کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سه

      فصل سه


    وقتى به مدينه مى روم، گاهى اوقات نماز خود را جايى مى خوانم كه قبلاً محلّه بنى هاشم بوده است، كسانى كه قبل از سى سال پيش به مدينه آمده اند، اين محلّه را با چشم خود ديده اند، متأسّفانه امروزه اين محلّه خراب شده است و هيچ اثرى از آن نمانده است.
    وقتى به مدينه مى آيى با اين آدرسى كه مى دهم مى توانى محلّه بنى هاشم را پيدا كنى. مسجد پيامبر چندين در دارد، وقتى از درى كه به در بقيع مشهور است، خارج شوى، مى توانى قبرستان بقيع را در دوردست خود ببينى، محلّه بنى هاشم در فاصله بين درِ مسجد (كه به نام درِ بقيع است) تا قبرستان بقيع مى باشد. اينجا خانه امام حسن(عليه السلام)، خانه امام حسين(عليه السلام)، خانه زينب(عليها السلام) و ... قرار داشته است. اينجا خاطرات زيادى دارد.
    امروز هم اينجا نشسته ام تا نماز ظهر را بخوانم، نگاهى به آسمان مى كنم، قطرات باران بر صورتم مى بارد، گويا باران بهارى در راه است. صداى رعد و برق هم به گوش مى رسد. صداى اذان مى آيد.
    نماز كه تمام مى شود به فكر فرو مى روم، دوست دارم بدانم كجا نشسته ام. بايد از خاطرات اين مكان باخبر شوم، بايد به تاريخ سفر كنم. به سال هفتم هجرى بروم.
    ? ? ?
    اينجا خانه اُمّ اَيمن است. پيامبر معمولاً براى ديدن اُمّ اَيمن به اينجا مى آيد، وقتى پيامبر اُمّ اَيمن را مى بيند او را "مادر" خطاب مى كند واحوال پرسى مى كند و با او سخن مى گويد.[27]
    راستى چرا پيامبر اُمّ اَيمن را "مادر" خطاب مى كند؟
    پيامبر كه به دنيا آمد براى او دايه اى گرفتند. حليمه سعديّه دو سال از پيامبر نگهدارى كرد. سپس پيامبر نزد مادرش آمنه آمد. اُمّ اَيمن به آمنه كمك مى كرد. بعد از مدّتى كه آمنه از دنيا رفت، عبد المطّلب، پيامبر را به خانه خود برد. اُمّ اَيمن هم به خانه او رفت و در حقِّ پيامبر مادرى مى كرد.[28]
    هنگامى كه رسول خدا به پيامبرى مبعوث شد، اُمّ اَيمن جزء اوّلين زنانى بود كه به او ايمان آورد.
    جالب است كه پيامبر در سخن خود اُمّ اَيمن را اهل بهشت معرّفى كرده است.[29]
    نگاه من به درِ خانه اُمّ اَيمن دوخته شده است، اُمّ اَيمن از خانه خارج مى شود، به او سلام كرده و مى گويم:
    ــ شما اين وقت روز كجا مى رويد؟
    ــ مى خواهم به خانه على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) بروم. دلم براى ديدن حسن و حسين(عليهما السلام) تنگ شده است.
    او را همراهى مى كنم. اُمّ اَيمن به سوى خانه على(عليه السلام) مى رود. خانه اى كوچك كه همه خوبى هاى بزرگ دنيا را در آن مى توانى ببينى. على(عليه السلام) در خانه را باز مى كند و به اُمّ اَيمن خوش آمد مى گويد.
    اُمّ اَيمن وارد مى شود، به حسن و حسين(عليهما السلام) سلام مى كند. اين ها عزيزان دل پيامبر هستند. فاطمه(عليها السلام) هم به استقبال او مى آيد.
    اُمّ اَيمن كنار فاطمه(عليها السلام) مى نشيند و با هم مشغول گفتگو مى شوند. صداى در خانه به گوش مى رسد.
    على(عليه السلام) در خانه را باز مى كند. نگاه كن! پيامبر براى ديدن عزيزانش آمده است.
    پيامبر حسن و حسين(عليهما السلام) را در آغوش مى گيرد، آن ها را مى بوسد و مى بويد.
    پيامبر وارد اتاق مى شود، اُمّ اَيمن به احترام پيامبر از جا برمى خيزد. ديدار اُمّ اَيمن، پيامبر را به ياد مادرش آمنه مى اندازد.از اين رو از ديدن او بسيار خوشحال مى شود.[30]
    چه منظره زيبايى! پيامبر كنار گل هاى خودش آرام گرفته است. اهل اين خانه تنها دل خوشى او در اين دنيا هستند. پيامبر آن ها را مى بيند و لبخند مى زند .
    ناگهان ، عطرى در فضا مى پيچد، نسيمى مىوزد. جبرئيل نازل مى شود و آيه 26 سوره "إسراء" را بر پيامبر مى خواند:
    ( وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ ).
    اى پيامبر ، حقِّ خويشان خودت را ادا كن !
    آيه تازه اى نازل شده است.پيامبر به فكر فرو مى رود. خداوند فرمانى تازه داده است. به راستى منظور خدا از اين فرمان چيست ؟
    ــ اى جبرئيل برايم بگو كه حقّ چه كسى را بايد بدهم ؟
    ــ اى حبيب من ، اجازه بده نزد خداوند بروم و جواب را بگيرم و برگردم .[31]
    لحظاتى سكوت همه جا را فرا مى گيرد. پيامبر منتظر است.
    ? ? ?
    دوباره بوى بهار در فضا مى پيچد و نسيم مىوزد. جبرئيل باز گشته است:
    ــ اى جبرئيل ، چه خبر ؟
    ــ خداوند دستور داده است كه تو فدك را به فاطمه(عليها السلام) بدهى ، فدك از اين لحظه به بعد مالِ فاطمه(عليها السلام) است .[32]
    آرى، درست شنيدى خدا سرزمين فدك را به فاطمه(عليها السلام) بخشيده است. اين فرمان خداست.[33]
    چرا اشك در چشم پيامبر نشسته است؟ اين اشك شوق است؟
    نه، اشك فراق است. هر وقت كه پيامبر به ياد يار سفر كرده اش، خديجه(عليها السلام)مى افتد و غمى جانكاه، سراسر وجودش را فرا مى گيرد.[34]
    پيامبر به ياد روزى مى افتد كه تصميم گرفت به خواستگارى خديجه(عليها السلام) برود. دست پيامبر از مالِ دنيا خالى بود; امّا خديجه(عليها السلام)، ثروتمندترين زن آن روزگار بود.
    عموى خديجه(عليها السلام) كه با اين ازدواج مخالف بود در مجلس خواستگارى مهريه خديجه(عليها السلام) را بيش از هزار سكّه تعيين كرد. او مى دانست كه پيامبر از عهده اين مهريه سنگين بر نمى آيد.
    ابوطالب لبخندى زد و گفت: "قبول است". همه تعجّب كردند و با خود گفتند: "محمّد اين همه پول را از كجا خواهد آورد".[35]
    پيامبر همه مهريه را پرداخت كرد. آيا شما مى دانيد چگونه؟
    خود خديجه(عليها السلام) اين پول را به پيامبر داده بود تا به عنوان مهريه پرداخت كند![36]
    وقتى ابوجهل اين را شنيد، گفت: "هميشه داماد براى عروس مهريه مى دهد، امروز عروس براى داماد مهريه داده است".[37]
    پيامبر از همان زمان آرزو داشت تا روزى مهريه خديجه(عليها السلام) را جبران كند.
    درست است كه خديجه(عليها السلام) پول زيادى به پيامبر بخشيده بود; امّا من فكر مى كنم او هميشه خود را وامدار خديجه(عليها السلام) مى ديد و به اين پول به چشم قرض نگاه مى كرد و دوست داشت زمانى اين پول را به خديجه(عليها السلام) بازگرداند.
    سال ها از اين ازدواج گذشت و در شرايط سختى كه بر مسلمانان مى گذشت، خديجه(عليها السلام) تمام ثروت خود را در راه اسلام خرج كرد.
    تقدير چنين بود كه خديجه(عليها السلام) پيامبر را تنها بگذارد و پيش خدا برود; امّا ياد خديجه(عليها السلام) هرگز از خاطر پيامبر نرفت.
    خداوند بعد از فتح خيبر، فدك را به پيامبر داد. اكنون فرصت خوبى است تا بزرگوارى خديجه(عليها السلام) را جبران كند.
    افسوس كه امروز خديجه(عليها السلام) نيست; امّا دختر او كه هست. فاطمه(عليها السلام) تنها يادگار خديجه(عليها السلام) است. او وارث خديجه(عليها السلام) است و بعد ازمرگ مادرازاو ارث مى برد. پس پيامبر مى تواند مهريه خديجه(عليها السلام) را به فاطمه(عليها السلام) بدهد.
    امروز آيه قرآن نازل شد. آيا موافقى يك بار ديگر اين آيه را بخوانيم؟ خدا به پيامبر دستور داد: ( وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ )، اى پيامبر ، حقّ فاطمه را ادا كن !
    پيامبر بايد حقّ فاطمه(عليها السلام) را بدهد.[38]
    هرگز فراموش نكن! فدك حقّ فاطمه(عليها السلام) است، چون او دختر خديجه(عليها السلام) است و پيامبر براى هميشه وامدار خديجه(عليها السلام)است.[39]
    ? ? ?
    ــ فاطمه جان! خداوند دستور داده تا فدك را به تو بدهم. من وامدار مادرت خديجه بودم. مهريه اش را نپرداخته ام. اكنون كه مادرت نيست تا فدك را به او دهم، پس فدك را به تو مى بخشم. بايد نماينده اى به فدك بفرستى و آنجا را در اختيار بگيرى.
    ــ پدر جان! تا شما زنده هستيد من در فدك هيچ تصرّفى نمى كنم.
    ــ نه، بايد همه بفهمند، فدك از آنِ توست. مى ترسم كه اگر فدك را تصرّف نكنى بعد از مرگ من فدك را به تو ندهند.
    ــ چشم. چون شما مى گويى، اين كار را مى كنم.[40]
    اكنون پيامبر از على(عليه السلام) مى خواهد تا وسايل نوشتن را آماده كند. پيامبر مى خواهد سندى براى فدكِ فاطمه(عليها السلام) بر روى "اَديم" نوشته شود.
    حتماً مى گويى "اديم" چيست؟ وقتى پوست گوسفند دباغى شد آن را براى نوشتن آماده مى كنند. عرب ها به آن "اديم" مى گويند.
    پيامبر مى خواهد اين نوشته به راحتى پاره نشود و از بين نرود.
    على(عليه السلام) بعد از لحظاتى با يك "اديم" و قلم و دوات برمى گردد. پيامبر به او مى گويد: "مى خواهم فاطمه براى فدك سند مكتوب داشته باشد. بنويس كه پيامبر فدك را به فاطمه داد".
    على(عليه السلام) مشغول نوشتن مى شود. بعد از آن كه سند آماده مى شود بايد دو نفر به عنوان شاهد نامشان آورده شود.
    پپامبر به على(عليه السلام) مى گويد نام خودت را به عنوان شاهد اوّل بنويس. بعد رو به اُمّ اَيمن مى كند. اُمّ اَيمن را همه مى شناسند، همه مى دانند كه پيامبر او را اهلِ بهشت، معرّفى كرده است.
    اكنون پيامبر به على(عليه السلام) مى گويد: "نام اُمّ اَيمن را به عنوان شاهد بنويس". اين گونه است كه نام او در سند فدك نوشته مى شود.[41]
    از ميان همه فقط اُمّ اَيمن لياقت داشت شاهد نزول آيه بخشش فدك باشد. نام او بايد كنار نام على(عليه السلام) تا هميشه در تاريخ به عنوان شاهد فدك بدرخشد.
    اين چه رازى است كه تا نام فدك زنده است نام اُمّ اَيمن زنده است؟
    پيامبر او را مى شناسد و مى داند كه او در هر شرايطى از حقّ فاطمه(عليها السلام)دفاع خواهد كرد.[42]
    اين گونه است كه نام فدك و اُمّ اَيمن تا ابد به هم گره خوردند و هر دو با هم جاودانه شدند.
    ? ? ?
    فدك ! تو چه مى دانى كه فدك چيست ! فدك ، سرزمينى آباد و حاصلخيز است ، اين سرزمين ، چشمه هاى آب فراوان و نخلستان هاى زيادى دارد ، فاصله آن تا مدينه حدود دويست و هفتاد كيلومتر است .[43]
    ماجراى فدك اين چنين است: يهوديانِ قلعه خيبر دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند تا به مدينه حمله كنند ، امّا پيامبر از تصميم آن ها باخبر شد و با سپاه بزرگى به سوى خيبر حركت كرد . قلعه خيبر به محاصره نيروهاى اسلام در آمد .
    سپاه اسلام به سوى قلعه نزديك شد ، امّا برق شمشير "مَرحَب" ، پهلوان يهود ، همه را فرارى داد . سپاه اسلام مجبور به عقب نشينى شد و سرانجام پيامبر تصميم گرفت تا على(عليه السلام) را به جنگ پهلوان يهود بفرستد .[44]
    صداى على(عليه السلام) در فضاى ميدان طنين افكند: "من آن كسى هستم كه مادرم مرا حيدر نام نهاد" .[45]
    جنگ سختى ميان اين دو پهلوان در گرفت و سرانجام "مَرحَب" به قتل رسيد . على(عليه السلام) به قلعه حمله كرد و آن را فتح كرد . خيبر منطقه آبادى بود ، نخل هاى خرما و زمين هاى سرسبزى داشت و پيامبر همه غنيمت هاى اين سرزمين را در ميان رزمندگان اسلام تقسيم كرد .[46]
    در نزديكى هاى خيبر ، گروهى ديگر از يهوديان ، در فدك زندگى مى كردند . آن ها نيز با يهوديانِ خيبر همدست شده بودند ، پيامبر منتظر بود تا سپاه اسلام استراحت كنند و از خستگى بيرون بيايند و با روحيّه بهترى به جنگ با يهوديان فدك بروند .
    در اين ميان پيرمردى كه فرستاده مردم فدك بود به سوى اردوگاه اسلام آمد و سراغ پيامبر را گرفت ، يارانِ پيامبر، او را نزد آن حضرت بردند .
    او پيام مهمّى را براى پيامبر آورده بود . به پيامبر گفت: "اى محمّد ، مردمِ فدك مرا فرستاده اند تا من از طرف آن ها با شما پيمان صلح را امضاء كنم ، آن ها حاضرند نيمى از سرزمين خود، فدك را به شما ببخشند تا شما از حمله به آن ها صرف نظر كنى" .
    پيامبر لحظاتى فكر كرد و لبخندى بر لب هاى او نشست ، او با اين پيشنهاد موافقت كرد .[47]
    پيمان صلح نوشته شد ، سپاهيان اسلام همه خوشحال شدند ، ديگر از جنگ و لشكركشى خبرى نبود ، آرى ، سرزمين فدك بدون هيچ گونه جنگ و لشكركشى تسليم شد .
    در اين ميان جبرئيل فرود آمد و آيه ششم سوره "حشر" نازل شد:
    (وَ مَآ أَفَآءَ الله عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَآ أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَ لاَ رِكَاب)، آن غنائمى كه در به دست آوردن آن ، لشكر كشى نكرده ايد، از آنِ پيامبر است.
    خدا فدك را به پيامبر بخشيد ، فدك ، مالِ پيامبر شد . اين حكم قرآن بود و هيچ كس با آن مخالف نبود و همه با دل و جان ، حكم خدا را پذيرفتند .[48]
    اين هديه خداوند به پيامبر بود به پاس همه زحماتى كه در راه او متحمّل شده بود.
    پيامبر شخصى را در فدك به عنوان كارگزار خود قرار داد و به سوى مدينه بازگشت .
    امروز هم خدا فدك را به فاطمه(عليها السلام) بخشيد و پيامبر مى خواهد همه مردم را از اين ماجرا باخبر كند.
    ? ? ?
    الله اكبر! الله اكبر!
    اين صداى اذان بلال است كه به گوش مى رسد. همه براى رفتن به مسجد آماده مى شوند.
    پيامبر به مسجد مى آيد و در محراب مى ايستد. صف ها بسته شده و نماز آغاز مى شود.
    بعد از نماز پيامبر از جا برمى خيزد و از مردم مى خواهد تا متفرّق نشوند. او امروز با مردم كار دارد.
    پيامبر رو به مردم مى كند و از آن ها مى خواهد تا همراه او به بيرون مسجد بيايند.
    پيامبر حركت مى كند و همه پشت سر او مى روند. مردم تعجّب كرده اند. پيامبر مى خواهد مردم را كجا ببرد؟
    پيامبر مى آيد و كنار درِ خانه فاطمه(عليها السلام) مى ايستد.
    مردم همه هجوم مى آورند. كوچه پر از جمعيّت است. راه بند آمده است.
    اكنون پيامبر رو به مردم مى كند و با صداى بلند مى گويد: "اى مردم! بدانيد كه من فدك را به دخترم فاطمه(عليها السلام) بخشيدم! فدك مالِ دخترم فاطمه(عليها السلام) است".[49]
    در ميان جمعيّت، فقيران مدينه هم هستند. آن هابسيار خوشحال مى شوند زيرا به زودى روزگار فقر و نداريشان براى هميشه پايان مى يابد.
    آن ها فاطمه(عليها السلام) را خوب مى شناسند. فاطمه(عليها السلام) كسى است كه وقتى در خانه فقط يك قرص نان داشت، آن را به فقيرى داد و خود و بچّه هايش گرسنه ماندند.[50]
    آن ها خوب مى دانند كه فاطمه(عليها السلام) فراموششان نخواهد كرد.
    اين آرزوى فاطمه(عليها السلام) بود كه هرگز در مدينه فقيرى نباشد. مگر از فاطمه(عليها السلام)غير از اين هم مى شود انتظار داشت؟ او دختر خديجه(عليها السلام) است ، همان بانويى كه تمام ثروت خود را در راه پيامبر خرج كرد و او را با تمام وجود يارى نمود .
    امروز ديگر هيچ كس به اندازه فاطمه(عليها السلام) ثروتمند نيست. افسوس كه عدّه اى خيال مى كنند كه فاطمه(عليها السلام) در همه مراحل زندگى خود فقير بود. آن ها مى گويند كه فاطمه(عليها السلام) در همه زندگيش، محتاج نان شب خود بود !
    فاطمه(عليها السلام) را بايد از نو شناخت.
    فاطمه(عليها السلام) كسى است كه ساليانه هفتاد هزار دينار سرخ درآمد دارد.[51]
    آيا مى دانى اين مقدار يعنى چقدر پول ؟
    بيش از سيصد كيلو طلاى سرخ !
    حالا حساب كن ، هر مثقال طلا (پنج گرم) چقدر قيمت دارد ، آن را ضرب در شصت هزار كن!
    اين فقط درآمد يك سال فدك است. اصلِ سرمايه او خيلى بيش از اين حرف هاست .
    ? ? ?
    فصل برداشت خرما كه فرا مى رسد، فاطمه(عليها السلام) كارگزارى را به فدك مى فرستد. فاطمه(عليها السلام) به نماينده خود دستور مى دهد تا با مردم فدك با عدالت و انصاف برخورد كند، مبادا حقّ آن ها ضايع شود.
    مدّتى مى گذرد، خبر مى رسد كه نماينده فاطمه(عليها السلام) با درآمد فدك به مدينه مى آيد. هفتاد هزار سكّه طلا!
    فاطمه(عليها السلام) با هفتاد هزار سكّه طلا چه خواهد كرد؟
    نگاه كن! همه فقيران مدينه به درِ خانه فاطمه(عليها السلام) آمده اند. پيامبر هم اينجاست. گويا فاطمه(عليها السلام) مى خواهد اين سكّه ها به دست پيامبر ميان فقيران تقسيم شود.
    پيامبر رو به فقيران مى كند و مى گويد: "اين سكّه ها از آنِ فاطمه(عليها السلام)است"، بعد آن سكّه ها را ميان همه تقسيم مى كند.
    نگاه كن! به دست هر فقيرى كه نگاه مى كنى سكّه هاى طلا را مى بينى!
    همه خوشحال هستند و براى فاطمه(عليها السلام) دعا مى كنند. خدا فاطمه(عليها السلام) را پاينده دارد. تا فاطمه(عليها السلام) هست ديگر از فقر و گرسنگى خبرى نيست!
    فاطمه(عليها السلام) به هر كدام از آن ها به اندازه خرجىِ يك سال داده است. آن ها تا يك سال بى نيازند![52]
    حتماً مى خواهى بدانى از آن هفتاد هزار سكّه طلا چقدر براى خود فاطمه(عليها السلام)باقى مانده است؟
    فاطمه(عليها السلام) از آن همه پول براى خود به اندازه غذاى يك سال برداشته است. نه يك سكّه كمتر نه يك سكّه بيشتر!
    آيا باور مى كنى؟ سهمى كه فاطمه(عليها السلام) براى خود برداشته كمتر از سهم هر كدام از فقيران مدينه است.
    فاطمه(عليها السلام) به هر فقير مدينه علاوه بر هزينه تهيّه غذاى يك سال، هزينه لباس و ديگر وسايل زندگى را داده است; امّا براى خودش فقط به اندازه غذاى يك سال برداشته است. او جود و كرم را از مادرش به ارث برده است.
    آرى، فاطمه(عليها السلام)، دخترِ خديجه(عليها السلام) است.


نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳: از كتاب الماس هستى نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن