کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سه

      فصل سه


    7 وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اخْتَارَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ وَ سَمَّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَبَاهُ وَ اصْطَفَاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ إِذِ الْخَلَائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ وَ بِسَتْرِ الْأَهَاوِيلِ مَصُونَةٌ وَ بِنِهَايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ عَلَماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِمَآيِلِ الْأُمُورِ وَ إِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ وَ مَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْأُمُورِ.

    اكنون گواهى مى دهى كه پدرت محمّد(صلى الله عليه وآله)، بنده خدا و پيامبر اوست، خدا او را پيش از اين كه به پيامبرى بفرستد برگزيد و او را به پيامبران و امّت هاى قبل، معرّفى نمود، زمانى خدا او را برگزيد كه هيچ چيز آفريده نشده بود. هنور پدر تو به اين دنيا نيامده بود كه خدا او را انتخاب كرد، زيرا خدا به سرانجام همه كارها آگاه و از همه رويدادها باخبر بود.

    * * *


    بانوى من! تو براى مردمى كه سخنانت را مى شنيدند از مقام پدرت سخن مى گويى، آن مردم خود را مسلمان مى دانستند و پدر تو را به عنوان فرستاده خدا قبول داشتند، ولى معرفت آنان به پيامبر كم بود، آنان "مقام نورانيّت" را از ياد برده بودند، تو براى آنان اين حقيقت را بيان مى كنى.
    خدا بود و هيچ مخلوقى نبود، خدا اراده كرد تا مخلوقات را بيافريند، قبل از همه چيز، نور محمّد(صلى الله عليه وآله) را آفريد، آن نور، هزاران سال، خدا را عبادت كرد، بعد از آن بود كه خدا آسمان ها و زمين را آفريد و زندگى انسان در روى زمين آغاز شد، وقتى پيامبران به پيامبرى مبعوث شدند، آنان به پيروان خود، بشارت ظهور محمّد(صلى الله عليه وآله) را دادند.[20]

    * * *


    لحظه اى فكر مى كنم، تو از مقام نورانيّت پيامبر سخن گفتى، به راستى چه رمز و رازى در اين سخن توست؟ اگر پيامبر را يك انسان معمولى فرض كنيم، شايد يك انسان معمولى بتواند جانشين او بشود، اگر ما پيامبر را به درستى شناختيم، ديگر نمى توانيم تصوّر بكنيم كه فردى چون ابوبكر، جانشين او بشود!!
    خدا نور پيامبر را قبل از خلقت جهان آفريد، بعد از آن كه خدا فرشتگان را آفريد، آنان توحيد و يكتاپرستى را از آن نور آموختند، او آيينه اى از عظمت و قدرت خداست، كسى مى تواند خليفه او بشود كه همانند او چنين جايگاهى را داشته باشد. فقط على(عليه السلام)شايستگى اين مقام را دارد.
    تو براى مردم از مقام نورانيّت پيامبر سخن گفتى تا كسى خيال نكند كه فقط با حكومت ابوبكر دعوا دارى، دعوا فقط اين نبود كه على(عليه السلام)حكومت كند يا ابوبكر. دعوا بر سر حكومت انسان بر انسان نبود، اصل دعواى تو بر سر اين بود: "چه كسى بايد در جامعه حكومت كند؟ خدا يا شيطان!".
    اصل سخن تو اين است: "فقط خدا حقّ حكومت و ولايت دارد و على(عليه السلام)حجّت خداست، او نور خدا در روى زمين است". وقتى ابوبكر ولايت را غصب مى كند و به حكومت مى رسد، در واقع اين شيطان است كه قدرت را در جامعه به دست مى گيرد. تو به ميدان آمدى تا با حكومت شيطان مبارزه كنى و آن را نابود سازى و ولايت خدا را در جامعه جايگزين نمايى.

    * * *


    8 ابْتَعَثَهُ اللَّهُ إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ وَ عَزِيمَةً عَلَى إِمْضَاءِ حُكْمِهِ وَ إِنْفَاذاً لِمَقَادِيرِ رَحْمَتِهِ فَرَأَى الْأُمَمَ فِرَقاً فِي أَدْيَانِهَا عُكَّفاً عَلَى نِيرَانِهَا عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا فَأَنَارَ اللَّهُ بِأَبِي مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) ظُلَمَهَا وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا وَ جَلَى عَنِ الْأَبْصَارِ غُمَمَهَا وَ قَامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدَايَةِ فَأَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَايَةِ وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَايَةِ وَ هَدَاهُمْ إِلَى الدِّينِ الْقَوِيمِ وَ دَعَاهُمْ إِلَى الطَّرِيقِ الْمُسْتَقِيمِ ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَة وَ اخْتِيَار وَ رَغْبَة وَ إِيْثَار فَمُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله)مِنْ تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ فِي رَاحَة قَدْ حُفَّ بِالْمَلَائِكَةِ الْأَبْرَارِ وَ رِضْوَانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ وَ مُجَاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ صَلَّى اللَّهُ عَلَى أَبِي نَبِيِّهِ وَ أَمِينِهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِيِّهِ وَ السَّلَامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ

    اكنون از مأموريّت مهم پدر بزرگوارت در اين دنيا سخن مى گويى، خدا او را به پيامبرى فرستاد تا حكمت آفرينش، معنا پيدا كند، با پيامبرىِ او، برنامه اى كه خدا براى كمال انسان مشخص كرده بود عملى شد.
    وقتى خدا مردم را در گمراهى ديد، پدر تو را براى هدايت آنان فرستاد، آن مردم در دين خود دچار اختلاف شده بودند، هر گروهى راهى را پيش گرفته بودند و بت ها را مى پرستيدند، با آن كه با فطرت خود، خدا را مى شناختند، خدا را انكار مى كردند.
    خدا پدر تو را به پيامبرى فرستاد و پدرت توانست تاريكى ها را به روشنايى تبديل كند، سرگردانى مردم را برطرف نمايد و پرده هاى نادانى را كنار بزند. پدرت براى هدايت مردم به پاخاست و آنان را از گمراهى نجات داد، دل هاى سياه آنان را نورانى نمود و به آنان آگاهى و بصيرت داد، پدرت همه را به دين كامل راهنمايى كرد و آنان را به سوى راه راست و درست فراخواند.
    بعد از آن كه پدر تو مأموريّت خود را به پايان رساند بار ديگر برگزيده شد و خدا او را به سوى خود فراخواند. اين گونه بود كه او از رنج ها و سختى هاى اين دنيا راحت شد.
    اكنون او در كنار بهترين فرشتگان خداست، خدا از او راضى و خشنود است و در سايه مهربانى خدا جاى دارد. درود بى پايان خدا بر پدرت باد، همان كه پيامبر خدا، امين او و برگزيده اوست، همان كه خدا او را از ميان همه آفريده هاى خود برگزيد و پسنديد. سلام و رحمت خدا بر او باد!

    * * *


    خدا انسان را آفريد و به او اختيار داد و از او خواست تا خودش راهش را انتخاب كند، برنامه خدا اين بود كه راه حقّ را به وسيله پيامبران به انسان نشان دهد و حقّ را آشكار نمايد.
    پيامبران آمدند تا انسان به دنيا و جلوه هاى پرفريب آن دلخوش نشود، بلكه هدف خود را آخرت قرار دهد و به كمال برسد و رحمت خدا را از آنِ خود نمايد. اگر پيامبران نبودند، برنامه ى خدا براى هدايت انسان عملى نمى شد.
    آدم(عليه السلام) اوّلين پيامبر خدا بود; در همه زمان ها، پيامبران وظيفه خود را انجام دادند، تا زمانى فرا رسيد كه محمّد(صلى الله عليه وآله)رسالت خويش را آغاز كرد، در آن زمان، مردم در اوج گمراهى و جهالت بودند، آنان سنگ را مى تراشيدند و در مقابل آن به سجده مى رفتند. آنها وقتى مى خواستند به مسافرت بروند به سراغ بت ها مى رفتند و دستى بر آن بت ها مى كشيدند و خود را با آن متبرّك مى كردند! آنان فكر مى كردند كه آن بت ها مى توانند بلاها را از آنها دور كند.[21]
    پيامبر مأموريّت خود را آغاز نمود و در اين راه با سختى هاى فراوان روبرو شد، وقتى او مردم را از پرستش بت ها نهى مى كرد، به سوى او سنگ پرتاب مى كردند، بارها چهره او غرق خون شد، ولى او راه خود را ادامه داد تا سرانجام توانست مردم را از جهل و نادانى نجات بدهد و به سوى ايمان فرا بخواند، او پرده هاى نادانى را از ديدگان آنان كنار زد و آنان را به روشنايى رساند.
    آرى، پيامبر راه رستگارى را براى همه آشكار نمود، او بنده برگزيده خدا بود، وقتى كه او همه دين را براى مردم بيان كرد، ديگر وقت آن بود كه از اين دنيا برود، اين دنيا براى روح بزرگ او همچون زندان بود، او منتظر ديدار خدا بود و سرانجام وعده خدا، فرا رسيد. او به اوج آسمان ها پر كشيد و از رنج ها و سختى هاى اين دنيا راحت شد.





نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳: از كتاب اشك مهتاب نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن