کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل ده

      فصل ده


    خدا جهان را براى چه آفريد؟ هدف او از اين كار چه بود؟
    او جهان را براى انسان آفريد، انسان گل سرسبد هستى است. خدا همه چيز را براى اين آفريد تا انسان از آن بهره بگيرد و به رشد برسد، ولى سؤال اين است كه خدا انسان را براى چه آفريد؟
    قرآن در آيه 36 سوره قيامت چنين مى گويد:
    (أَيَحْسَبُ الاِْنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى).
    "آيا انسان خيال مى كند كه آفرينش او بدون هدف بوده است؟".
    من دوست دارم بدانم هدف از خلقت من چه بوده است. از مدت ها قبل يك حديث را شنيده بودم. اين حديث مى گفت كه خدا چنين گفته است:
    "كُنْتُ كَنزاً مَخفيّاً فَاَحبَبتُ اَنْ اُعرَفَ فَخَلَقتُ الخَلقَ لِكَىْ اُعرَفَ".
    "من يك گنج مخفى و پنهان بودم، خواستم شناخته شوم، پس مخلوقات را آفريدم".
    من خيلى به اين سخن فكر كردم. آيا خدا وجودى پنهان و مخفى بوده است؟ آيا خدا براى آشكار شدن، نياز به آفرينش هستى داشته است؟ يكى از اسم هاى خدا "ظاهر" است، به راستى چه چيزى در جهان هستى از خدا مى تواند آشكارتر و بديهى تر باشد؟
    من باور دارم كه خدا، بى نياز است و به هيچ چيز نياز ندارد، اما از اين حديث فهميده مى شود خدا نياز داشته كه ظهور كند و آشكار شود تا مخلوقات او را بشناسند. آيا چنين چيزى را من مى توانم قبول كنم؟ آيا خدايى كه نياز به شناخته شدن دارد را مى توان پرستش كرد؟
    اين حديث در هيچ كتابى تا قرن دهم هجرى ذكر نشده است. اين حديث به دست صوفيه ساخته شده است. بعضى از دانشمندان شيعه به ساختگى بودن اين حديث اشاره كرده اند.[17]
    از طرف ديگر، اگر دقت كنيم، متوجه مى شويم اين حديث ساختگى است، زيرا كلمه "مخفى" در اين حديث ذكر شده است: "كُنْتُ كَنزاً مَخفيّاً".
    عجيب است: در زبان عربى اصلاً استفاده نشده است! كلمه "مخفى" يك واژه فارسى است! معلوم است كسى كه اين حديث را ساخته است يك فارسى زبان بوده است و خواسته است يك حديث بسازد، ولى توجّه نداشته است كه كلمه "مخفى" اصلاً در زبان عربى استفاده نمى شود.

    * * *


    قرآن كتاب زندگى و نسخه كمال سعادت من است، من سؤال هاى اساسى خود را بايد از قرآن بپرسم.
    قرآن هدف از آفرينش را سه چيز بيان مى كند:
    1 - بندگى.
    2 - امتحان.
    3 - رحمت.
    اكنون به بررسى اين سه هدف مى پردازم:

    * هدف اول: عبادت
    در آيه 56 سوره ذاريات چنين مى خوانم:
    (وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ اِلاَّ لِيَعْبُدُون).
    "جنّ ها و انسان ها را آفريدم تا مرا عبادت و بندگى كنند".
    من مى دانم خدا بى نياز است، او خداى روزى دهنده و صاحب قدرت است، اگر بندگان را به عبادت خود مى خواند، براى اين است كه آنان به كمال برسند.
    آرى، سعادت و رستگارى بندگان در اين است كه او را عبادت كنند و به فرمان او گوش دهند، خدا پيامبران را فرستاد تا راه بندگى را به همه نشان دهند، البتّه او هيچ كس را مجبور به ايمان نمى كند، او به همه ما اختيار داد و ما بايد خودمان راه خود را انتخاب كنيم.
    به راستى بندگى چيست؟ آيا بندگى فقط نماز خواندن است؟
    شيطان سال هاى سال، خدا را عبادت كرده بود، او دو ركعت نماز خواند كه چهار هزار سال طول كشيد.[18]
    يك نماز او، چهار هزار سال طول كشيد! پس چرا اين نماز، سبب رستگارى او نشد؟
    شيطان نماز خواند، اما "بندگى" نكرد. اگر او بندگى خدا را مى كرد، حتما سعادتمند مى شد. هدف از خلقت رسيدن به اين بندگى است.
    اگر من هزاران سال، نماز بخوانم و روزه بگيرم، معلوم نيست كه به "بندگى" برسم!
    بندگى يعنى عمل با اخلاص همراه با درك اهميت.
    وقتى كارى را انجام مى دهم بايد نيّت من، تنها رضايت خدا باشد، نه ريا و خودنمايى. اگر نماز مى خوانم يا به فقيرى كمك مى كنم، بايد فقط خشنودى خدا را در نظر بگيرم و قصد من رياكارى نباشد، كسى كه كارى را براى ريا انجام مى دهد، از رحمت خدا دور مى شود.
    گاهى پيش مى آيد كه من بين دو راهى مى مانم، دو كار خوب در مقابل من است، من آن دو كار را براى خدا مى خواهم انجام بدهم و هر دو كار هم در دين سفارش شده است، در اينجا بايد كارى را كه مهم تر است و اهميّت بيشترى دارد، انجام دهم.
    اگر من لب دريا باشم و صداى اذان را بشنوم، از طرف ديگر، فرياد كمك كسى را بشنوم كه دارد غرق مى شود و كمك مى خواهد، بايد به كمك او بروم. اگر در آن لحظه نماز بخوانم، بندگى نكرده ام، خدا از من مى خواهد كه جان يك انسان را بر نماز مقدّم بدارم.
    وقتى نيّت خود را خالص نمودم، از ريا دورى كردم و با توجّه به احكام دين، راه رسيدن به خدا را تشخيص دادم، بايد به اهميّت كارى كه انجام مى دهم توجّه كنم، آن وقت است كه "بندگى" كرده ام.

    * هدف دوم: امتحان
    در آيه 7 سوره هود چنين مى خوانم:
    (وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ... لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا).
    "خدا آسمان ها و زمين را آفريد و هدف او اين بود تا بندگان را امتحان كند كه اعمال كدام يك از آنان بهتر است".
    اين امتحان براى چيست؟
    هيچ چيز براى خدا مخفى نيست، وقتى معلّمى از شاگردش امتحان مى گيرد، مى خواهد بداند او چقدر رشد كرده است، امّا خدا كه به همه چيز آگاه است و از همه چيز باخبر مى باشد، خدا بدون امتحان هم مى داند بندگانش در چه سطحى از كمال هستند. امتحان گرفتن براى رفع ابهام نيست، خدا از بندگان امتحان مى گيرد تا استعدادهاى آنان شكوفا شود و انسان ها خودشان را بهتر بشناسند.
    اكنون اين سؤال مطرح مى شود: امتحان خدا چگونه است؟
    در جواب بايد آيه 155 سوره بقره چنين را ذكر كنم:
    (وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ...).
    "و من شما را با بلاهايى همانند ترس و گرسنگى و مصيبت ها امتحان مى كنم...".
    آرى، خدا انسان را به اين دنيا آورده است تا به كمال برسد و براى همين خدا كارى مى كند تا همه استعدادهاى انسان شكوفا شود، يكى از راه هاى شكوفايى استعدادها، سختى ها و بلاها مى باشد.
    خدا همه را به سختى مبتلا مى كند، پيامبران بزرگ خويش را هم به صحنه آزمايش مى آورد و از آنان سخت ترين امتحان ها را مى گيرد.
    يادم نمى رود سالها پيش وقتى كه به روستايى رفته بودم، كشاورزى را ديدم كه مشغول كشت گندم بود. من هم هوس كشاورزى كردم، او به من مشتى گندم داد و قرار شد آن ها را بكارم.
    چند هفته گذشت، بار ديگر به آن روستا رفتم، به سراغ گندم هاى خود رفتم، ديدم كه گندم ها سبز نشده اند، امّا همه گندم هايى كه آن كشاورز كاشته بود، سبز شده اند، آنجا گندم زارى زيبا شده بود، رنگ سبز آن دلنوازى مى كرد.
    نگاهم به گندم هاى خودم دوخته شده بود، چرا گندم هاى من سبز نشده بودند؟ چه رازى در ميان بود؟
    نزد كشاورز رفتم تا برايم بگويد چه اتّفاقى افتاده است، او گفت: تو گندم ها را درست زير خاك قرار ندادى، گندمى كه زير خاك نباشد، جوانه نمى زند.
    اين سخن كشاورز مرا به فكر فرو برد، اگر مى خواستم كه هر گندم به هفتصد گندم تبديل شود، بايد خاك روى آن مى ريختم، گندم بايد تاريكى را تجربه مى كرد، اين تاريكى براى او خير و بركت بود، همه گندم هايى كه زير خاك قرار گرفتند، اكنون سبز شده اند و به زودى خوشه هاى زيبايى خواهند داد.
    آن روز فهميدم كه بلاها و سختى هاى اين دنيا هم برايم خير است، اگر من در اين سختى ها و بلاها قرار نگيرم، هرگز استعدادهايم شكوفا نمى شود، ترس و گرسنگى، زيان مالى، داغ عزيزان، بيمارى و... همه براى اين بود كه من شكوفا شوم.

    * هدف سوم: رحمت
    در سوره هود آيه 118 و 119 چنين مى خوانم:
    (وَ لاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ) (إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْ...).
    در اينجا خدا از پيامبر مى خواهد كه وقتى پيام توحيد را براى مردم بيان كرد، ديگر كار نداشته باشد آنان ايمان مى آورند يا نه، پيامبر بايد كار خودش را انجام بدهد، خدا انسان ها را آزاد آفريده است و آنها به اختيار و انتخاب خود، ايمان مى آورند يا كافر مى شوند.
    براى خدا هيچ مانعى وجود نداشت تا مردم را به اجبار، مؤمن قرار دهد، ولى ايمانى كه از روى اجبار باشد، ارزشى ندارد. ايمانى ارزش دارد كه انسان از روى اختيار و با آزادى، آن را انتخاب كند. اين قانون خداست. انسان ها بايد خودشان ايمان را برگزينند، و براى همين هميشه بين انسان ها اختلاف خواهد بود مگر گروهى كه خدا آنان را مورد رحمت خود قرار دهد و آنان در مسير حقّ اختلافى نخواهند داشت.
    به اين جمله دقت مى كنم: (وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْ...).
    "و خدا بندگان را براى پذيرش رحمت و هدايت آفريده است تا به سوى حقّ رهنمون شوند و ايمان بياورند".
    اين جمله هدف از خلقت را رحمت و مهربانى خدا معرفى مى كند.

    * * *


    تا اينجا دانستم كه قرآن، هدف از خلقت را سه چيز دانسته است: بندگى، امتحان، رحمت.
    اصل اين سه هدف به يك هدف باز مى گردد و آن "كمال انسان" مى باشد. خدا جهان را براى انسان آفريد و انسان را براى كمال. كمال انسان اين است كه راه بندگى خدا را بپيمايد. خيلى ها ادعا مى كنند بنده خدا هستند، خدا انسان ها را با سختى ها امتحان مى كند. اين امتحان براى اين است كه هر كس، ظرفيت وجودى خويش را بشناسد. وقتى كسى در امتحان خدا موفق و سربلند شد، خدا او را به كمال واقعى اش مى رساند، اين كمال فقط با رحمت و مهربانى خدا امكان دارد. مقام والايى كه خدا در قيامت به مؤمنان مى دهد، جلوه مهربانى و لطف اوست.
    پس من به اين دنيا آمده ام تا رشد كنم و به كمال برسم، من راه بندگى را بايد بپويم، امتحان شوم، بعد از موفقيت در امتحان، مهربانى مخصوص خدا شامل حال من مى شود و من به سعادت ابدى و جاويدان مى رسم و به اوج قله كمال خود، صعود مى نمايم.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱۰: از كتاب به كجا آمدم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن