کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل يك

      فصل يك


    پسرى شش ساله بودم. دوست داشتم ذرّه بين مادربزرگم را بردارم و با آن، در حياط خاكى خانه، كنجكاوى كنم.
    وقتى مادربزرگ مى خواست قرآن بخواند، صدايم مى زد و مى گفت: "دوباره ذرّه بين مرا برداشتى؟!". من نزد او مى رفتم، ذرّه بين را به او مى دادم، او مى گفت: "برو دست و صورتت را بشوى و بيا تا برايت قصّه بگويم". او مى دانست كه من چقدر عاشق شنيدن قصّه هايش هستم.
    آقاىِ من!
    مادربزرگ برايم قصّه هاى آسمانى مى گفت، او بود كه عشقِ شما را در دلم نهادينه كرد. از على، فاطمه، حسن و حسين...(عليهم السلام) گفت و اشك ريخت...
    او برايم گفت كه تو يادگارى از آن خاندان هستى، تو از دست دشمنان از وطن آواره شدى و به اين شهر پناه آوردى.
    اكنون مادربزرگ من از دنيا رفته است، قبرش در حريم حرم توست. من ديگر بزرگ شده ام، امّا هنوز به دنبال ذرّه بين مادربزرگ هستم.

    * * *


    مادربزرگ برايم گفت: پيامبر چقدر خاندان خودش را دوست داشت و به مردم خبر داد كه قرآن و خاندانش، دو يادگار او مى باشند. پيامبر از همه خواست تا با اهل بيت(عليهم السلام) مهربان باشند و آنان را دوست بدارند.[1]
    وقتى او برايم از شما سخن مى گفت، اشك در چشمش حلقه مى زد، مى پرسيدم: چرا گريه مى كنى؟ او برايم قصّه شما اهل بيت(عليهم السلام) را مى گفت و مظلوميّت شما را حكايت مى كرد، او برايم گفت كه هنوز آب غسل پيامبر خشك نشده بود كه مردم به خانه دخترش حمله كردند و درِ خانه او را سوزاندند و او را زير آماج تازيانه ها قرار دادند...
    مادربزرگ من، چقدر عاشق فاطمه(عليها السلام) بود، من عشق به فاطمه(عليها السلام) را از او آموختم، او مرا اين گونه تربيت كرد، هميشه قرآن روى دست داشت و با اشك خويش، درسِ عشق برايم مى گفت، من راه او را مى پويم، چرا كه او هويّت مرا اين گونه ساخت... او مرا عاشق قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)تربيت كرد.

    * * *


    و پدربزرگم...
    تابستان كه مى رسيد، پاسى از شب كه مى گذشت، پدربزرگ دستم را مى گرفت و مرا به بالاى بام مى برد، بامى كه با كاهگل فرش شده بود. چه شُكوهى داشت آن شب ها! بوى كاهگل و سكوت شب و ستارگان آسمان و نسيمى كه از سمت كوير مى آمد!
    پدربزرگ زير نور ستارگان برايم قصّه مى گفت و من در آغوش او به خواب مى رفتم. وقتى نزديك صبح مى شد او از جاى برمى خاست و دست به سينه مى گرفت و به سوى حرم تو مى ايستاد و چنين سلام مى داد:
    السّلامُ علَيكَ ايُّها الهِلالُ المُنيرُ!
    از بالاى بام، گنبد و گلدسته هاى فيروزه اىِ حرم تو پيدا بود، اين منظره هرگز از يادم نمى رود: "يك آسمان و يك گنبد فيروزه اى و يك پدربزرگ كه دست بر روى سينه داشت و به تو سلام مى داد". وقتى از او مى پرسيدم كه آنجا كجاست، او مى گفت: "عزيزم! آنجا زيارت فرزند على(عليه السلام)است".
    پدربزرگم نيز از دنيا رفته است، سخنان او هنوز در وجودم طنين انداز است. آن روزى كه دست مرا گرفت و به حرم تو آورد، كنار ضريح تو نماز خواند و سپس از مزدِ پيامبر برايم سخن گفت.
    او برايم گفت كه پيامبر براى مردم، زحمات زيادى كشيد و خدا مزد او را دوستى خاندانش قرار داد و ما بايد خاندان او را دوست بداريم، او به من ياد داد كه ما با دوست داشتن شما، اجر و مزدِ رسالت پيامبر را ادا مى كنيم...

    * * *


    آقاى من!
    از آن روزگار، سال ها گذشته است و من در آستانه چهل سالگى هستم. در اين سال ها با قرآن مأنوس بوده ام و عشق شما اهل بيت(عليهم السلام)را در سينه داشته ام، خدا را به خاطر اين دو نعمتش شكر مى كنم. حرم تو، پايگاه ترويج فرهنگ قرآنى (به ويژه در ماه رمضان) است، در حرم تو با قرآن انس گرفته ام. مى دانم كه قرآن، همواره مردم را به سوى شما اهل بيت(عليهم السلام)دعوت مى كند، در سوره حمد، خدا به ما ياد مى دهد كه چنين بگوييم:
    (اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ)
    "خدايا! ما را به راه راست هدايت كن!".
    منظور از راه راست در سوره حمد، راه اهل بيت(عليهم السلام) مى باشد، راه راست، همان راه امامت است، راه امامت، ادامه راه خدا و پيامبران مى باشد.
    آن روز را از ياد نمى برم كه با قطار به مشهد مى رفتم: آن روز با افراد زيادى گفتگو كردم، يكى مطالعه مى كرد، ديگرى خاطره مى گفت... هر كسى مشغول به كارى بود، با خود فكر كردم: "مهم اين نيست كه ما چه كارى انجام مى دهيم، مهم اين است كه ما در قطارى هستيم كه به سوى يك هدف پيش مى رود".
    وقتى من سوار قطارى بشوم كه به سوى باطل مى رود، اگر در مسير، بزرگ ترين عبادت ها را هم انجام بدهم، فايده اى براى من ندارد، آن وقت شيطان، كارى به عبادت من ندارد، او خوشحال است كه من در قطار باطل سوار شده ام. قرآن از من مى خواهد كه در راه اهل بيت(عليهم السلام)باشم.

    * * *


    مردمان كوير در راه هاى بيابانى، مكانى براى نگهدارى آب مى ساختند كه به آن، آب انبار مى گفتند; زمين را گود مى كردند و سپس روى آن را ساختمانى مى ساختند و آب را براى مسافران در آن ذخيره مى كردند.
    وقتى كسى در بيابانى، راهى طولانى را در پيش مى گيرد و پيش مى رود، نگران است نكند كه مسير را اشتباه رفته باشد و به مقصد نرسد! هر كس در مسير، چشمش به آب انبار مى افتد، خيلى خوشحال مى شود، زيرا به آب رسيده است و از تشنگى نجات پيدا كرده است، ولى او خوشحالى ديگرى هم دارد، او مى فهمد كه راه را درست آمده است. اين يك نشانه است، نشانه از صحيح بودن مسير! اين راه سرانجام به مقصد مى رسد.
    من هم در كوير دنيا گرفتار شده ام و حرمِ شما همانند آن آب انبار است، هم روح مرا از تشنگى نجات مى دهد و هم به من اطمينان مى دهد كه راه را گم نكرده ام.
    آقاى من!

    * * *


    حرمِ تو مرا به حركت وا مى دارد و دل مرا آسمانى مى كند. من بايد در زندگى خود هدف داشته باشم. به دنبال اميد و آرزويى باشم، زندگى بى هدف، لذّت بخش نيست، اگر دنيا و لذّت هاى آن هدف من باشد، وقتى به آن برسم، به بن بست و پوچى رسيده ام.
    من بايد از اين دنيا بگذرم و به آسمان بينديشم، بايد ارزش خود را برتر از همه اين دنياى خاكى بدانم.
    وقتى به زيارت تو مى آيم توجّه خود را از دنيا به مَلَكُوت معطوف مى كنم، خدا روح مرا از ملكوت آفريد، زيارت تو هم ارتباط من با روح توست. من از وطن اصلى خود دور افتاده ام، وطن اصلى من، ملكوت است، دوست داشتن آنجا و شوق بازگشت به آنجا، نشانه ايمان است.
    اگر من شوقِ آن وطن را در دل داشته باشم، به اين دنيا دل نمى بندم، واى بر من اگر از درد جدايى و دورافتادگى از وطن ننالم! جدايى از ملكوت، رنجى است كه بر جان انسان افتاده است و تا زمانى كه به آنجا بازنگردد، آرامش واقعى را تجربه نخواهد كرد.
    همه در اين دنيا در جستجوى چيزى هستند، امّا نمى دانند كه روح آنان، چه مى خواهد و چه را جستجو مى كند. روح انسان مى خواهد به اصلِ خود بازگردد، به دنياى ملكوت پر بكشد و از همه محدوديّت هاى اين دنياىِ خاكى، رها شود.
    وقتى من درد جدايى از ملكوت را احساس كردم، نياز دارم كه به جايى پناه ببرم، چه جايى بهتر از حرمِ اهل بيت(عليهم السلام)؟


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۱: از كتاب فرزند على نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن