کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    ۲۲

     ۲۲


    خدا پدرت را رحمت كند كه تو را به اين راه، راهنمايى كرد! وقتى نوجوان بودى دست تو را گرفت و به حوزه علميّه برد تا عالم دين و چراغ هدايت مردم بشوى، اكنون در اصفهان سخنرانى مى كنى و همه از دانش تو بهره مى برند.
    پدر از دنيا مى رود، تو مادر را به خانه خودت آورده اى، سنّ و سالى از او گذشته است، او بركت خانه توست.
    ماه محرّم كه فرا مى رسد، تو تا دير وقت منبر دارى، وقتى به خانه برمى گردى مى بينى كه مادرت دم درِ خانه نشسته است و منتظر توست. اين كار هر شب اوست. وقتى تو به خانه مى رسى مادر مى گويد: "پسرم! چرا اين قدر دير كردى؟" پاسخ مى دهى: "مادر! اين شب ها هيأت ها مجلس دارند و من بايد براى آنان منبر بروم". پيشانى مادر را مى بوسى، عصايش را به دست او مى دهى و به او كمك مى كنى تا داخل خانه بيايد.
    شبى از شب ها، هوا سرد مى شود، تو ديرتر از هميشه به خانه مى آيى، مى بينى مادر دم درِ خانه در آن سرما نشسته است، وقتى تو را مى بيند مى گويد: "پسرم! امشب خيلى دير كردى؟" پاسخ مى دهى: "مادرجان! امشب منبر من طول كشيد". مادر با مهربانى مى گويد: "پسرم! مى دانم كه براى امام حسين(عليه السلام) منبر رفته بودى" از او مى پرسى: "مادر! آخر براى چه به خودت زحمت مى دهى و هر شب مى آيى اينجا مى نشينى؟" او پاسخ مى دهد: "پسرم! من پير شده ام، ديگر نمى توانم به مجلس روضه بروم، دلم خوش است كه شب ها بيايم اينجا چشم انتظار تو بنشينم، اين تنها كارى است كه من مى توانم انجام بدهم، شايد حضرت فاطمه(عليها السلام) مرا جزء كنيزان خودش حساب كند!". او اين جمله را مى گويد و اشك مى ريزد...
    مادر بيمار مى شود و بعد از مدّتى از دنيا مى رود، به بستگان خبر مى دهى، همه براى تشييع جنازه او مى آيند، وقتى مى خواهند او را به خاك بسپارند خودت وارد قبر مى شوى، پيكر مادر را مى گيرى و داخل قبر قرار مى دهى، بند كفن را باز مى كنى تا صورت او را روى خاك بگذارى، لحظه وداع تو با مادر است، به ياد مهربانى هاى او مى افتى، اشكت جارى مى شود.
    ناگهان سخن مادرت به يادت مى آيد كه در ماه محرّم، در آن سرما مى آمد درِ خانه مى نشست، چقدر او دوست داشت كه حضرت فاطمه(عليها السلام) او را به كنيزى قبول كند، گريه امان نمى دهد، به بانوى كرامت توسّل پيدا مى كنى و چنين مى گويى: "يا فاطمه! من روضه خوان پسرت حسين(عليه السلام) هستم، به خاطر حسينت مادرم را يارى كن و او را در اين شرايط تنها نگذار!".

    * * *


    چند روز مى گذرد، يكى از همسايه ها نزد تو مى آيد و مى گويد:
    ــ ديشب مادرتان را در خواب ديدم.
    ــ مادرم در چه حالى بود؟
    ـ او در باغى سرسبز در كمال آرامش بود. به من گفت كه نزد تو بيايم و پيامى را به تو برسانم.
    ــ چه پيامى؟
    ــ اين پيام مادر توست: "پسرم! ممنونم كه سفارش مرا به حضرت فاطمه(عليها السلام)كردى، سفارش تو نتيجه خوبى داشت و حضرت فاطمه(عليها السلام) از من به خوبى پذيرايى كرد".
    وقتى اين سخن را مى شنوى، اشكت جارى مى شود و از بانوى كرامت تشكّر مى كنى، آرى، او مادرت را به كنيزى قبول كرد...


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۲۲: از كتاب راز روضه نوشته مهدي خداميان آراني هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن