفيد است، اعتراض من به اين بود كه چرا ما دچار زياده روى شده ايم، چرا دنياى حقيقى را از ياد برده ايم؟ جوان امروزى در يك شبانه روز، هفت ساعت در فضاى مجازى است و...

    * * *


    اين روزها ديگر خلوت و تنهايى هم كم گير مى آيد، فكر مى كنم در آينده ديگر اصلاً كسى اين حس زيبا را نداشته باشد، اينجا كتابخانه من است: "بهشت من".
    بايد از تو هم تشكّر كنم كه همراه من هستى، اين حس درد دل با توست كه شوق نوشتن را در من زنده نگاه داشته است، من براى تو مى نويسم، وقتى كه تو هستى پس بودنِ من، معنا پيدا مى كند...
    برايت گفتم كه ماه محرّم نزديك است، من دوست دارم درباره تاريخ كربلا مطالعه كنم تا با فرهنگ ناب عاشورا بيشتر آشنا شوم، آرى، من نياز به آگاهى دارم تا عزادارى من، جلوه اى از شعور و شور باشد، اين سوال ذهن مرا به خود مشغول كرده است: مكتب عاشورا براى انسان امروز چه درس هايى دارد؟ چگونه مى توان براى نسل امروز از زيبايى هاى عاشورا سخن گفت؟ در اينجا مى خواهم از سه درس مهم عاشورا سخن بگويم:

    * * *


    درس اوّل چيست؟ من به اين دنيا آمده ام تا به كمال برسم. خدايى كه مرا آفريده، مرا براى كمال بيشتر به اين دنيا آورده است، او براى من برنامه دارد، من بايد از آن راضى و خشنود باشم، بايد در سختى ها هم به رضاى او، راضى باشم و با او انس بگيرم و او را دوست داشته باشم!
    بايد نگاه خود را به زندگى تغيير دهم، بايد بدانم براى چه به اينجا آمده ام، اگر به جواب اين سؤال دست يابم، زندگى را زيبا مى بينم و در اوج سختى ها و بلاها هم شكر خدا مى گويم، من بايد راز كربلا را بيابم!
    عصر عاشورا بود و امام حسين(عليه السلام) در ميدان ايستاد، جگر او از تشنگى مى سوخت، همه ياران و عزيزانش شهيد شده بودند و اكنون او آماده شهادت بود، او به قلب لشكر هجوم برد... ساعتى بعد، هجوم تير و سنگ و نيزه باريدن گرفت و تيرها بر بدنش نشست.
    سنگى بر پيشانىِ او اصابت كرد و خون از پيشانى او جارى شد و سپس تيرى بر قلب او نشست، صداى او در دشت كربلا پيچيد: "بار خدايا! همه اين بلاها در راهِ تو چيزى نيست". به راستى امام حسين(عليه السلام) در آن كارزار چه مى ديد كه ميان آن همه سختى، اين گونه با خدا سخن مى گفت؟

    * * *


    درس دوّم چيست؟ اگر من همه امكانات مادى را داشته باشم و غرق در ثروت باشم، باز هم غم فردا و رنج آينده را با خود دارم! بناى اين دنيا بر كوچ است، پس هيچ چيز ثابت نمى ماند! اين حقيقت زندگى دنيا است. ترس جدايى از اين نعمت ها، وجودم را مى سوزاند، هيچ كس با داشتن همه دنيا باز هم به آرامش نمى رسد، زندگى، چيزى جز يك سفر نيست، بايد گذاشت و گذشت، مرگ در كمين است و زمانى كه مرگ فرا برسد بايد همه اين ها را گذاشت و با دست خالى از اينجا رفت. هيچ كس جز يك كفن، چيز ديگرى با خود نخواهد برد.
    من با امكانات دنيا به آرامش نمى رسم! من از خدا مى خواهم كه در دنيا به من آرامش بدهد، در دل من بى نيازى قرار دهد، به جايى برسم كه حتّى با رنج ها و سختى ها، آرام باشم; سختى ها را نشانه مهربانىِ دوست بدانم، اين گونه است كه من به "بهشتِ نقد" رسيده ام! همين دنيا، براى من بهشت مى شود و من به آرامش مى رسم!
    اگر حقيقت دنيا را بشناسم و از آن دل بكنم، آن وقت است كه در اوج سختى ها، آرام هستم. ماجراى كربلا اين حقيقت را نشان داده است.
    امام حسين(عليه السلام) با سپاه كوفه سخن مى گفت، دشمن تير در كمان نهاد و گلوى طفل شيرخواره اش را نشانه گرفت، تير، گلوى طفل را پاره كرد، امام نگاهى به شيرخواره اش كرد كه روى دستش دست و پا مى زد، دست برد و خون او را گرفت و به آسمان پاشيد و فرمود: "خدايا! آنچه از بلا و مصيبت بر من فرود مى آيد، بر من آسان است، زيرا تو آن را مى بينى".
    آرى! هيچ گاه راحتى دنيا نمى تواند رنج انسان را به آرامش تبديل كند. هيچ كس با دنيا به آرامش نرسيده است، آرامش در اين است كه انسان به آن معرفت برسد كه مصيبت ها را چون در راه خداست، آسان ببيند.

    * * *


    درس سوم چيست؟ بر اين باورم كه اين درس، مهمترين درس است: من هميشه در انتظار موقعيّت مناسب هستم، خيلى وقت ها از موقعيّتى كه در آن هستم، گلايه دارم و آرزو مى كنم اى كاش امكانات بيشترى داشتم! اى كاش جاى فلانى مى بودم، در آن صورت مى توانستم كارهاى بزرگى انجام دهم!
    اكنون مى فهمم كه موقعيّت ها و امكانات مهم نيستند; مهم اين است كه من در موقعيّتى كه هستم چه مى كنم و از امكاناتى كه دارم چگونه بهره مى برم!
    چرا بايد دست روى دست بگذارم و در انتظار امكانات بهتر بمانم؟ چرا بايد دچار يأس و نااميدى شوم؟ اگر من در اين شرايطى كه هستم وظيفه خود را به درستى انجام دادم، ديگر براى چه نگران باشم؟
    مهم اين نيست كه نعمت هاى زيادى دارم يا نه، مهم اين است از نعمتى كه دارم درست استفاده كنم; در هر شرايطى كه هستم وظيفه خود را انجام بدهم و از آنچه دارم، بهره بردارى كنم.
    وقتى من مى خواهم دست به دعا بردارم، بايد فكر كنم از خدا چه بخواهم. آيا زيادى نعمت ها را از او بخواهم؟ نعمتى كه نتوانم از آن بهره ببرم، مايه گرفتارى من است، من بايد از خدا بخواهم به من توفيق دهد از نعمت هايى كه دارم به خوبى بهره ببرم و اين مهم ترين دعا براى من است.
    اگر من بر نعمت ها تكيه كنم و به ثبات نعمت ها بينديشم، اضطراب در انتظار من است; زيرا اين دنيا، دنياى تغيير است و من به موج تكيه زده ام، ولى اگر به اين آگاهى برسم كه نعمت ها و شرايط مهم نيستند، بلكه بهره گيرى من از نعمت ها و شرايط مهم است، هميشه آرامش را تجربه مى كنم. چه فرقى مى كند كجا باشم و چه اندازه نعمت دارم، مهم اين است كه هر جا هستم به وظيفه ام عمل كنم و از نعمتى كه در اختيار دارم، بهره مند شوم.
    وقتى اين حقيقت را درك كنم، ديگر در گرو موقعيّت ها نخواهم بود، ديگر آرزو نمى كنم كاش در زمان پيامبر بودم و پيامبر را مى ديدم; زيرا درست است كه كنار آنان بودن، افتخار است، مهم اين است كه من در هر شرايط به وظيفه ام عمل كنم، بودند افراد زيادى كه در زمان پيامبر زندگى كردند، امّا به وظيفه خود عمل نكردند.
    من قبلاً دوست داشتم در مكان و زمان ديگرى باشم; ولى اكنون مى دانم كه زمان و مكان مهم نيست، مهم اين است كه من در هر شرايط كه هستم به وظيفه ام عمل كنم و از آن شرايط، بهترين بهره را ببرم. من نبايد اسير موقعيّت هاى خوب يا بد شوم، من بايد به تكليف خود عمل كنم، اگر اين كار را انجام دهم، موقعيّت من خوب است.
    روز عاشورا كه فرارسيد، عدّه زيادى در لشكر سياهى ها بودند، آنان اسير دنيا شده بودند و مى دانستند وظيفه شان چيست; امّا به وظيفه خود عمل نكردند و حسين(عليه السلام) را تنها گذاشتند.
    شخصى به نام "حُرّ رياحى" يكى از فرماندهان سپاه دشمن بود، او در آن شرايط تصميم گرفت به سوى حسين(عليه السلام) برود و آن حضرت را يارى كند. روز عاشورا براى حُرّ روز خوبى بود، روز سعادت و رستگارى; امّا همان روز براى دشمنان، روز بدبختى و هلاكت بود.
    كسى كه در انتظار فرصت ها است، چه بسا به يأس و نااميدى برسد; امّا كسى كه به دنبال وظيفه خود است و هميشه سرشار از اميد و حركت است، به سوى كمال و رشد خود حركت مى كند.
    چه بسيار افرادى كه از امكانات موجود خودشان هم بهره نمى برند و راه دستيابى به موفّقيّت را فراموش مى كنند و در مقابل، گروهى هم هستند كه از فقر و گرفتارى، پلى براى موفّقيّت مى سازند.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب لحظه دیدار نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن