کتب دکتر مهدی خدامیان آرانی - سایت نابناک

سایت استاد مهدي خداميان آرانی

در حال بارگذاری

    فصل سه

      فصل سه


    درِ خانه تو جايى است كه همه به آن رو كرده اند و با هزاران اميد و آرزو به سويت آمده اند.
    بندگانت به تو پناه آورده اند چرا كه جز تو پناهگاهى نيست.
    مگر ما خدايى به غير تو داريم كه به سوى او رو كنيم؟
    مگر كسى هست كه مايه اميد ما باشد تا به او دل ببنديم؟
    به عزتت قسم كه من در درگاه تو جز بيچارگى ندارم كه عرضه كنم، پس به بيچارگى ام رحم كن!
    به بزرگيت سوگند كه هرگز از درِ خانه تو نمى روم و آنقدر بر در اين خانه مى مانم تا مرا ببخشى و به من نگاه محبّت آميز كنى.
    من آن بخشش بزرگ تو را مى خواهم!
    من آن بزرگوارى بى مثل و مانند تو را جستجو مى كنم![28]




    خداى من !

    گاه با خود مى گويم چگونه تو را بخوانم و صدايت زنم حال آنكه نافرمانى تو را كرده ام!
    امّا به ياد مى آورم كه تو چقدر بخشنده و مهربانى، براى همين با دلى اميدوار تو را صدا مى زنم.
    گر چه گنهكارم امّا قلبى دارم كه با عشق تو آشنا است!
    گناهانم را به ياد مى آورم و از تو مى خواهم مرا ببخشى در حالى كه اشك در چشمانم نشسته است، شايد كه قبولم كنى!
    من همان كسى هستم كه هرگز از تو نااميد نشوم!
    آن قدر صدايت مى زنم تا جواب مرا بدهى و مهربانى را بر من ارزانى دارى![29]




    خداى من !

    نمى دانم به كدام عمل خود، دل خوش باشم؟
    در روز قيامت، آن وقت كه در حضورت قرار گيرم، چاره اى ندارم جز آنكه سر خود را پايين گيرم و فقط به رحمت تو اميدوار باشم!
    چرا كه تو خود به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودى: "به بندگانم خبر ده كه من بخشنده و مهربانم".
    پس به همان رحمت تو، دل خوش دارم چرا كه خوب مى دانم رحمت تو بيش از غضب تو است و همين مرا بس است.
    آيا تو مرا به حال خود رها مى كنى، حال آنكه مى دانى جز تو ياورى ندارم!
    آيا روى خود را از من برمى گردانى، حال آنكه به روى مهربانت، دل خوش كرده ام؟[30]




    خداى من !

    من از تو حيا نكردم و نافرمانيت كردم، حريم تو را پاس نداشتم و تو را فراموش كردم!
    امّا چون بلايى به من رسيد به فكر فرو رفتم كه چگونه صدايت كنم، حال آن كه در حضور تو گناه كرده ام.
    امّا كسى جز تو نمى توانست، مشكل مرا حل كند و من خدايى جز تو نداشتم.
    پس صدايت زدم و تو جوابم را دادى و مشكلم را حل نمودى!
    تو بيچارگى مرا ديدى، به من رحم نمودى و مرا فراموش نكردى!
    اين خوبى تو را فراموش نمى كنم!
    اى خداى خوب من![31]





    خداى من !

    اگر تو بخشنده و مهربان نبودى من هم گناه نمى كردم!
    مگر تو نبودى كه گفتى:
    "هر كس صدايم زند جوابش مى دهم;
    هر كس به درِ خانه ام بيايد به او نظر مى كنم".
    اكنون به درِ خانه تو آمده ام و صدايت مى زنم!
    آيا به وعده خود وفا نمى كنى؟!
    تو با خوبى، شهره عالم شده اى و من هم با بدى!
    آه! من چقدر گناهِ تو كردم و تو چقدر در حقّ من خوبى كردى!
    اكنون كه شرمنده تو هستم، از تو مى خواهم كه مرا ببخشى و از گناهان پاكم كنى.[32]





    خداى من !

    چون به ياد مى آورم كه تو مهربان و بخشنده هستى، غرق شادى مى شوم!
    امّا چون به ياد آن مى افتم كه عذاب تو براى گنهكاران شديد است، غمناك مى شوم.
    من ميان اين غم و شادى گرفتار شده ام.
    از تو مى خواهم مرا از اين غم برهانى، از عذاب خود نجات دهى، اين شادى را استمرار بخشى و از مهر خويش روزيم كنى.
    اگر من شايسته مهربانى و عفو تو نيستم ولى خوب مى دانم كه رحمت تو آن قدر زياد است كه گوشه اى از آن شامل من هم شود.
    از تو مى خواهم تا رحمت بى انتهاى خود را شامل من هم بنمايى! و دل مرا با مهربانيت شاد سازى كه سخت به مهربانى تو نيازمندم.[33]




    خداى من !

    تو عشق به خودت را در قلبم قرار دادى، مرا شيفته خود كردى و به من مهربانى هاى زيادى نمودى!
    امّا من به سوى ديدار تو نشتافتم، چرا كه خود را به گناه آلوده كردم!
    تو به من اين همه مهربانى كردى امّا من از تو فرار كردم!
    من خود به پرونده اعمالم نظرى كردم و گناهان زيادى در آن يافتم پس چگونه با اين همه گناه به ديدارت بشتابم!
    امّا اگر تو از من راضى شوى و رحمت خود را بر من نازل كنى، پس خوشا به حال من![34]
    تو همان خدايى هستى كه خود را بخشنده و مهربان نام نهادى! اكنون من خواهان همان مهربانىِ تو هستم!
    آيا مرا از آن محروم مى كنى؟[35]




    خداى من !

    تو همواره نعمت هاى خود را بر من نازل كردى و هر صبح و شام روزى مرا فرستادى!
    تو از بس مهربان بودى، نگذاشتى من سختى بلا را ببينم و همه بلاها را از من دور كردى!
    تو اسباب آرامش مرا در زندگى فراهم نمودى و من فراموشت نمودم!
    آن گاه تو هم كمى رهايم كردى وآن وقت بود كه بلا آمد!
    حالا فهميدم كه تو بودى كه بلا را از من دور مى كردى!
    پس به ياد تو و مهربانى هاى تو افتادم!
    تو را صدا زدم:
    اى فريادرس! به فريادم برس![36]




    خداى من !

    از زيادى گناهانم متحيّر شده ام و نمى دانم چه كنم!
    گناهانم ديگر براى من پيش تو آبرويى نگذاشته اند!
    با چه رويى با تو سخن بگويم؟
    چگونه صدايت بزنم، حال آنكه چنين گناهكارم و چگونه صدايت نزنم در حالى كه تو بخشنده و مهربانى؟
    چگونه غمگين نباشم چرا كه نافرمانى تو كردم و چگونه شاد نباشم چرا كه تو خداى منى و كريم و بزرگوارى!
    اگر تو به من رحم نكنى، چه كسى بر من رحم خواهد نمود؟
    آيا مهربان ديگرى را مى شناسى تا من به درِ خانه او بروم؟
    به خودت قسم، درِ خانه ديگرى را نمى شناسم تا به آنجا پناه ببرم.
    تو فقط پناه من هستى! تو فقط اميد من هستى![37]





نوشته ها در باره این

نظر شما

.شما در حال ارسال نظر براي ۳: از كتاب خداى قلب من نوشته مهدى خداميان هستید

‌اگر مي خواهيد مطلب ديگري - كه ربطي به اين ندارد- براي من بفرستيداينجا را كليك كنيد.


عنوان این فیلد نمی تواند خالی باشد.
متن نظر شما
لطفا ایمیل خود را وارد کنید * این فیلد نمی تواند خالی باشد.لطفا ایمیل را صحیح وارد نمایید.
لطفا نام خود را وارد نمایید


ابتدای متن