کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل هفت

      فصل هفت


    ندايى در درون من است، من هم مانند ديگران نياز به دين دارم، وقتى تاريخ انسان را مى خوانم مى بينم كه انسان ها همواره به دين توجّه داشته اند و به دنبال گمشده اى بوده اند، آنان آرامش خود را در نيايش جستجو كرده اند.
    سخن "ويل دورانت" مرا به فكر وامى دارد، او همان كسى است كه كتاب "تاريخ تمدن" را نوشته است. او براى نوشتن اين كتاب، پنجاه سال تحقيق كرد و به سفرهاى مختلف رفت و تمدن هاى بشرى را كاوش نمود.
    مهمترين جمله اين كتاب يازده جلدى او اين است: "دين، ساخته معبدها نيست، بلكه سازنده آن، فطرت انسان است".
    اين فطرت است كه مرا به سوى خدا مى خواند، خدا علاقه به يكتاپرستى را در نهاد همه انسان ها قرار داده است. فطرت، همان نهاد و حقيقت انسان ها مى باشد. آيا به نداى فطرت خويش، گوش فرا مى دهم؟ هر كس از فطرت خويش جدا شود به پوچى مى رسد و به راستى كه چه زندان تاريكى است اين پوچ گرايى!

    * * *


    وقتى خدا انسان را آفريد، به او استعداد و عقل و هوش عطا كرد، از او پيمان گرفت تا اين استعدادها را در راه صحيح به كار ببرد، خدا فطرت انسان را پاك آفريد و از او خواست تا به نداىِ فطرت خود گوش فرا دهد و به سوى زيبايى ها و روشنى ها برود و از تاريكى ها پرهيز كند.

    * * *


    قرآن در آيه 30 سوره "روم" از فطرت، چنين سخن گفته است:
    (فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا...).
    "فطرت انسان ها، سرشار از عشق به يكتاپرستى خلق شده است و هيچ كس نمى تواند در فطرت انسان، تغييرى ايجاد كند.
    آرى، خدا در انسان نور فطرت را قرار داد و استعداد درك حقيقت توحيد و يكتاپرستى را عنايت كرد، همه انسان ها داراى روح توحيد هستند، فطرت آنان بيدار است و با آن مى توانند خدا را بشناسند و به سوى او رهنمون شوند.
    درست است كه شيطان هر لحظه انسان را وسوسه مى كند و او را به راه گمراهى مى كشاند، امّا آمادگى براى قبول راه خدا در وجود همه وجود دارد. خدا در همه انسان ها، حسىّ درونى را به امانت گذاشته است كه آن حس، آن ها را به سوى خوبى ها و زيبايى ها فرا مى خواند.
    نور فطرت مى تواند سبب رستگارى انسان ها شود، در واقع، اين نور، سرمايه ارزشمندى براى انسان است. پيامبران با توجّه به اين سرمايه، انسان ها را به سوى خدا فرا خواندند.

    * * *


    اين سؤال مهمى است: خدا نور فطرت را چه زمانى در نهاد انسان ها قرار داد؟ كجا و چه زمان؟
    بار ديگر سراغ قرآن مى روم، آن را با دقت مطالعه مى كنم، جواب را در آيه 172 سوره "آل عمران" مى يابم:
    (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آَدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ...).
    اين آيه از روزى سخن مى گويد كه خدا از پشتِ فرزندان آدم، همه فرزندان آن ها را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت. خدا در آن روز به آنان چنين گفت: "آيا من پروردگار شما نيستم؟".
    آنان همه گفتند: "آرى، ما گواهى مى دهيم كه تو پروردگار ما هستى".
    آن روز چه روزى بود؟
    خدا چه زمانى خود را به همه انسان ها معرّفى كرد و از آنان اعتراف گرفت؟

    * * *


    زراره، يكى از ياران امام باقر(عليه السلام) بود، او همين سؤال را از آن حضرت پرسيد و گفت:
    ــ آقاى من! اين آيه از چه روزى سخن مى گويد؟ آن پيمان مقدّس در چه زمان و مكانى بوده است؟
    ــ اى زراره! خدا همه فرزندان آدم را از پشت او بيرون آورد، آنان مانند ذرّه هاى كوچكى بودند. خدا در آن روز، خودش را به آنان معرّفى كرد.[12]

    * * *


    اكنون متوجّه مى شوم كه اين آيه از چه روزى سخن مى گويد:
    روز ميثاق بزرگ، عالَم ذرّ.
    قبل از اين كه خدا انسان ها را خلق كند، آنان را به صورت ذرّه هاى كوچكى آفريد و با آنان سخن گفت، آنان خدا را شناختند.
    در آن روز همه، خدا و پيامبران را شناختند و به آن اعتراف كردند. آن روز، روز ميثاق بزرگ بود.
    به راستى هدف خدا از اين كار چه بود؟
    خدا مى خواست انسانها در روز قيامت نگويند:"ما از اين توحيد بى خبر بوديم".
    كسى كه پدر و مادر او بت پرست است و او هم از پدر و مادر خود پيروى كرده است، خدا در روز قيامت او را به عذاب گرفتار مى سازد. اگر چنين كسى در روز قيامت به خدا بگويد:"من نادان بودم، من از پدر و مادرم پيروى كردم و نمى دانستم يكتاپرستى چيست"، آيا خدا براى او پاسخى دارد؟
    آرى، جواب خدا روشن و واضح است، خدا در آن روز ميثاق، نور فطرت را در وجود همه قرار داد و به همه، استعداد درك توحيد و يكتاپرستى را عنايت كرد.
    خدا در عالم ذرّ، خودش را به همه معرّفى كرد و از همه گواهى گرفت، خدا در وجود انسان ها، حسىّ دورنى را به امانت گذاشت تا آن ها را به سوى يكتاپرستى رهنمون سازد.
    عالم ذرّ، عالَمى برتر و والاتر از اين جهانِ خاكى بود. (عالَمى كه به آن مَلَكوت مى گويند و از جنس دنياىِ فرشتگان است).
    سخن كسى كه در روز قيامت مى گويد من نادان بودم و پدر و مادرم، بت پرست بودند، رد مى شود، زيرا او نداى فطرت خويش را شنيد و آن را انكار كرد، او به خاطر اين گرفتار عذاب خواهد شد كه به نداى فطرت خويش، پاسخى نداد.
    خدا در اين آيه از آن پيمان بزرگ سخن گفت، اين پيمان، راز بزرگى است كه حقيقت وجودى انسان با آن معنا پيدا مى كند. آرى، خدا اين گونه آيات خود را براى مردم بيان مى كند تا در آن فكر كنند، باشد كه به سوى حقيقت بازگردند.
    نور فطرت، همان سرمايه اى است كه هر انسانى با خود دارد و همان براى هدايت و رستگارى او كافى است، افسوس كه گروهى به نداى فطرت خويش، پاسخ نمى دهند و خود را از سعادت و رستگارى محروم مى كنند.

    * * *


    من از كجا آمده ام؟ در كجا هستم؟ چرا آمده ام؟ به كجا مى روم؟
    اين چهار سؤال اساسى است كه هر انسانى بايد پاسخ آن را بداند. كسى كه به خدا باور ندارد و فقط زندگى مادى را مى بيند در جواب اين سؤالات چه مى گويد؟ او مى گويد طبيعت و ماده كور و كر بر اساس تصادف باعث پيدايش من شده است، همه چيز من اين دنياست، من براى بهره بردن از اين دنيا آمده ام و سرانجام به سوى نيستى مى روم. با مرگ به پايان مى رسم و همه چيز تمام مى شود. من از طبيعت آمده ام و به سوى نيستى مى روم.
    اين نگاه انسان ماده گراست، ولى كسى كه دين اسلام را پذيرفته است و به خدا ايمان دارد در جواب اين سؤالات چنين مى گويد:
    من از ملكوت آمده ام. خدا روح مرا در ملكوت آفريد. من به دنيا آمده ام تا توشه برگيرم. دنيا يك وسيله است، من به اينجا آمده ام تا رشد كنم، اين هدف از آمدن من به اينجاست. آرمان من، سير به سوى خداست. من به سوى نيستى نمى روم، من با مرگ به سوى زندگى واقعى مى روم. زندگى آخرت، همان زندگى جاويدان است. من به سوى مهربانى خدا سفر مى كنم.

    * * *


    كسى كه به روز قيامت باور دارد و زندگى آخرت را هدف اصلى خود مى داند، نگاهش به سختى هاى اين دنيا عوض مى شود. او مشكلات را از زاويه ديگر مى بيند.
    وقت آن است تا اين ماجرا را بنويسم:
    پادشاهى در كشورى حكومت مى كرد، آن پادشاه كافر و بى دين بود. روزى از روزها او بيمار شد، پزشكان دور او جمع شدند و دستور دادند تا ماموران قصر به سمت دريا بروند و يك نوع ماهى را صيد كند تا پادشاه از آن ماهى بخورد.
    ولى آن فصل، فصل صيد آن ماهى نبود، آن ماهى در دلِ دريا زندگى مى كرد. مأموران به سوى دريا رفتند تا شايد بتوانند آن ماهى را صيد كنند.
    خدا فرمان داد تا يكى از فرشتگان آن ماهى را از دل دريا به سمت ساحل بفرستد. بعد از مدّتى، مأموران با دست پُر به قصر برگشتند و پادشاه خيلى خوشحال شد.
    چند ماه گذشت، يكى از بندگان مؤمن نيز به همان بيمارى مبتلا شد، او مى دانست كه شفاى او در خوردن آن ماهى است. او خوشحال بود فصل صيد آن ماهى است، او چند نفر از دوستان خود را به سوى ساحل فرستاد تا آن ماهى را براى او صيد كنند، ولى خدا فرشته اى را فرستاد تا آن ماهى ها را از ساحل دور كند. دوستانِ آن مؤمن، هر چه تلاش كردند نتوانستند آن ماهى را صيد كنند و نااميد برگشتند.
    فرشتگان از اين كار خدا شگفت زده شدند، آن ها با خود گفتند: اين چه كارى بود كه خدا كرد؟ آن كافر را يارى نمود و آن گونه او را به خواسته اش رساند، امّا وقتى نوبت به بنده مؤمنش رسيد، نه تنها او را يارى نكرد، بلكه بلاى او را شدّت بخشيد.
    و خدا اين سخن را شنيد و راز اين كار را براى آنان آشكار نمود. خدا به آنان چنين گفت: "من خداى مهربان هستم و هرگز به بندگان خود ستم نمى كنم، شما ديديد كه من چگونه براى آن كافر، شكار ماهى را آسان نمودم، امّا علّت آن را نمى دانيد. آن كافر در اين دنيا كار خوب و نيكى انجام داده بود، درست است او كافر است، امّا من هيچ كار خوبى را بدون مزد نمى گذارم، من خواستم تا كار خوب او را در همين دنيا پاداش بدهم. او در روز قيامت به خاطر كفرش به عذاب گرفتار خواهد شد. شما آن بنده مؤمن را ديديد كه من چگونه مانع شدم تا ماهى را صيد كند بدانيد كه آن بنده خوب من در اين دنيا، گناه بزرگى انجام داده بود، من مى خواستم تا با بلايى كه در اين دنيا مى بيند، آن گناه او را ببخشم. من مى خواستم تا سختى هايى كه او به خاطر آن بيمارى مى كشد، كفّاره آن گناهش باشد. اكنون اگر پرونده اعمال آن بنده مؤمن مرا نگاه كنيد، هيچ گناهى در آن نمى بينيد. او هرگز در روز قيامت به عذاب گرفتار نخواهد شد، زيرا من گناه او را با آن بلايى كه به او رساندم، بخشيدم. او در روز قيامت در بهشت مهمان من خواهد بود".[13]
    وقتى من اين ماجرا را خواندم به فكر فرو رفتم. شايد اگر من جاى آن مؤمن بودم، وقتى متوجّه مى شدم كه خدا فرشته اى را فرستاده است تا آن ماهى را از ساحل دريا دور كنند به زندگى بدبين مى شدم و به زمين و زمان بد مى گفتم، ولى كسى كه از اسرار جهان آفريش باخبر است، هرگز به بدبينى نمى رسد. اين ماجرا راز بزرگى را براى من بيان مى كند. چقدر خوب است كه من اين ماجرا را هرگز فراموش نكنم!


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۷: از كتاب به كجا آمدم نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن